فدایی: باید برای درگیری با مسائل کنونی، گذشته و میراث‌مان را به سخن درآوریم/ ناظمی: فلسفه ما از سیاست غفلت کرده است

فدایی: باید برای درگیری با مسائل کنونی، گذشته و میراث‌مان را به سخن درآوریم/ ناظمی: فلسفه ما از سیاست غفلت کرده است

فلسفه اسلامی و سنت ما به‌خلاف فلسفه در یونان و یا جهان مسیحی، با امور جاری زندگی و مسائل سیاسی و اجتماعی درگیری جدی نداشته است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، فلسفه اصلی‌ترین علمی را که فرهنگ و امور جهانی با آن درگیر است در بنیادی‌ترین سطحش، به مفهوم آورده تا امکان‌ها و ظرفیت‌های آن جهان و زمانه مشخص بشود و بسان فانوسی است که مسیر پرتلاطم دریای زمان را پرتو افکنده و معین می‌کند تا علوم و امور بتوانند پیش رفته و از ابهام به‌درآیند. فلسفه در غرب عموماً چنین شأنی را در نسبت با فرهنگ زمانه خود ایفا کرده و از این جهت نسبت وثیقی با زندگی اجتماعی و امر مدنی ــ سیاسی داشته است. شرایط و وضع تاریخی ــ فرهنگی ما به‌گونه‌ای است که نیازمند بررسی و بازتأملی در نسبت فلسفه با امور انضمامی و اجتماعی خودیم، از همین رو و به‌مناسبت روز جهانی فلسفه، نشستی با حضور دکتر مهدی فدایی مهربانی (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران)، و دکتر سیدمهدی ناظمی (مدیر مدرسه عالی علوم انسانی روزگار نو) در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.

 آیا فلسفه از بدو ورودش به ایران با امر انضمامی، اجتماعی و زمانمند نسبت داشته است؟

*ناظمی: برای پاسخ به این سؤال باید ببینیم مراد از فلسفه چیست و مشکل‌ترین پرسش هم چیستی فلسفه است زیرا فلسفه همواره به‌طور سنتی می‌گفت که "من اشرف علومم و از چیستی همه امور سخن می‌گویم"، اما در زمانه کنونی که کسی چنین جایگاه گذشته‌ای را برای فلسفه قائل نیست باید پرسید چه مرجعی متکفل پاسخگویی به چیستی فلسفه است.

اجمالاً باید بگویم که فلسفه هنگامی انضمامی است که همراه با تاریخش باشد یعنی هر جایی که تاریخ فلسفی مطرح بوده است، فلسفه نیز همراه آن انضمامی بوده است زیرا در چنین فضایی اساساً آهنگی است که نوشته شده است و با سازهای مختلفی نواخته می‌شود. در دوران میانه (قرون وسطی) با وجود اختلافی که ما (سنت ایرانی و اسلامی) با پژوهشگران غربی نظیر اتین ژیلسون داریم، فلسفه با تاریخ غربی عجین‌تر است و الهیات مسیحی نیز فلسفی‌تر است. با فروپاشی نظام مسیحیت کاتولیسیتی و سپس بازسازی مجددش در قالب دیگری، هرچند الهیات تومیستی تضعیف شد اما توجه فلسفه به الهیات هیچ‌گاه به پایان نرسید و حتی دوره‌هایی به هگل و همچنین پدیدارشناسی توجه شد.

 اوج این فضا دوران مدرن است که با دکارت رسمیت یافته، علنی شد و بعد از دوران اوج، روند انحطاطش آغاز شد. هر زمانی نیز فلسفه با تاریخ فلسفی همراه نبوده نتیجه‌اش مواجه شدن فلسفه با بحران است که برای نمونه در تاریخ 1200ساله خودمان می‌توانیم این وضعیت را مشاهده کنیم. با وجود اینکه فلیسوفان ما فقیه و مسلمان بودند و فقه و دیانت ما در اجزائش از فلسفه متأثر شده است اما در تمامیت و کلّیتش، تأثیر خاصی از فلسفه نپذیرفته است.

فلسفه , علوم انسانی ,

*فدایی مهربانی: فلسفه در دوره قدیم به‌اعتبار انسان تاریخی عصرش، انضمامی است، برای نمونه فلسفه ارسطویی مسئله‌اش این است که فلسفه‌ای علمی نیز باشد، این فلسفه وقتی وارد جهان اسلام می‌شود نیز به‌معنای دقیق کلمه علمی است، لذا وقتی فارابی و ابن‌سینا در عالم اسلام، متافیزیک ارسطویی را مبتنی بر جهان‌شناسی و کیهان‌شناسی خاصی خوانش می‌کنند، شأن این کیهان‌شناسی همان علم آن دوران است بنابراین وقتی امثال فارابی از عقول 10گانه یا عالم فوق قمر و تحت قمر سخن می‌گوید و یا وقتی ابن‌سینا ادراکات انسان را با مزاج انسان مرتبط می‌کند، این سنخ مباحث از منظرشان کاملاً علمی بوده است.

از دلایل اینکه حکمای قدیم ما علاوه بر مباحث فلسفه اولی از دیگر علوم زمانه خود نیز آگاهی داشتند این بود که برای مثال ابن‌سینا معتقد بود اگر انسان از اخلاط اربعه متأثر باشد و تعادل در این اخلاط شکل نگرفته باشد آنگاه ادراکات انسان تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

فلسفه در غرب با علم همراه بوده است

با توجه به وضع امروزین فلسفه غرب، به‌نظر می‌رسد ارتباط میان متافیزیک و علم، تداوم یافته است و تاریخیت علم و فلسفه در مغرب‌زمین موضوعیت دارد اما وضع ما به‌گونه‌ای است که متافیزیک قدیم باقی مانده است و وقتی می‌خواهیم به علم برسیم، با مشکل مواجه می‌شویم و به‌دلیل همین مشکل است که از یک‌سو از اعتبار علمیِ متافیزیک سنتی سخن گفته می‌شود و از سوی دیگر، عده‌ای به‌دنبال تأسیس علم دیگری تحت عنوان علم دینی‌اند، این وضع بدین معنا است که ارتباط تداوم‌یافته‌ای میان متافیزیک سنتی و علم دوره جدید در فضای فلسفی و فرهنگی ما رقم نخورده است.

ما به این نکته توجه شایسته‌ای نداریم که فیلسوفمان در دوران کنونی باید از علم و وضعیت روز آن آگاه و نسبت میان واقعیت‌های علمی با جهان‌بینی فلسفی جزء مسائل اصلی او باشد؛ یعنی فهم ما از عقول 10گانه فارابی و فلسفه ابن‌سینا ناظر به وضع معاصر و شرایط کنونی‌مان بعید رقم می‌خورد اما وضع کنونی‌مان به‌گونه‌ای است که معتقدم فلسفه اسلامی قدری از انضمامی بودن فاصله گرفته است. گرچه در گذشته هر آنچه فیلسوفان‌مان بیان می‌کردند مطابق پارادایم‌های علمی زمانه خودشان بود اما امروزه فیلسوفان ما هیچ نسبتی با علم ندارند، این درحالی است که شما نسبت علم و فلسفه در غرب مدرن را وقتی دنبال می‌کنید می‌بینید زمانی که فیزیک کوانتوم مطرح شد، فلاسفه از این نظریه متأثر بودند و یا وقتی نظریه داروین عنوان شد، فیلسوفان به‌صورت سلبی یا ایجابی از آن تأثیر پذیرفتند.

*تسنیم: آیا این وضع رخوت و انفعال اهل فلسفه ما  صرفاً منحصر در 200-300 سال اخیر و مواجهه‌ای است که با تمدن غرب مدرن پیدا کردند؟

*فدایی مهربانی: این رکود متعلق به دوره‌ای است که ما با تجدد مواجه شدیم و بنای اصلی جهان‌بینی‌مان با چالش مواجه شد، بدین معنا که ما با مقتضیات جدیدی در دنیای مدرن مواجه شدیم که متافیزیک گذشته‌مان را با چالش مواجه کرد. ما با مسائل جدیدی مواجه شده بودیم که نسبت به کیهان‌شناسی و جهان‌بینی‌ای که داشتیم برایمان قابل هضم نبود.

*تسنیم: در چنین وضعی چه باید کرد؟

 *فدایی مهربانی: در چنین وضعی ما باید متون اصیل خودمان را خوانش کنیم و به‌واسطه گفتگو با دوره جدید، نسبت خودمان را با مقتضیات زمانه مشخص کنیم. شاید از دلایل اینکه تا کنون چنین وضعی رخ نداده است این باشد که مواجهه ما با تجدد صورت هستی‌شناسانه نداشته است بلکه مواجهه‌ای مصرفی بوده است و تصورمان از مسائل جدید شبیه کالایی بوده که باید به مصرف برسانیم نه اینکه به سطح فلسفی این امور پی ببریم. ما با مسائل مستحدثه‌ای مواجه‌ایم که نوع مواجهه با آن محدود به استخراج حکم فقهی نیست بلکه باید درخصوصشان تأمل عقلانی کنیم.

فلسفه , علوم انسانی ,

*تسنیم: آقای ناظمی! شما فرمودید هر هنگامی که تاریخ ما تاریخ فلسفی بوده فلسفه نیز با امور انضمامی نسبت پررنگ و جدی‌تر داشته است و طبعاً هر هنگام که تاریخ‌مان شأن فلسفی نداشته این نسبت دچار ضعف بوده است، به‌نظرتان آیا نمی‌توان گفت که فلسفه به‌صورت کلی و مطلق (نه اینکه الزاماً نسبت تاریخ فلسفی را مطرح کنیم)، از وضع فرهنگ گزارش می‌کند؟

*ناظمی: پاسخ من به این پرسش هم مثبت است هم منفی؛ وقتی می‌گوییم تاریخی حامل بحران است معنایش این است که این بحران در فلسفه نیز مطرح است، برای نمونه برداشت‌ها و سوء تفاسیری که عده‌ای از فارابی انجام می‌دهند و سعی می‌کنند بسیاری از امور را به او منتسب کنند مثالی برای این بحران در خود فلسفه و میان اهل فکر است، لذا این بحران حتی دامن متفکران را نیز به خود آغشته ساخته و می‌سازد.

فلسفه در تاریخ ما آن‌چنان که باید و شاید در شئون مختلف زندگی حضور نداشته است به‌خلاف یونان باستان که فلسفه وجهی از بودن مردم محسوب می‌شده است و همان نطق‌های سیاسی و تربیتی بوده که بزرگان آتن برای مسائل اجتماعی‌شان ارائه می‌کردند.

*تسنیم: به‌غیر از یونان، فلسفه در کدام دوره تاریخی بخشی از زندگی مردم عادی محسوب می‌شده است؟

*ناظمی: همان‌طور که عرض کردم، فلسفه مسیحی در دوران میانه در مقایسه با فلسفه اسلامی، به‌شدت سیاسی است و واجد وجوه هنری و... است. البته باید توجه داشت که این وجوه متناسب با قوم مسیحی است لذا چون در دین مسیحیت، نقاشی مهم و مقدس است و تشکیلات سیاسی اصلی نیز همان تشکیلات واتیکان است، فلسفه مسیحی نیز با این امور نسبت مستحکمی دارد، درباره شرق دور هم وضعیت به همین منوال است. بنده خیلی از اوقات با خودم فکر می‌کنم که چرا شرق دور در صنعت انیمیشن خیلی قوی است اما وقتی تاریخ را می‌خوانیم می‌بینیم که شرق دور همواره در صورت‌گری قوی بوده است لذا این سنت صورت‌گری همواره بوده و تا کنون نیز بسط یافته است و در دوره جدید نیز در شکل نوینی به‌صورت صنعتی بازتولید شده است.

*تسنیم: آیا ما واقعاً می‌توانیم دوره میانه اروپا را فلسفه بدانیم؟! خیلی‌ها معتقدند که اساساً در آن دوران کلام مطرح بود نه فلسفه.

*ناظمی: این ادعا تا قبل از هگل واجد اعتبار بود و از هگل به بعد متوجه شدیم که وجهی از آنچه در مدرنیته مطرح است در مسیحیت بوده و هگل توانست بسیاری از مسائل دوران مدرن را درون بطن مسیحیت توضیح دهد. در وضعی که ما در طول تاریخ داشتیم، فلسفه اسلامی نیز بخشی از بحران ماست البته قوت‌ها و نقاط ایجابی خودش را داراست، پس باید توجه کرد که وضع بحرانی کنونی ما به‌صورت دفعی رخ نداده بلکه ناشی از یک تاریخ عمیق است. آقای ابراهیمی دینانی در کتاب ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام این نکته را به‌خوبی توضیح می‌دهد که بسیاری از مسائل کنونی ما در گذشته نیز هست.

فلسفه , علوم انسانی ,

*تسنیم: برای اینکه بتوانیم مقداری به درک این نکته برسیم که چرا با این بحران مواجه شده‌ایم، به‌نظرتان چه دلایلی می‌توان برای شکل‌گیری این بحران برشمرد؟

*ناظمی: بحرانی که ما با آن مواجهیم در خود نگاه فلسفی ما وجود دارد و وجهی از سیاست و نگاه سیاسی را مغفول می‌گذارد، برای نمونه اگر شما افلاطون و فارابی را مقایسه کنید می‌توان این را مشاهده کرد که بسیاری از مباحث سیاسی افلاطون، درگیری‌های واقعی زندگی مردم یونان بوده است درحالی که گویا فارابی اصلاً با این کاری ندارد که منازعات جاری سیاسی مسلمین چیست و چه‌چیزی در حال وقوع است، لذا به بیان برخی از متفکرین بزرگ عصر ما باید در اطلاق عنوان فلسفه سیاسی به فارابی احتیاط کرد زیرا گویی او اصلاً فلسفه سیاسی ندارد بلکه الهیات سیاسی در فارابی جریان دارد و قصد دارد بگوید که چرا مسلمین به الهیات فلسفی نیاز دارند و اگر روزی مدینه فاضله ساخته شد باید بگذارند که فلسفه خوانده شود، به همین دلیل است که وقتی فلسفه مدنی فارابی را می‌خوانیم گویی درس چندانی برای سیاست ما ندارد و این وضعیت، همان بحرانی‌ست که از سخن می‌گوییم. هرچه از فارابی به بعد پیش می‌رویم، این وضعیت بحرانی بغرنج‌تر می‌شود.

فرهنگ ما قبل از مواجهه با عصر مدرن دچار رخوت شده است

*تسنیم: اما گویی فرهنگ ما در مواجهه با یونان هنوز نگاه انتقادی و فعال خودش را حفظ کرد درحالی که در مواجهه با جهان مدرن "کاملاً" دچار رخوت شده‌ایم.

*ناظمی: این رکود و رخوت محصور و محدود به مواجهه ما با فرهنگ مدرن نیست بلکه پیش از مواجهه با فرهنگ مدرن، این رخوت در فرهنگ ما حضور دارد. ما زمان صفویه نیز با غرب ارتباط داشتیم و آن‌ها هم با ما ارتباط داشتند اما از زمانی به بعد گویی حس کردیم که حرفی برای گفتن باقی نمانده است. ما خودمان فارغ از غرب، مسیر انحطاط را پیموده‌ایم منتهی از بد ماجرا وقتی با غرب مدرن مواجه شدیم که در نهایت انحطاط قرار داشتیم. همین مسیر انحطاط را شرق دور نیز پیمود اما آن‌ها در دوران انحطاطشان رقیب خاصی نداشتند تا اینکه در قرن بیستم با تجدد مواجه شدند.

باید توجه داشت که تجدد برای کسی نه داروست و نه درد بلکه واقعه‌ای است که اگر در شرایط صحت با او مواجه بشوید می‌توانید وضع و تکلیف‌تان را در مقابلش معین کنید. ما در مواجهه با غرب متجدد نوعی قطب‌بندی روشنفکری پیش‌رویمان قرار گرفته است که عده‌ای از یک‌سو می‌گویند "مشکل شما این است که تجدد را نمی‌فهمید و او را نمی‌پذیرید"، و عده‌ای دیگر نیز معتقدند "مشکل شما این است که اجازه داده‌اید تجدد هر کاری خواسته با شما انجام بدهد". باید توجه داشت که تجدد، نیروی نظامی نیست که هر کاری خواست با ما انجام بدهد بلکه رویداد و وضع فرهنگی است اما چون ما کوریم و نمی‌توانیم او را ببینیم لذا تجدد برایمان به‌مثابه سکنجبینی شده که بر ما صفرا می‌افزاید.

فلسفه , علوم انسانی ,

*تسنیم: آقای فدایی! شما چرایی رخداد این بحران را چگونه می‌بینید؟

*فدایی مهربانی: این پرسش بسیار دشواری است و پاسخ به آن اولاً رویکردهای مختلفی را می‌طلبد و نمی‌توان صرفاً از یک زاویه پاسخ داد و ثانیاً، این پاسخ غالباً توأم با حدس و گمان است. اجمالاً باید بگویم بخشی از این بحران علاوه بر فلسفه، متوجه فلاسفه هم است. به‌نظر می‌رسد که ما پس از ملاصدرا در وادی شرح بر بزرگان گیر افتادیم و محصور شدیم و فلاسفه تصور می‌کردند همه حرف‌ها گفته شد و ما فقط موظفیم آنچه را گفته شد آشکار کنیم.

البته متوقف شدن در وادی شرح‌نویسی و نه ابداع ناشی از مسئله اصلی خاصی است که فلسفه در جهان اسلامی و ایرانی ما به آن مبتلا شد. برای درک این وضع باید مقایسه‌ای میان آنچه در یونان بر فلسفه گذشت در نسبت با سرگذشت فلسفه در جهان خودمان بیفکنیم. نکته‌ای که در یونان وجود داشت و آن را از تمدن‌های دیگری مثل تمدن مسلمین متمایز می‌کرد این بود که در آتن، مفهومی به‌نام نبوت وجود نداشت و وقتی انسان یونانی می‌خواست از حقیقت سخن بگوید، صرفاً با خودش و اساطیرش مواجه بود و این اساطیر نیز طبیعی بوده و در زندگی روزمره انسان اثر داشتند اما فارابی به‌عنوان اولین فیلسوف جدی جهان اسلام، به‌خلاف فلاسفه یونانی با مسئله اصلی دیگری مواجه است به‌نام "نبی" یعنی در جهان فارابی، فقط فیلسوف منادی حقیقت نیست بلکه نبی نیز منادی و سخن‌گوی حقیقت است لذا به همین دلیل است که فارابی به این سمت گرایش پیدا می‌کند که بگوید فیلسوف و نبی، هر دو با مسیرهای متفاوتی به حقیقت واحدی می‌رسند.

فلسفه در نگاه یونانی بیشتر می‌تواند خصلت "منظرگرایانه" داشته باشد و همین خصلت در دوران مدرن گسترش پیدا می‌کند اما در جهان اسلام، فلسفه تبدیل می‌شود به "کشف حقیقت". زمانی بنده از یکی از اساتید بزرگ فلسفه پرسیدم که "چرا فلسفه بعد از ملاصدرا نوآوری خاصی نداشت؟"، ایشان پاسخ دادند که "ملاصدرا آنچه را پشت دیوار بود دید و از آن سخن گفت و دیگر قرار نیست که از آنچه پشت دیوار است حرف بزنیم."، این همان معنای کشف حقیقت است که در فلسفه ما مطرح شده و در دوران کنونی منجر به درافتادن در وادی شرح‌نویسی شده است. در این فضا، شاید نگاه عرفانی به دلیل اصل: «لا تکرار فی التجلی» می‌توانست گشودگی خاصی در فلسفه پدید آورد اما خب تا کنون چنین گشایشی صورت نپذیرفته است.

*تسنیم: وضع کنونی ما به‌شکلی است که از یک‌سو، دغدغه نسبت فلسفه با امور انضمامی و اجتماعی به حدی رسیده است که رهبر معظم انقلاب از اهل فلسفه مطالبه می‌کنند که غربی‌ها در حد فوتبال نیز فلسفه را با امور انضمامی و جاری زندگی‌شان درگیر کرده‌اند اما ما علی‌رغم غنای فلسفه‌مان، هنوز درگیری خاصی با امور انضمامی و مسائل سیاسی ــ اجتماعی پیدا نکرده‌ایم. از سوی دیگر، مفاهیم و ساختارهای سیاسی و اجتماعی مدرن در کشور ما سالهاست مستقر شده‌اند، آیا میراث حکمی ــ فلسفی ما ظرفیت مواجه شدن با این مفاهیم و ساختارهای نوآیین را دارند؟ این نحوه مواجهه چگونه ممکن است؟

*ناظمی: مطالبه‌ای که ذکر کردید کاملاً صحیح و معقول است. اساساً تفکر نحوی از دیالوگ و گفتگوست و این گفتگو بین گذشته و آینده صورت می‌گیرد. گذشته، چیز معدومی نیست که زمانی بوده و اکنون نباشد زیرا اساساً علم انسان به چنین امری نمی‌تواند تعلق بگیرد. گذشته همان میراث ماست که می‌توانیم با تفکر و تفسیری که انجام می‌دهیم آن را به اکنونِ خود بیاوریم. به اکنون آوردن اگر به این صورت باشد که بخواهیم گذشته را مهندسی کرده و بخش‌هایی از آن را برش بدهیم آنگاه نتیجه این مسیر همان داعش و القاعده خواهد شد یعنی داعش و القاعده نتیجه همین برخورد بودند.

باید توجه کرد که پایه‌گذاری آینده به‌واسطه استناد به گذشته و گفتگو با آن و تفسیرش ممکن می‌شود. این مسئله در فلسفه کاملاً روشن است و می‌بینیم که در یونان نیز سقراط و افلاطون نحوی گفتگو با گذشته خودشان انجام دادند. قرآن کریم نیز وقتی ماجرای ابراهیم(ع)، یوسف(ع) و... را بیان می‌کند، گزارش تاریخی ارائه نمی‌کند بلکه نحوی دعوت به مقایسه وضع خودمان با وضع آن بزرگان است. متأسفانه بسیاری از نهادها و مؤسسات ما که متکفل این دیالوگ و بازخوانی گذشته در نسبت با وضع اکنون‌مان هستند، صرفاً متون گذشته را تدریس می‌کنند و تا کنون کار جدی برای گفتگو با گذشته در نسبت با اکنونمان صورت نپذیرفته است.

*فدایی مهربانی: مطالبه‌ای که ذکر کردید (خطاب به خبرنگار) درست و بجاست اما متأسفانه مواجهه ما با آن نادرست بوده و است. برخی از این مواجهه‌ها را در قالب علم دینی، فلسفه‌های مضاف و... می‌توان مشاهده کرد. به‌صورت مصداقی بنده معتقدم که حتی همین مباحث علم دینی نیز نتوانسته‌اند وارد مباحث اصلی علم بشوند و ما هنوز بیرون مسئله و در سطح توصیفِ امکان داشتنِ علم دینی‌ گیر کرده‌ایم.

 درباره فلسفه‌های مضاف نیز گویا تصور پژوهشگرانی که به آن مشغول شدند این‌گونه بوده که به‌واسطه فلسفه مضاف بخشی از فلسفه را که نمی‌تواند با مقتضیات زندگی روزمره ارتباط برقرار کند شکل بدهند، این درحالی است که ما در غرب و زبان‌های غربی هیچ معادلی برای فلسفه‌های مضاف نداریم و این نشانگر آن است که پدیده فلسفه مضاف محصول فلسفه نیست بلکه از بیرون از جامعه فلسفه عده‌ای تصمیم گرفته‌اند که در این حوزه نیز فعالیت کنند و نوعی احساس تکلیف شده است.

فلسفه , علوم انسانی ,

*تسنیم: پس لفظ  philosophy ofs در برخی از دائرة المعارف‌های فلسفی معادل فلسفه‌های مضاف نیست؟

*فدایی مهربانی: این اصطلاح متعلق به بخشی از بدنه خودِ فلسفه است یعنی اگر مثلاً فلسفه علم، فلسفه اخلاق و... مطرح است در امتداد همان بدنه، جریان و مسیر اصلی فلسفه است اما کار ما معادل philosophy of نیست بلکه سعی داریم با متافیزیک قدمایی درباره زندگی روزمره کنونی سخن بگوییم لذا این همان مسیر فلسفه و متافیزیک اصلی ما نیست و میان اصحاب آکادمی نجوشیده بلکه غالباً عده‌ای پژوهشگرند که وارد این فضاها شده‌اند.

بخشی از مشکل ما این است که فلسفه ما از درون خودش جوششی نداشته و همان‌طور که آقای ناظمی گفتند باید به‌واسطه گفتگو با سنت و گذشته خودمان این مسیر را پیش ببریم و بخش دیگر مشکل ما ناشی از مقتضیات روزمره زندگی است، ما چه خوشمان بیاید و چه نیاید، امروزه غرب واجد مرجعیت علمی است و شما مشاهده می‌کنید که متأسفانه بسیاری از اساتید کنونی فلسفه ما در ایران به‌لحاظ تأمل فلسفی قوت‌شان در حدی است که اگر در غرب بودند شناخته‌شده‌تر می‌شدند. بخشی از تأثیرگذاری ما در فضای علم جهانی به زندگی روزمره اساتید و مشکلاتی که با آن درگیرند بازمی‌گردد یعنی باید معیشت اساتید وضع درخوری داشته باشد تا بتوانند مطالبشان را در خارج از کشور و مجامع بین‌المللی ارائه کنند و واجد جایگاه دانشگاهی و کرسی تدریس در خارج از ایران بشوند. بنده مدتی پیش با یکی از دانشجویانی که در یکی از مراکز حوزوی ــ دانشگاهی ما تحصیل می‌کند و زبان لاتین، آلمانی، یونانی، عبری و... مسلط است و در دانشگاه هاروارد تحصیل کرده صحبت کردم، ایشان به بنده می‌گفت در مرکز حوزوی ــ دانشگاهی که در ایران مشغول تحصیل است هیچ استادی نیست که زبان انگلیسی مسلط باشد. چنین وضع آشفته‌ای نه در سطح متافیزیکی بلکه در سطح امور سخت‌افزاری و تکنیکی ما اگر برطرف نشود قطعاً نباید انتظار حل بحران‌های جدی را داشت.

انتهای پیام/+

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران