یادداشت| عالی‌ترین سطح آزادی، در زمین اندیشه است

آزادی در عرصه اندیشه مشروط به این است که در تفکر، عقاید انسان کمترین دخالت را داشته باشد.

خبرگزاری تسنیم- حجت الاسلام دکتر مهدی عبداللهی*

آزادی همواره در طول تاریخ یکی از آرمان‌های انسان بوده است. چه سرها که در پاس‌داشت آزادی از تن جدا شده‌اند و چه خون‌ها که به پای نهال آن بر زمین ریخته‌اند اما این آرمان انسانی هم‌چون بسیاری دیگر از مفاهیم متعالی همواره دست‌خوش بدفهمی‌ها و تفسیر به رأی‌ها نیز بوده است تا از آن محملی سازند برای پیش‌برد مقاصد غیرانسانی. آن که بدون تعیین چارچوب مفهومی، از آزادی سخن می‌گوید، معلوم نیست از اسم «آزادی» چه کیسه‌ای برای خود دوخته است، دست‌کم باید تردید کرد در دفاعش از آزادی. طرفه آن که، ایضاح مفهومی آزادی و ترسیم شاکله معنایی آن اهمیت شایانی دارد، به‌ویژه که این آرمان در حوزه‌های مختلفی از امور انسانی مجال حضور دارد.

آزادی، پاره‌کردن زنجیرهایی است که آدمی را به بند کشیده‌اند، شکستن قفس است برای به پرواز درآمدن در آسمان آمال و آرمان‌ها. آزادی خروج از حصارهای اسارت است برای پای نهادن در سرزمین تعالی و تکامل. یکی از عرصه‌های حضور آزادی، قلمرو اندیشه و دانایی انسان است. آزاداندیشی و اندیشه آزاد شعاری است فربیا که دل از همه می‌رباید و زیبایی‌اش دیدگان هر نظاره‌گری را به بند سحر می‌کشد. چرا که 1) بندگی تن امری هویدا و آشکار است، و آن که غل و زنجیر دیگری دست و پایش را به بند می‌کشد، اگر این اسارت خود نبیند، فروتر از حیوان است اما گرفتاری اندیشه در حصار دیگری نه آن سان روشن است که با دیده سر مشاهده، یا با لمس دست احساس شود. خود اندیشه باید این مرز ناپیدا و پنهان را آشکار کند. 2) اندیشه‌ورزی ویژه انسان است و در حیوان از آن خبری نیست اما تن و جسم در هر دو وجود دارد. از این رو، اسارت تن آدمی، اسارت حیوانی است اما زندان اندیشه تنها برای انسان ساخته شده است. در نتیجه، رهایی از این زندان نیز به همان درجه آرمانی انسان است که حیوان را هیچ از آن نصیب نیست. 3) اگر جان آدمی بر دست و پایش برتری دارد و آدمی به روح و اندیشه است که انسان است نه به دست و پا و گوش و دیده، اگر پاره کردن ریسمان اسارت از دست و پای آدمی و رهایی از بندگی این و آن مطلوب انسان است، به بند کشیدن اراده و اندیشه دیگری که هویت انسانی او را شکل می‌دهند، زشت‌تر و عمیقتر است. انسانی که اندیشه‌اش در بند شده، از انسانی که بر دست و پایش ریسمان نهاده‌اند، در انسانیت فروتر شده است؛ و چه‌بسا دست‌وپا بسته‌ای که به حکم رهایی اندیشه‌اش بسیار آزادتر از اویی است که دست‌وپای وی را به بند کشیده است.


حال که اندکی از فراز آزادی اندیشه روشن است، باید بگوییم چیست آنچه آزادی اندیشه می‌خوانندش. آزادی اندیشه عنوانی است که مفاهیم مختلفی را می‌توان از آن قصد کرد؛ ردایی است که می‌توان بر تن مدعیات گوناگون پوشاند:

1) آزادی اندیشه به مثابه آزادی از قواعد اندیشیدن
انجام کوچک‌ترین افعال بدنی در گرو انطباق با قواعد است. باز کردن یک پیچ کوچک تنها به شرطی تحقق می‌یابد که با ابزار متناسب و با فرآیند خاصی انجام گیرد، به گونه‌ای که اگر این تناسب مراعات نشود، ساعت‌ها و بلکه روزها تلاش مداوم هرگز به مقصد نمی‌رسد. رانندگی با یک وسیله نقلیه تنها در فرضی امکان دارد که سامانه‌ای از رفتارهای نظام‌مند را با رعایت نسبت‌های خاص به‌وجود آوریم. فرآیند اندیشیدن نیز که در سرزمین درون آدمی رخ می‌دهد، تنها در صورتی به سامان می‌رسد که مطابق با قواعد و ضوابط ویژه آن باشد. هیچ اندیشه‌گری نمی‌تواند به بهانه آزادی دست از قواعد درست اندیشیدن بشوید. رهایی اندیشه از ضوابط و چارچوب‌ها، یعنی اسارت در چنگال غول سرگردانی. آزاداندیشی به معنای آزادی اندیشه از قواعد اندیشیدن، چیزی جز ولنگاری و ولگردی اندیشه نیست که نتیجه آن سرگردانی در صحرای بی‌پایانی است که هیچ مقصدی را برای اندیشه‌گر به ارمغان نخواهد آورد. ولنگاری و اباحی‌گری در ساحت اندیشه، رهایی از مزاحمان برای رسیدن به آرمان نیست، بلکه آوارگی در زندانی به گستره بی‌پایان است.


2) آزادی اندیشه به معنای عدم امکان تحمیل بر اندیشه دیگران
اندیشه همانند سایر افعال درونی، تحمیل‌بردار نیست. همچنان که «لا إکراه فی الدین» دست‌کم به یک معنا، یعنی ایمان قلبی تحمیل‌بردار نیست، اندیشیدن نیز که در درون جان فرد رخ می‌دهد، از دسترس اعمال زور و فشار دیگران در امان است. اندیشه آدمی همچون دست و پای او نیست که دیگری بتواند آن‌ها را بند کشیده، از تکاپو باز دارد یا آن گونه که خود می‌خواهد به حرکت وادارد؛ زمام اندیشه هر اندیشه‌گر به دست خود اوست. به دیگر سخن، هرگز خود اندیشه را نمی‌توان به قید کشید. جان هر کس پناه‌گاه امن اندیشه اوست.

با این وجود، به بند کشیدن اندیشه دیگران، به ترفندی دیگر امکان‌پذیر است. دشمنان آزادی دسترسی به حصن حصین درون من و تو ندارند، از این رو، توان به ریسمان کشیدن اندیشه را نیز ندارند اما خوب می‌دانند اگر دروازه‌های این حصن حصین را به تصرف خویش درآورند و ورودی‌های سرزمین وجود آدمی را به زیر سلطه خود کشند، بر آنچه در درون آن قلعه مستحکم رخ می‌دهد، سیطره خواهند داشت. چشم، گوش و . . . خبررسان‌های جان انسان و «جواسیس قلب» اویند، پس به اسارت درآوردن آنها همان به بند کشیدن اندیشه اوست. کافی است این خبررسان‌ها «دسترسی آزاد به اطلاعات» نداشته باشند، بلکه تنها آنچه را دیگری می‌گوید، بشنوند و آنچه را دیگری به‌تصویر می‌کشد، ببینند؛ برای اسارت اندیشه، همین بس است که مأموران وی صداهای دیگر را نشنوند و حقایق دیگر را نبینند. محصولی که کارگاه اندیشه تولید می‌کند، برآمده از مواد خامی است که در اختیار می‌گیرد، از این رو، تسلط بر ورودی اندیشه همان و سیطره بر خروجی آن همان. اندیشه‌گری که بر ورودی‌های کارخانه اندیشه‌اش نظارت ندارد، اختیاردار کارخانه نیست، بلکه مأمور بی‌مزدی است در تولید محصولی که مواد اولیه آن را دیگری تعیین و تعریف می‌کند.

این داستان آن‌گاه به اوج خود می‌رسد که عدم «دسترسی آزاد به اطلاعات» درست در پوشش «دست‌رسی آزاد به اطلاعات» اتفاق می‌افتد!!! آنگاه که فناوری‌ها و سخت‌افزارهای فوق پیشرفته، گستره زمین را به «دهکده جهانی» تبدیل می‌کنند و امکان دست‌رسی آسان و سریع به داده‌ها از دورترین نقاط این زمین خاکی فراهم می‌شود، بسیاری در توهم آزاداندیشی از رهگذر «دست‌رسی آزاد به اطلاعات» به‌سرمی‌برند اما واقعیت قصه آن است که نه از آزادی اندیشه خبری است و نه از آزادی دسترسی به اطلاعات؛ چرا که ایشان تنها، کاربران این ابزارهای نوین هستند و در واقع در حصار محتوا و مضامینی قرار دارند که دیگری تعیین کرده است. در اینجا فراوانی مواد اولیه پرده بر نظاره واقعیت می‌بندد و این فراوانی به دیده آزادی نگریسته می‌شود، حال آن که، اختیار این فراوانی و گوناگونی نیز به دستان دیگری غیر از من است؛ دیگری که خود را «کدخدای» این «دهکده جهانی» می‌داند. او می‌اندیشد و دستاورد اندیشه‌های خود را به‌وسیله «شبکه جهانی اطلاعات» در اختیار دیگران می‌نهد تا آن‌ها نیز با «دست‌رسی آزاد به اطلاعات» از مزایای این فناوری‌های نوین بهره‌مند شوند؟! قصه این نیست که با وجود اندیشه او، دیگران لازم نیست زحمت اندیشه‌گری را به جان بخرند. واقعیت داستان آن است که او مغز متفکر این دهکده است و دیگران دست و پا و . . . آن. او باید بیندیشد و دیگران حق اندیشیدن ندارند، بلکه باید اندیشه‌های او را پیاده کنند، چنان که در سرزمین وجود آدمی، اندیشیدن از آن مغز و سر است، اما دست و پا شأنی ندارند جز اقدام بر اساس آن اندیشه پیشین. «دست‌رسی آزاد به اطلاعات» دریافت اندیشه‌ها از «اتاق فکر» و دریافت اوامر از «اتاق فرمان» دهکده جهانی است، و «شبکه جهانی اطلاعات» ابزار مخابره این اوامر و اندیشه‌هاست؛ شبکه عصبی برای ارتباط مغز با دست و پاست. لیبرال دموکراسی و سبک زندگی آمریکایی آخرین تولید «اندیشکده . . .» است که باید از طریق شبکه جهانی ارتباطات به ممالک عقب‌مانده تحمیل شود.


3) آزادی اندیشه به‌مثابه آزادگی از بندگی خواسته‌ها
آدمی در کنار اندیشه که متعلق به ساحت بینشی وی است، احساسات و عواطف، و حب و بغض‌هایی نیز دارد که مربوط به ساحت گرایشی وی است. هیچ اندیشه‌گری خالی از خواستن و نخواستن نیست. در کنار عرصه اندیشه، قلمرو دیگری در کشور وجود انسان به حب و بغض‌ها تعلق دارد؛ هر فردی در سرزمین وجودش اموری را دوست دارد و از اموری دیگر فراری است. 
این دو ساحت به مثابه دو همسایه در کشور وجود آدمی با یک‌دیگر دادوستد دارند. از سویی، اندیشه‌های من بر دوست و دشمن داشتن‌هایم اثر می‌گذارند، چون شناخت دوست و دشمن با اندیشه است. اندیشیدن در خصوص ویژگی‌های یک امر و پی بردن به منافع آن برای انسان، آن را محبوب می‌گرداند، چنان که اطلاع از زیان‌باری یک شیء، تخم بیزاری از آن را در دل می‌کارد. از سوی دیگر، محبت به یک محبوب عقل را به توجه به آن و اندیشیدن در خصوص آن و پیدا کردن راه وصول به آن فرامی‌خواند، چنان که نفرت و ترس از یک امر زیان‌بار، عقل را به اندیشیدن در ضررهای آن و چگونگی دوری از آن دعوت می‌کند.


اندیشمند توانا باید مرز بین این دو ساحت را در کشور وجودش مدیریت کند. گاه کار بینش، گرایش، اندیشه و احساس از دادوستد محترمانه گذشته، سر از دست‌درازی به حریم دیگری درمی‌آورد. گرایش شدید به یک خواسته یا بیزاری عمیق از یک نامطلوب، مرکب اندیشه را از مسیر مستقیم به حاشیه یا بیراهه می‌کشاند تا آنجا که موجب سقوط به درّه نابودی شود. در اسارت تن، آدمی اسیر دیگری می‌شد، اما در اینجا اندیشه انسان برده طمع او می‌شود. این اسارت خودکرده انسان در سرزمین وجود خود است که ساحتی از وجود خویش را به یوغ ساحتی دیگر کشیده است. و چه بد اسارتی است این اسارت! عقلی که فرمانده وجود آدمی است و باید تعیین‌گر مسیر حرکت لشکریان وجودش باشد، اسیر خواسته‌های شکم و لذت‌های مادون شکم شده است. هوای نفس فرمان می‌راند؛ یعنی هدف را نشان می‌دهد: لذت بیش‌تر، عمیق‌تر، متنوع‌تر، طولانی‌تر . . . و عقل دانشمندی است که باید مسیر رسیدن به این هدف را ترسیم کند. اندیشیدن برای یافتن مقصد نیست، مقصد را قطب‌نمای شهوات حیوانی نشان می‌دهد، عقل باید با اندیشه‌اش نقشه راه دست‌یابی به آن مقصد ازپیش تعیین‌شده را ترسیم کند.


نزاع عقل و نفس در اخلاق هنجاری اسلام نظر به همین ساحت دارد. اخلاق اسلامی آدمی را به آزادی عقل و اندیشه از اسارت هواهای نفسانی و خواهش‌های حیوانی فرامی‌خواند. از ما می‌خواهد عقل را فرمان‌روای وجود خویش گردانیم و از اسارت آن در چنگ شهوات بپرهیزیم. شهوت و هوا، خواستن است و مجذوب شدن. عقل باید متعلق این خواستن و انجذاب، حدود و قیود آن، میزان آن، چگونگی ارضای آن و روش دست‌یابی به خواسته را تعیین کند. عقل اندیشه‌ورز باید امارت سرزمین خواهش‌های آدمی را به دست گیرد.


4) آزادی اندیشه به‌مثابه آزادی از عقیده
مقصود برخی از آزاداندیشی، رهایی اندیشه از باورهای دینی است؛ اندیشیدن فارغ از اعتقادات مذهبی است. آزاد بیندیش، یعنی عقیده مذهبی خود را در جریان اندیشه‌ات دخالت نده، و سرزمین اندیشه را از نفوذ عقیده‌ات آزاد کن. دعوت به اندیشیدنِ جدا از باورهای دینی دست‌کم به دو صورت قابل فرض است:
الف) آزادی اندیشه از عقیده نااندیشیده
اگر باورهای دینی اندیشه‌گر، حاصل اندیشه روش‌مند نباشند، بی‌تردید غل و زنجیری خواهند بود بر پای اندیشه. اعتقادی که برآمده از اندیشه نباشد، دست‌وپاگیر اندیشه است. از این رو، باید اندیشه را از چنگال آن رها کرد. بنابراین، آزادی اندیشه از عقاید غیرعقلانی امری مطلوب است. این آزادی در واقع، از مصادیق همان آزادی اندیشه از اسارت احساس و عاطفه است.

آنجا که خداوند متعال آدمی را به «پرهیز از تقلید کورکورانه از باورهای پدران» فرامی‌خواند و از او مطالبه برهان می‌کند: «هاتوا برهانکم»، از وی می‌خواهد عقیده‌های دینی نااندیشیده را فرونهاده، آزاد از دل‌بستگی‌های اعتقادی خود، بیندیشد تا به حقیقت دست یابد.

ب) آزادی اندیشه از عقیده اندیشیده
فرض دوم این است که اعتقاد دینی اندیشه‌گر برآمده از اندیشه عقلانی باشد. در این صورت، دعوت به رهایی اندیشه از آن اعتقادات، در واقع، فراخوانی اندیشه به دوری از خود و دستاوردهای آن است؛ پشت پا زدن اندیشه به خود است. اگر در مرتبه‌ای پیشین، با مرکب اندیشه به مقصدی رسیده‌ایم، دعوت به جدایی از آن مقصد یا مسکوت گذاشتن آن دستاورد، نفی خود اندیشه است.

این معنای آزاداندیشی به خصوص آنجایی رخ می‌نماید که پای در عرصه‌هایی از اندیشه می‌گذاریم که ابزارهای اندیشیدن در آن‌ها متعدد است. در اینجاست که عده‌ای چشم خود را بر کارآیی ابزارهای متنوع پوشیده، فراخوان آزاداندیشی می‌دهند. این آزاداندیشی در واقع، انحصارگرایی در بهره‌مندی از یک منبع معرفتی و مسدود کردن دیگر راه‌های رسیدن به مقصود است. این آزاداندیشی بستن پای اندیشه با اندیشه دیگر و ساده‌سازی ناروای حقایق پیچیده است.
نتیجه سخن آن که:
1) آزادی اندیشه به مثابه آزادی از قواعد اندیشیدن پذیرفتنی نیست؛
2) آزادی اندیشه به معنای عدم امکان تحمیل بر اندیشه دیگران درست است اما تحمیل اندیشه بر دیگری از راه سیطره بر ورودی‌های اندیشه امکان‌پذیر است؛ 
3) آزادی اندیشه به‌مثابه آزادگی از بندگی خواسته‌ها امری بایسته است؛
4) آزادی اندیشه به‌مثابه آزادی از عقیده در قلمرو عقاید نااندیشیده بایسته است اما آزادی اندیشه از عقیده اندیشیده، آزادی اندیشه از خود است.

*عضو هیئت علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران)

انتهای پیام/
 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط