بانو آئویی| چرا ژاپن برایمان غریب است؟

بانو آئویی| چرا ژاپن برایمان غریب است؟

فاطمه بختیار تلاش کرده است تا در «بانو آئویی» درک تازه‌ای از فرهنگ ژاپنی به مخاطب ارائه دهد؛ اما همانطور که شخصیت مرد نمایش بر سر دوراهی قرار می‌گیرد، شیوه اجرا نیز میان ژاپنی بودن و نبودن معلق می‌شود.

خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم

هنر ژاپنی برای ما ایرانی‌ها جادویی است. گویی ژاپن جایی است آن سوی جهان که همه چیزش متفاوت است. فرهنگ رازآلودی دارد که نمی‌توانیم ادراکش کنیم و در دل این فرهنگ، عناصری است که برای ما ایرانی‌ها قابل لمس نیست. جهانی که برای ژاپنی‌ها به مثابه حقیقت است، برای ما خیال و وهم به حساب می‌آید. کافی است به انیمه‌های هایائو میازاکی دقت کنیم. در عصری که انیمیشن‌ها همه محصول رایانه‌ها هستند، هنوز در ژاپن امثال میازاکی با دست شخصیت‌ها را خلق می‌کنند و آنها را در دل داستان‌هایی قرار می‌دهند که در خیال‌انگیزترین آثار دیزنی هم نمی‌توانید تماشا کنید. موجودات عجیب و غریب «شهر اشباح» برای ژاپنی‌ها حقیقت ملموس به حساب می‌آید. دنیای مردگانی که با آنان زیست می‌کنند. همانند فیلم‌های ترسناکشان (J-Horror)،‌ حلقه (1998)، نبض (2001) یا کینه (2002). برای آن این ترس عجیب نیست، بخشی از یک فرهنگ ملموس است. شاید برای همین نسخه‌های آمریکایی شده فرهنگ ژاپنی چنین پلاستیکی به نظر می‌آیند. بدل به ابژه‌های بازاری و جنسی می‌شوند؛ چیزی که در آثار خوب ژاپنی پیدا نمی‌شود. یا مانگاهای با آن شخصیت‌های عجیب و غریبشان، دختران چشم‌درشت و پسران دم‌دار، گویی در ژاپن چنین جن و پری‌هایی وجود دارند. فرهنگ خودمان را در نظر بگیرید که هیچ تصویر و تصوری از فرشته، جن و پری نداریم. همه ابژه‌های انتزاعی هستند که درموردشان حرف می‌زنیم؛ اما هیچ وقت بدل به هنر نشده‌اند. ما از تصویر کردنشان دوری جستیم و اندک تصاویر موجود هم مورد اعتنا قرار نگرفته‌اند. پس ژاپن برای ما سرزمین طلوع آفتاب نیست، سرزمینی است ورای افق خورشید.

تئاتر هم هر از گاهی سرکی به این سرزمین عجایب می‌کشد. شاید برای اذهان ما اجرای نمایش «بانو آئویی» بهرام بیضایی مهمترین تصویر باشد؛ اما دو سال پیش هم رضا کوچک‌زاده براساس داستان کوتاهی از یونوسوکه آکوتاگاوا اثری با عنوان «راشومون» در تئاتر شهر اجرا کرد. «راشومون» روایتگر موریتو، سامورایی درستکاری است که در پی یورشی، سالارش را از دست می‌دهد و رونین می‌شود. هنگام بازگشت به زادگاهش درمی‌یابد اسب و مادرش را نیز از دست داده و تصمیم می‌گیرد خود را به رود اندازد. این هم‌زمان می‌شود با آیین گشایش پلی که بر رود ساخته‌اند و در آن‌جا معشوق گذشته‌اش کسائه‌ را می‌بیند. حادثه‌ای ناخواسته روی می‌دهد و معشوق از او خواسته‌ای دارد. موریتو باید مردی بی‌گناه را بکشد یا آخرین خواسته‌ی عشقش را نپذیرد؟

در آن نمایش کوچک‌زاده تلاش می‌کرد با استفاده از المان‌های فرهنگ ژاپنی تصویری ژاپنی خلق کند؛ اما آنچه مدام مخاطب را از آن ژاپنی‌بودگی دور می‌کرد، تصنع آن بود. ادبیات دو شخصیت به نحوی بود که گویی دو عضو دربار ناصرالدین‌شاه، پایشان به کیوتو باز شده است. زبان از کار افتاده بود و بدن‌ها قرار بود این ژاپن جذاب را تداعی کنند؛ اما برای هواداران کوروساوا، فیزیک اجرا هم راضی‌کننده نبود. اصلاً اثر نمایشی ژانپی چندانی به یاد نمی‌آوردیم که چنین حراف باشد.

پس از دو سال، فاطمه بختیار، در اولین تجربه جدی کارگردانیش به سراغ   متن «بانو آئویی» اثر یوکیو میشیما می‌رود تا برداشتی آزاد از این اثر جذاب داشته باشد. داستان میشیما روایت‌گر هیکارو گنجی است که همسرش آئویی در بیمارستان بستری است. پرستار به او می‌گوید زنی هر شب به عیادت آئویی می‌آید. هیکارو می‌فهمد، زن یاسوکو روکوجو، معشوق سابقش است. روکوجو قصد اغوای هیکارو را دارد؛ اما او به زنش وفادار است. پس از گفتگویی روکوجو می‌رود و هیکارو تصمیم می‌گیرد به او تلفن بزند. می‌گویند روکوجو در خانه بوده و جایی نرفته؛‌ اما در همین حین روکوجو برمی‌گردد تا دستکش‌هایش را بردارد. 

فاطمه بختیار داستان میشیما را تقریباً با همان روایت نقل می‌کند. برای اجرایش -طبق یادداشت موجود در بروشور - به سراغ تئاتر نو (Nō) ژاپنی می‌رود. از شکل فیزیکال این گونه نمایشی بهره می‌برد، از طرح لباس‌های ژاپنی الهام می‌گیرد و حتی برای وجه رویاگونه روایت از نقاب بهره می‌جوید. همه چیز برای القای ژاپن آماده است؛ اما همانند دیگر تلاش‌هایی از این دست چندان این شکل از اجرا موفقیت‌آمیز نیست.

شاید شکل اجرا یادآور انگاره‌های ژاپنی باشد. علاقه کارگردان به طراحی حرکت - به خصوص آنکه تأکید کرده است به یوگا و تای‌چی مسلط است - هم قرار است در ژاپن‌بودگی کمک کند. تلاش طراح هم رسیدن به همان ریتم ژاپنی آشنا برای چشمان ماست؛ ولی چقدر این تصاویر ژاپنی می‌شوند؟ چقدر ما به درکی از داستان براساس نگاه نویسنده ژاپنی می‌رسیم؟ به چه میزان جهان آن سوی مشرق زمین برایمان به تصویر درمی‌آید؟

برخلاف اثر رضا کوچک‌زاده که از هر عنصر لازم برای ژاپنی کردن طراحی صحنه استفاده کرده بود، فاطمه بختیار از این وضعیت دوری می‌کند. یعنی در همان ابتدای امر، هیچ چیزی برای شما ژاپنی نیست تا آنجا که پرستار نام آئویی را به زبان می‌آورد و البته لباس پرستار - که کاملاً ژاپنی نیست - که او را مجبور می‌کند، همچون زنان کیمونو‌پوش، ریز گام بردارد. زبان هم کمکی به ژاپن‌بودگی نمی‌کند. آنچه ژاپن را تداعی می‌کند، در وهله نخست همان رئالیسم جادویی متن است. رابطه سه شخصیت و اتفاق عجیبی که میانشان رخ می‌دهد. بودن و نبودن روکوجو و جنون ناشی از هراسی کهدر وجود هیکارو شکل می‌گیرد. این وضعیت ژاپنی‌ترین مسأله نمایش است. برای همین اگر نمایشنامه میشیما به همان سادگی متن اجرا  شود، کماکان به شکل مؤثری مخاطب را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. به خصوص آنکه ادبیات ژاپن در سال‌های اخیر میان ایرانیان محبوب شده است. اشکال مختلف این گونه داستان‌پردازی‌هایی را می‌توان در آثار موراکامی یا کوبو آبه هم یافت. پس مخاطب چنین نمایشی با یک آگاهی پیشینی با موضوع روبه‌رو می‌شود.

دومین عنصر ژاپنی‌ساز در نمایش، نقاب‌هایی است که بر صورت آئویی و روکوجو نهاده می‌شود. نقاب‌ها به مرز میان یگانگی زن‌هایی بدل می‌شود که هیکارو با آنان در ارتباط است. پس نمایش می‌خواهد ژاپنی باشد و البته در همین جا نشان می‌دهد نمی‌خواهد ژاپنی هم باشد. نقطه دوگانگی نگاه بختیار به ژاپن همان آغاز نمایش است. در انتهای صحنه نور می‌آید، موزیسن جوانی، نشسته بر پشت میز، با کمی یک تبلت آهنگسازی می‌کند. موسیقی الکترونیک شاید ملهم از نواهای ژاپنی باشد؛ اما به هر حال ژاپنی نیست. اصواتی است که در بزنگاه‌های دراماتیک خودنمایی می‌کند. پس بختیار مخاطب را در یک وضعیت دوگانه قرار می‌دهد. هم ژاپنی هستیم و هم نیستیم.

ماجرا پیچیده می‌شود. در اینجا با خودت فکر می‌کنی قصد اجرای چنین نمایشی چیست؟ به تصویر کردن ژاپن یا ژاپن‌زدایی از یک اثر ژاپنی؟ یافتن پاسخ بسیار سخت است. ولی کافی است نمایش را به دو بخش تقسیم کنیم. اگر نمایشنامه را بخوانیم چیزی جز همان قصه اثری نیست. میشیما چیزی را کارگردانی نکرده است یا دستورالعمل خاصی برای اجرا در اختیار کارگردانان قرار نداده است. همه چیز همان روایت جادویی است که مو به تن مخاطب سیخ می‌کند. بختیار اما به استفاده از دانشش نسبت به ورزش‌های رزمی، به نمایش چاشنی کوروگرافی اضافه می‌کند. بدن‌هایی که قرار است در کشاکش روح و روان بی‌شکل شوند. بازیگران زن، تن‌رنجور، مدام نوعی عذاب روح را به تصویر می‌کشند. موسیقی نه چندان گوش‌نواز، آنان را همراهی می‌کند تا این وضعیت پردرد را برجسته‌تر کند. از قضا جذاب‌ترین بخش نمایش هم می‌شود همین فضاسازی. جایی در انتهای نمایش که از آن سنگینی کلیت اثر فاصله می‌گیرد. اتفاقی که می‌توانست بیش از این رخ دهد.

واقعیت آن است که نگاه دوگانه برای اجرای متن میشیما در گام نخست روایت را از کار می‌اندازد. روایتی که سرراست و مستقیم داستان هیکارو و قرار گرفتنش بر سر یک دوراهی را روایت می‌کند تا جایی که موجب وحشت او می‌شود. این وحشت به واسطه سنگینی اجرا از کار می‌افتد. شاید حتی مخاطب چندان متوجه ماجرا نشود که روکوجو هم هست و هم نیست. در عوض، خیال از آن رئالیسم جادویی به سمت جریان سیال ذهن می‌رود. رویه‌ای که مدتی است میان کارگردانان جوان ایرانی محبوبیت مجدد یافته است. همین تبدل و تغییر آسیب‌زا می‌شود. با پایان یافتن نمایش و آن بازی فیزیکال روکوجو، همه چیز به اصل ماجرا نزدیک می‌شود. همان وحشت بودن یا نبودن. گویی نمایش تازه آغاز شده است و شاید برای همین است که این پایان به پایان نمی‌ماند.

ژاپن همچنان برای ما یک راز باقی می‌ماند و نمی‌توانیم با دو سه نمایشی که دیده‌ایم و حتی فیلم‌هایی که می‌بلعیم ادارکش کنیم. ژاپن هنوز جایی است ورای محل طلوع خورشید. همانطور که برای رولان بارت غریب بود، برای ما نیز ناشناخته است. آثاری چون «بانو آئویی» از همین رو بیشتر ژاپن‌زدایی می‌کنند تا ژاپن‌سازی.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران