رضاخان به مدرس گفت من به انگلیسیها قول دادهام!
مدر س به رضاخان گفت: «اگر شما دست از انگلیسیها بردارید من به شما میچسبم.»، اما رضاشاه در جواب میگوید: «نمیتوانم قول دادهام.»
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر خاطره نماد تلفیق سیاستمداری با شریعتمداری، یعنی شهید آیتالله سیدحسن مدرس است. از این رو بر آن شدیم تا با یکی از نوادگان ایشان به گفتگو بنشینیم. ذکر این نکته لازم است که مصاحبه شونده ارجمند به دلایل شخصی خواهان عدم درج نام و تصویر خود بودند که بر اساس میل ایشان رفتار کردیم. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبولآید.
ابتدا بد نیست به علت مخالفت شهید آیتالله مدرس با رضاشاه اشاره بفرمایید.
بسم رب الشهداء و الصدیقین. رضاشاه در دوره هفتم نگذاشت آقای مدرس وکیل مجلس شود و اعوان و انصار خودش را به مجلس فرستاد تا برنامههایی را که انگلیسیها به او گفته بودند بتواند انجام دهد. در نتیجه آقای مدرس به نتیجه انتخابات اعتراض کردند، اما در جواب ایشان گفتند مردم به شما رأی ندادند. آقای مدرس هم گفتند: «آن یک رأی خودم به خودم چه شد؟ من که خودم به خودم رأی دادهام. معلوم است دروغ میگویید.»
رضاخان یک بار هم تلاش میکند با تطمیع شهید مدرس صدای اعتراض ایشان را خاموش کند؟
بله، در زمان وکالت اول هم پهلوی اول و هم انگلیسیها سعی کردند آقای مدرس را با پول تطمیع کنند. پهلوی توسط سپهبد امیراحمدی 2 هزار تومان آن موقع به صورت اسکناس یکصد تومانی فرستاد. آقای مدرس میپرسد: «این چیست؟» امیراحمدی پاسخ میگوید: شاه فرستادهاند که رفع حوایج شما شود. آقای مدرس میگوید: «به پهلوی بگو این پول خرج جلوگیری از شرارت تو خواهد شد. اگر راضی بود همان جا بگذار، وگرنه بیا و از همان جا بردار و برو.» سفارت انگلیس نیز چند روز پس از آن توسط منشی سفارت یک چک سفید برای آقای مدرس میفرستد که ایشان هر مقدار میخواهند داخل آن بنویسند. آقای مدرس از منشی سؤال میکنند: این چیست؟ او توضیح میدهد. ایشان هم با لهجه اصفهانی میگویند: «درست است ما پول میستانیم، ولی در روز روشن و بار الاغ.» منشی میرود و به سفیر میگوید و سفیر میگوید آقای مدرس میخواهد آبروی ما را ببرد.
گویا شهید مدرس اوایل دیداری هم با رضاخان داشته و از او خواسته است دست از نوکری انگلیس بردارد؟
در مجلس چهارم یا پنجم بود که آقای مدرس به اتفاق یار و همرزم خود آقای شیخالاسلام ملایری (وکیل ملایر) مصمم شدند برای دیدن رضاشاه بروند؛ لذا به اتفاق درشکهای کرایه میکنند و به کاخ سعدآباد میروند. در آن دیدار آقای مدرس با پهلوی صحبت زیادی میکنند و به او میگویند: «اگر شما دست از انگلیسیها بردارید من به شما میچسبم.»، اما رضاشاه در جواب میگوید: «نمیتوانم قول دادهام.» بعد هم دستش را به شانه آقای مدرس میزند و میگوید: «آقای مدرس! این کسی که برایم چای میآورد، اگر قولم را بشکنم در چایم زهر میریزد!» این مرد اردشیر جی بود که از طرف انگلیس مأمور شده بود همه جا همراه رضاشاه باشد. او حتی زمان تبعید رضاشاه هم در کنارش بود.
گفته میشود شهید آیتالله مدرس بهخاطر هوش و ذکاوتش و خلأ قدرت مرکزی خود قصد شاه شدن داشته است. این مسئله صحت دارد؟
یکسری برای تخریب افکار عمومی از این مزخرفات میگویند. چون مقام و جاه برای آقای مدرس هیچ ارزشی نداشت. حتی فرزندشان هم که میخواست به اروپا برود و طب بخواند آقا مخالفت کردند. چون فرزندشان شاگرد مبرز آقا در علوم دینی بودند. ایشان به فرزندشان میگویند بهترین راه برای شما همین است که علوم دینی بخوانید ولی فرزندشان میگوید میخواهم بروم طب بخوانم. آقای مدرس میگویند: «اشکال ندارد. برو طب بخوان، به شرط اینکه از مردم مزد نخواهی.» نتیجه امر این شد که ایشان رفتند و تحصیل طب کردند و وقتی هم که پزشک شدند از کسی ویزیت نگرفتند. حتی در شهرستانهایی مثل کردستان، همدان، اراک، ملایر، اصفهان و... که رئیس بهداری بودند، ثروتمندان که هدیه میفرستادند ایشان رد میکردند. گویا یک بار هم پولی را که مریضی روی میز ایشان گذاشته و رفته بود را فرزندشان برمیدارد و از پدر پس گردنی میخورد. هیچ یک از اعضای خانواده هم از آنچه شهید مدرس به پسرشان گفته بودند، خبر نداشتند تا ساعت آخری که همین پسرشان به رحمت خدا میروند.
رابطه شهید آیتالله مدرس با خانوادهشان چگونه بود؟
خانوادهای وجود نداشت. آقای مدرس دو دختر و دو پسر داشتند. دختر بزرگشان در جوانی فوت میکند. پسر بزرگ و دختر دیگرشان هم به دهی به نام اسفه در اصفهان که همسر آقای مدرس هم اهل آنجا بود، برمیگردند و در ملکی که آنجا داشتند، زندگی میکنند. تنها کسی که پیش آقا بود، پسر کوچکشان بود که بعدها برای تحصیل طب به فرانسه میرود و البته بعد تحصیل برمیگردد.
ناگفته نماند آقای مدرس و خاندان مدرس اهل اردستان هستند. در اردستان دهی به نام کچکوسرابه هست. پدر شهید مدرس آنجا تدریس میکردند تا اینکه با خان ده دعوایشان میشود، چون او یک ترکه به آقای مدرس زده بود. پدر شهید مدرس خان ده را در جوال میکند و کتک میزند. مادر آقای مدرس اهل همان ده و از خانواده همان خان بود. در نتیجه وقتی پدر آقای مدرس جلای وطن میکند همسرش با ایشان نمیآید. پدر شهید مدرس هم ایشان را برمیدارد و به شهرضا میرود و با زنی اهل اسفه ازدواج میکند. از این همسرشان صاحب یک دختر میشوند که او هم پسری به دنیا میآورد. این پسر در دورانی که آقای مدرس در تبعید بودند هر کاری کرد نزد ایشان برود به او اجازه ندادند.
شهید مدرس چگونه به مجلس شورای ملی راه پیدا کردند؟
ایشان پس از پایان کسب فیض از محضر اساتید نجف و کربلا و اجازه اجتهاد از میرزای شیرازی به اصفهان برگشتند و به تدریس مشغول شدند تا اینکه مسئله هیئت نظارت بر قانون اساسی مجلس مطرح شد و آیات عظام آن زمان پنج نفر از علمای تراز اول را در ایران برای این کار انتخاب کردند. آقای آسید ابوالحسن اصفهانی «اعلیالله مقامه» و آقای مدرس از جمله این پنج نفر بودند. هرچند آقای آسید ابوالحسن اصفهانی که با شهید مدرس همدرس و همبحث بودند این مسئله را نپذیرفتند و مرجع تقلید شدند و آقای مدرس پذیرفتند و شهید شدند.
سبک زندگی شهید مدرس چگونه بود؟
زندگی ایشان فوقالعاده ساده بود. همانطور که زندگی پدرم بود و زندگی ما است. آقای مدرس چه در اصفهان و چه در تهران زندگی بسیار سادهای داشتند و تمام روزها که از مجلس برمیگشتند کاسهای ماست میخریدند و برای فروشنده تمام وقایع اتفاق افتاده در مجلس را میگفتند تا او هم به دیگران منتقل کند. برای مردم اهمیت قائل بودند و آنان را صاحب حق میدانستند. از این جهت باعث محبوبیت عام برای ایشان شد. آقای مدرس آنگونه که نزدیکان، دوستان و آشنایان ایشان از جمله ملکالشعرای بهار و دیگران اقرار کردهاند، هرگز اهل مقام نبودند و به مال و منال بیتوجه بودند. به همین دلیل بستگان درجه یک ایشان هم فاقد ثروت هستند.
منزل شهید مدرس کجا واقع شده بود؟
منزل شهید مدرس در خیابان چهارراه سرچشمه، خیابان ری، کوچه میرزا محمود وزیر، کوچه نصیرالدوله بود که یک در هم در کوچه همجوارش داشت که امروزه نام آن کوچه مدرس شده است. ایشان تا روزی که به تبعید رفتند در این منزل ساکن بودند و بعد هم پسرشان آقای دکتر عبدالباقی آنجا ساکن شدند. بعدها به دلیل ایجاد چاه بزرگی در منزل پسرشان منزل را میفروشند و جای دیگری ساکن میشوند. البته آقای مدرس ابتدا منزل کوچکی در خیابان چراغ برق داشتند.
گفته میشود شهید مدرس در دوران جوانی مدتی ریاضت کشیدهاند. این مسئله چقدر مورد تأیید شماست؟
اینها قصههایی است که عدهای سر هم میدهند. مؤمن که نیاز به ریاضت ندارد. کسی که به خدا و پیغمبر و ائمه اعتقاد دارد ریاضت نمیکشد. مگر جوکی هندی است؟ امساک در زندگی با ریاضت فرق میکند. معمولاً مردان خدا امساک میکنند.
ارتباط شهید آیتالله مدرس با مردم چگونه بود و چقدر مردم برای حل مشکلاتشان به منزل ایشان مراجعه میکردند؟
همانطور که اشاره کردم مردم خیلی شهید مدرس را دوست داشتند و فراوان برای حل مشکلاتشان به منزل ایشان مراجعه میکردند. در واقع مردم ایران مردمی هستند که هر کسی که صادق باشد را دوست دارند.
میتوانید خاطرهای از ملاقاتهای مردمی شهید مدرس نقل کنید؟
گویا حکومت وقت عدهای از کلیمیها را اذیت میکند و آنها هم تصمیم میگیرند شکایتشان را نزد آقای مدرس ببرند؛ لذا به خانه آقا میروند، اما آقا که قرار بود به مجلس بروند به نوکرشان عمواوغلی میگویند: «از این پسرعموهایم خوب پذیرایی کن تا من بروم مجلس و برگردم و ببینم اینها چه میگویند.»
با توجه به اینکه ایشان ثروتمند هم نبودند اغلب مراجعات برای چه بود؟
واقعاًً هم آقای مدرس از مال دنیا هیچ نداشتند. وقتی ایشان نداشتند، به همین دلیل ما هم نداریم. بله آقا پولی نداشتند که به مردم بدهند و مردم برای تظلم میآمدند. آقا هم برای اینکه کار مردم راه بیفتد، سفارش آنها را میکردند.
موردی از این نوع سفارشات شهید مدرس را میتوانید نقل کنید؟
بله. فردی پیش آقا میآید و میگوید مرا به یکی از این وزارتخانهها معرفی کنید که شغلی به من بدهند. آقای مدرس که نامههایشان را روی کاغذهای کوچک مینوشتند، نامهای مینویسند با این مضمون که «یکی از گردنههایی که دست شماست بدهید دست ایشان که از آن حفاظت کند.»
خاطرهای از دوران نمایندگی ایشان در مجلس در خانواده نقل شده است؟
یک بار لایحهای در مجلس مطرح میشود که شهید مدرس نمیخواستند این لایحه به نفع جناح مخالفان شود؛ لذا آنقدر در موردش صحبت میکنند تا وقت نماز ظهر میشود. کسی که کنار دست آقای مدرس نشسته و جزو مخالفان بوده، خیلی مقید بود نمازش را سر وقت بخواند. آقای مدرس از فرصت استفاده میکنند و به ایشان میگویند: «آشیخ! وقت نماز است.» بعد هم همراه ایشان میروند که نماز بخوانند. ساختمان قدیم مجلس یک حوضخانه داشت. میروند آنجا وضو بگیرند. نماینده مخالف لایحه به نماز میایستد ولی شهید مدرس در را به روی او میبندند و خودشان به مجلس برمیگردند. رأیگیری میشود و اینها برنده میشوند. بعد آقای مدرس میروند و در را باز میکنند و میگویند: «آشیخ! چه وقت نماز خواندن بود؟»
شهید مدرس از جمله مخالفان قرارداد 1919 نیز بودند. خاطرهای از مخالفت ایشان با این قرارداد نقل میکنید؟
این قرارداد را وثوقالدوله بست و بنای آن بر تقسیم ایران بود که نشد. آقای مدرس در همان مقطع میگویند اگر قرار است ما از بین برویم، چرا به دست دیگران از بین برویم؟ و با این قرارداد مخالفت میکنند و آن قرارداد به نتیجه نمیرسد.
نحوه دستگیری و تبعید شهید مدرس به چه صورت بود؟
باید بگویم در یکی از روزهای سال 1307 رئیس شهربانی وقت با تعداد زیادی مأمور اوایل شب به خانه آقای مدرس میریزند و با فرزندان ایشان هم درگیر میشوند و ایشان را میبرند، بدون آنکه خانواده بدانند آقای مدرس را کجا بردهاند. همکاران و دوستان ایشان پیگیری میکنند و معلوم میشود به شهر خواف در مرز افغانستان برده شدهاند. دو پسر ایشان هم دستگیر میشوند و چند روزی در بند بودند. پسر کوچکتر ایشان آقای دکتر عبدالباقی هم به مدت یک سال با مأمور زندگی میکرده است.
در دوران تبعید خانواده چند بار توانستند ایشان را ملاقات کنند؟
پسر کوچک ایشان آقای دکتر عبدالباقی آن هم با تلاش بسیار و کمک اندک دوستان باقیمانده اجازه میگیرند و سه روز نزد آقا بودند. این اولین و آخرین دیدار آقا با خانواده بود.
ایشان روزگار تبعید را چگونه میگذراندند و با چه سختیهایی مواجه بودند؟
اوایل تبعید ایشان در منتهای عسرت و بدی زندگی را میگذراندند بهطوری که حتی ریش و موهایشان را کوتاه نکرده بودند، اما با تلاش همعقیدهایهایشان وضع کمی بهتر میشود، اما در کل ایشان تا زمان شهادت 9 سال در یک اتاق مقید بودند. ناگفته نماند در زمان حصر به مأموران خود درس میدادند.
در دوران تبعید پیغامی هم برای خانواده فرستاده بودند و چقدر این مسائل به خانواده منتقل شده بود؟
به طور کل پنج، شش نامه از طرف ایشان ارسال شده بود والا اصلاً نمیگذاشتند پیغام بیاید.
شهید آیتالله مدرس در دوران تبعید وصیتی هم کرده بودند؟
خیر، ایشان وصیتی نکردند. عمداً هم نکردند.
چرا؟
چون نمیدانستند که میخواهند ایشان را به شهادت برسانند. البته آن شبی که میخواستند آقای مدرس را دستگیر کنند وصیتشان را به خانواده کرده بودند.
خانواده چطور از شهادت آیتالله مدرس با خبر شدند؟
آقای مدرس آذرماه سال 1316 به شهادت رسیدند ولی خانواده از این اتفاق بیخبر بودند. دی ماه سال 1316 یک شب دو مأمور به منزل یکی از پسرهای ایشان که رئیس بهداری کردستان بودند، میروند و بدون هیچ حرفی بقچهای را به ایشان تحویل میدهند؛ بقچهای که حاوی وسایل شخصی شهید مدرس بود. پسر ایشان هم که منتظر این اتفاق بود تنها با گفتن «لا اله الا الله» اشک از چشمهایش جاری میشود.
از تبعید صد روزه شهید مدرس به قزوین خاطرهای دارید؟
صد روز تبعید به قزوین در زمان سید ضیاءالدین بود. سیدضیاء نوکر دربست انگلستان و معروف به آسید نعناع بود. ایشان محلل بود. پس از آنکه انگلیسیها او را سر کار میگذارند او صد نفر از وکلا و معروفان ایران را میگیرد و به زندان قزوین میفرستد که آقای مدرس یکی از آن دستگیرشدگان بودند. نقل شده است در زندان دیگر زندانیان که میبینند آقای مدرس راحت خوابیدهاند از ایشان میپرسند: نمیترسید ما را بکشند؟ آقای مدرس میگویند: «اگر جرئت این کار را داشت همان روز اول این کار را میکرد.» بعد از آن هم آزاد میشوند و به تهران میآیند. در واقع انگلیسیها سیدضیاء را به این دلیل سر کار گذاشتند که اگر کسی خواست قیام کند، در آن دوران باشد. بعد هم که دیدند اوضاع مساعد است رضا پهلوی را سر کار آوردند. به نظر شما نادرشاه را چه کسی کشت؟ به نظر من نادرشاه را هم انگلیسیها کشتند. چون تنها کسی که انگلیسیها را شکست داد نادر بود. نادر هندوستان را فتح کرد و جواهراتش را به ایران آورد. بعد هم هرات را فتح کرد. انگلیسیها دیدند اگر نادر پا بگیرد ریشه انگلیسیها را از خاورمیانه میکند؛ لذا تصمیم گرفتند به دست دو نفر اجیر او را بکشند. خیلی جاهای دیگر هم انگلیسیها افرادی را به دست دیگران کشتند. همانطور که گاندی را به دست یک هندی متعصب کشتند. این شگرد انگلیسیهاست که در هیچ جای دنیا خودشان مستقیماً کسی را نمیکشند.
میشود گفت شهادت آیتالله مدرس را هم انگلیسیها برنامهریزی کرده بودند؟
بعید نیست. انگلیسیها کسانی را که با آنها کنار نمیآمدند، به هر ترتیبی از سر راه برمیداشتند. انگلیسیها همیشه دنبال برنامههای خودشان هستند. هنوز هم هستند. باید تاریخ انگلستان را دو باره خواند. آنها خودشان را نژاد برتر میدانند و تشکیلات اسرائیل و این چیزها را هم انگلیسیها درست کردند. تمام خاورمیانه اعم از سوریه، لبنان، اردن، عربستان و... دست انگلیسیها بود؛ لذا برای سعودیها وهابیت و برای ما بهائیت را درست کردند.
قاعدتاً شما در خانواده اطلاعات بسیاری از ارتباط امام با شهیدمدرس دارید. این ارتباط در چه حد بوده است؟
امام (ره) از آقای مدرس خیلی کوچکتر بودند، بنابراین در آن مقطع جنبه شاگرد و معلمی پیدا میکردند، بنابراین امام (ره) و آقای پسندیده هنگامی که از قم به تهران میآمدند، سر درس آقای مدرس هم حاضر میشدند؛
و از شهید مدرس هم تأثیر میپذیرفتند؟
بله، چون سیره امام (ره) هم مثل سیره آقای مدرس بود، فقط روشهای اجراییشان با هم فرق میکرد. ایشان هم همچون آقای مدرس میخواستند انگلیسیها در ایران نباشند.
برای آشنایی جوانان با شهید آیتالله مدرس باید به کدام بخش از شخصیت مدرس پرداخته شود و دایره اطلاعات نسل جوان نسبت به شهید مدرس را در چه جنبهای باید افزایش داد؟
«شاد مرغی که او به ترک دانه کرد/ دانه از صحرای بیتزویر خورد / هم بدان قانع شد و از بند رست/ هیچ دامی پر و بالش را نبست» (مثنوی مولانا). این دو بیت شعر راهنمای زندگی خانوادگی ماست و شاید راهنمای زندگی بسیاری از شهدا هم باشد. میخواهم بگویم شناخت شهید مدرس و روحیه ایشان و بیشتر شهدا که هدف خاصی را دنبال میکردند بسیار مشکل است. شناخت اینگونه مردان اسلام و تاریخ ممارست و سختکوشی میخواهد. در دنیای مادی کنونی که اکثر ابنای بشر در آن درگیرند، تحلیل افکار، خواستهها و انگیزههای اینگونه انسانها بسی دشوار است. تا کنون نزدیک به 40 کتاب راجع به ایشان نوشته شده است. کتابهای خوبی هم هستند، اما آنطور که باید هنوز شهید مدرس شناخته نشدهاند. مردانی از این دست هر قدر هم که به آنها بپردازید باز هم مواردی در موردشان هست که همچنان نوشته نشده باقی بماند. مثلاً وقتی راجع به امام حسین (ع) صحبت میکنیم همه جنبههای زندگی ایشان را توانستهایم بگوییم این همه که علما گفتهاند؟ نه، امکان ندارد. کسانی که قراردادشان با خداست، بسیاری از جنبههای زندگیشان ناشناخته باقی میماند. بین خودمان هم از این آدمها زیاد داریم که بسیاری از جنبههای زندگیشان گفته نشده است.
اشارهای به چگونگی ساخت مقبره ایشان داشتهباشید
در باره ساخت مقبره ایشان پیش از پیروزی انقلاب، پسرشان اقدامات جزئی انجام میدهند ولی بعد از انقلاب به دستور امام ابتدا بنیاد شهید و بعد آستان قدس مأمور ساخت مقبره شهید مدرس میشوند؛ و کلام آخر؟
در پایان به مناسبت روز مجلس میخواهم به نکتهای اشاره کنم و آن این است که چرا وقتی وارد بزرگراه مدرس میشوید میبینید نوشته «بزرگراه مدرس» ولی کمی بالاتر برای ورود به بزرگراه دیگری میبینید نوشته شده است «بزرگراه آیتالله هاشمی رفسنجانی!» واقعاً این کدام مدرس است که نامش را بر بزرگراه گذاشتهاند، شهید مدرس یا آیتالله سیدحسن مدرس؟!
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/