عاشقانه ای از جنس مادر شهید کارآفرین/ ای کاش سرزمینمان از چنین نعمت‌هایی خالی نشود

عاشقانه ای از جنس مادر شهید کار آفرین/ ای کاش سرزمین‌مان از چنین نعمت‌هایی خالی نشود

در روزهایی که اهالی سینما از نبود فیلمنامه خوب حرف می‌زنند سوژه‌ای بکر و مستند در جایی خاک می‌خورد؛ هم قهرمان دارد، هم داستان پر فراز و نشیب و هم تعلیق.

*خبرگزاری تسنیم- علیرضا رحیم‌بصیری

هر روز از کنار افراد زیادی می‌گذریم؛ آدم‌هایی که زندگی هر کدامشان داستانی است با پستی و بلندی‌ها و فراز و فرودهای منحصر به‌فرد؛ داستانی که گاه آنقدر بالا و پایین دارد که حیفت می‌آید کسی از آن با خبر نشود، حیفت می‌آید دیده و شنیده نشود، حیفت می‌آید جریان نسازد. این زندگی‌ها را باید نَقل کرد، طعم تلخ و شیرینشان را چشید و با آنها شب را به روز رساند.

نَقل این داستان‌ها تا نُقل مجلس هر ایرانی شود کار دارد، باید ابعاد و زوایایش را خوب دید و صداها و واگویه‌هایش را خوب شنید و نباید از رویدادها و صحنه‌هایش به آسانی گذشت و غافل شد. این کار هم دشوار است و هم نفس‌گیر، هم دقت‌نظر می‌خواهد و هم تجربه. باید داستان را با عناصرش خوب بشناسی، باید بدانی وقایع را چطور کنار هم بچینی و با ابزار جلوه‌های بصری بیارایی تا چشم‌ها را برباید. باید در این راه امین باشی و کاردان.

یک راوی تمام‌عیار، داستان را خوب به‌تصویر می‌کشد و آن را به‌درستی در قاب سینما جای می‌دهد؛ در قاب سینمایی که راوی واقعیت‌ است، در قاب سینمایی که مستند است.

عصمت احمدیان یکی از افرادی است که زندگی چند دهه او اتفاقات زیادی را به خود دیده است و مستند «بانو» روایتی سینمایی از اوست؛ این فیلم مستند که به کارگردانی محمد حبیبی منصور تولید شده است در جشنواره بین‌المللی سینماحقیقت تقدیر شد و در جشنواره فیلم فجر نیز در بین 4 مستند برگزیده پایانی قرار گرفت. 

فیلم با صحبت‌ بانویی 70 و اندی‌ساله آغاز می‌شود که در حال تعریف کردن از روزهای جوانی‌ خود است؛ شاید در نگاه اول پیش خود بگویید که این فیلم مانند خیلی دیگر از مستندهای تلویزیونی ماجرای زنی متمول است که دست به کارآفرینی زده و عده‌ای را مشغول به کار کرده است اما مونولوگی عجیب از زبان راوی فیلم که ثریا قاسمی است، رشته افکار بیننده را تغییر می‌دهد؛ «تصمیم‌ها مسیر را پر پیچ و خم می‌کند». عصمت احمدیان متولد باغ بهادران اصفهان است اما تصمیم او برای ازدواج با پسری از خطه خوزستان رقم‌زننده اتفاقاتی است که سرنوشت او را تحت تاثیر قرار می‌دهد و احتمالا مونولوگ فوق نیز اشاره به همین اتفاقات دارد.

عصمت احمدیان روحیه بسیار بالایی دارد و در دقایق ابتدایی فیلم صحبت از مرغداری کوچکی می‌کند که در جوانی آن را تاسیس کرده و حالا تبدیل به یک مرغداری بسیار بزرگ شده است، یا از خیاط‌خانه کوچکی حرف می‌زند که اولین محصولاتش دو لباس ملوانی برای پسرانش بوده است اما یک سوال اصلی ذهن مخاطب را درگیر خود می‌کند؛ چرا وقتی از پسرانش حرف می‌زد با حسرت از آنان یاد می‌کرد؟ نقطه اصلی فیلم «دقیقا» همین‌جاست؛ جایی که مخاطب آرام آرام متوجه می‌شود سوژه این فیلم مادری است که دو فرزندش را در هشت سال دفاع مقدس از دست داده و فرزند دیگرش نیز جانباز شده است؛ بله درست است؛ این فیلم پرتره‌ای از بانو عصمت احمدیان مادر شهیدان ابراهیم و اسماعیل فرجوانی است. او داغ دو فرزند شهید و یک فرزند جانباز را به چشم دیده است اما حالا روند زندگی خود را خیلی عادی طی می‌کند و از قضا کارآفرین نیز هست. 

کارگردان اثر خیلی سریع وارد جریان اصلی فیلم می‌شود و با نشان دادن تصاویری از روزهای ابتدایی جنگ در خوزستان چند واقعه تلخ زندگی بانو احمدیان را روایت می‌کند، مادری را فرض کنید که دخترش در جریان بمباران یک مسجد معلول می‌شود و نیمی از صورت خود را از دست می‌دهد، پسر کوچک او در سال‌های ابتدایی جنگ شهید می‌شود و پسر بزرگ او که یک دست نداشته و مچ پایش نیز قطع شده است در حالی به شهادت می‌رسد که پیکر او تا سال‌ها به وطن برنمی‌گردد؛ حال به نظر شما این مادر چه حس و حالی دارد و چگونه باید در ادامه زندگی خود رفتار کند؟ اما رفتار او با چیزی که فکر می‌کنید کاملاً متفاوت است. مستند بانو، شجاعت و صلابت یک مادر شهید را روایت می‌کند، نقطه امید را به ما نشان می‌دهد و یاد می‌دهد که هیچ‌گاه نباید ناامید شد. 

بانو عصمت احمدیان در کنار اتفاقات تلخی که برایش رخ داده است نقطه امیدی برای اطرافیانش است؛ در جایی از فیلم از گریه‌های پنهانی خود حرف می‌زند و می‌گوید «وقتی در ماشینم می‌نشینم در سوگ پسرانم، اسماعیل و ابراهیم گریه می‌کنم اما بلافاصله وقتی وارد جمع می‌شوم تمام غم و غصه خود را فراموش کرده و می‌خندم». این جمله چه مفهومی دارد؟ آیا غیر از این است که با مادری شجاع، با صلابت و مقتدر روبه‌رو هستیم؟ او تنها یکبار در برابر دوربین گریه‌اش می‌گیرد و آن هم زمانی است که از پسر کوچک خود یعنی ابراهیم یاد می‌کند، با این حال خیلی زود خودش را جمع و جور می‌کند. 

دوربین مستندساز به سراغ بخش مهم دیگری از زندگی بانو احمدیان نیز رفته است، او به خوبی تولید کردن و کارآفرینی را بلد است، کشاورزی می‌کند، یک مرغداری بزرگ دارد، از کندوهایش عسل تولید می‌کند و در حوضچه خانگی خود روزانه صدها ماهی صید می‌کند؛ در حقیقت او نماد اقتصاد و تولید ملی است، سرش هم به خوبی در حساب و کتاب است و گاهاً محاسبات اقتصادی را برایتان انجام می‌دهد که خیلی‌ها از عمل به نتیجه آن عاجر هستند؛ درست است که مادر دو شهید است و در زندگی خود داغ دیده اما هیچ کدام دلیلی نشده است که بخواهد روند زندگی عادی‌اش را فراموش کند و به دنبال کارکردن برای زندگی بهتر خود و کارآفرینی برای بقیه نباشد.

راوی این فیلم مستند صدای گرم بازیگری است که سال‌ها او را در عرصه سینما و تلویزیون دیده‌ایم و حالا صدایش بر روی فیلمی قرار گرفته است که بعید است قهرمان آن اختلاف سنی زیادی با او داشته باشد؛ کارگردان کار از این راوی دوم به خوبی استفاده کرده است و در هرجایی از فیلم که صحبت‌های بانو احمدیان و همسرش دچار نقص یا افت شده است، صدای ثریا قاسمی به کمک فیلم آمده و مخاطب را از سردرگمی نجات داده است.

یکی از نکات مثبت این فیلم تصاویر آرشیوی ارزشمندی است که در این فیلم آمده است؛ تصاویری از وصیت‌های شهید اسماعیل فرجوانی، بازگشت او به کشور بعد از 18 سال، حال و هوای خوزستان در روزهای ابتدایی جنگ و تشکیل گروه‌های مردمی برای کمک به جبهه، تصاویر نابی است که قرار دادن آن در فیلم نه تنها ریتم مستند را بهبود می‌بخشد بلکه در مواردی احساسات مخاطب را نیز برانگیخته می‌کند و باعث همراه شدن او می‌شود. 

به نظر می‌رسد که کارگردان این فیلم ماه‌ها در کنار این خانواده زندگی کرده است چرا که آنقدر به بانو احمدیان و همسرش نزدیک شده است که آنان خیلی راحت در برابر دوربین او از عاشقانه‌هایشان حرف می‌زنند، بانو روی همسرش را می‌بوسد و در نقطه مقابل گهگاهی هم دعوای زن و شوهری دارند؛ این نزدیکی به تیم تولید زمانی حاصل می‌شود که کارگردان اثر آنقدر به سوژه نزدیک شود که اصطلاحا دوربین حذف شود و شخصیت‌ها حرف دل و رفتار روزانه خود را بدون توجه به حضور دوربین به نمایش بگذارند؛ در جایی از فیلم خطاب به دوربین می‌گوید 60 سال با حاجی زندگی کردیم و فکر نمی‌کنم 60 ثانیه هم از یکدیگر دورمانده باشیم، تنها چیزی که ما را از هم جدا کرد، جنگ بود.  به نظر می‌رسد که کارگردان این فیلم در این بخش به خوبی عمل کرده است. همچنین موسیقی فیلم نیز خوب است و در جای درستی استفاده شده است. 

بانو عصمت احمدیان فعالیت‌‌های اجتماعی گسترده‌ای نیز دارد و کارگردان از این بخش نیز غافل نشده است؛ به خانواده‌های شهدای مدافع حرم سر می‌زند، کارآفرینی کرده و دختران جوان روستا و شهر خود را دعوت می‌کند تا ضمن یادگیری یک مهارت ویژه، حقوق دریافت کنند، در یک صندوق خیریه حساب دارد و واسطه وام‌های قرض‌الحسنه به مردم شهر خود است و ... در جایی از فیلم می‌گوید «چرا به شهر می‌روید در حالی که روستا می‌تواند تا این اندازه ظرفیت اشتغال داشته باشد؟ بعضی از مسئولین نمی‌دانند که جنگ امروز جنگ اقتصادی است». 

با دیدن بخش پایانی این فیلم در جایی که این پدر و مادر شهید اقدام به خرید سنگ قبر برای خود می‌کنند غم، جان مخاطب را فرا می‌گیرد و با خود می‌گوییم ای کاش هیچ وقت زمین ما از وجود چنین برکت‌هایی خالی نشود؛ بانو احمدیان نماد تولید ملی و کارآفرینی است، او در عین فراز و نشیب‌هایی که در زندگی خود داشته هیچ‌گاه تسلیم نشده و مانند قهرمان به زندگی‌اش ادامه می‌دهد؛ چه قدر جای خالی یک فیلم سینمایی با این موضوع در سینمای ما احساس می‌شود!

انتهای پیام/ 

 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران