گفتگو با محمدعلی صمدی| با یک قاسم سلیمانی آرایش منطقه را عوض کردیم/ فراری بودن حاج قاسم از دوربین بزرگترین مشکل بود


گفتگو با محمدعلی صمدی| با یک قاسم سلیمانی آرایش منطقه را عوض کردیم/ فراری بودن حاج قاسم از دوربین بزرگترین مشکل بود

پژوهشگر تاریخ جنگ گفت: ما با یک قاسم سلیمانی، آرایش منطقه را تغییر دادیم و داشتیم آرایش دنیا را هم عوض می کردیم، حالا اگر ۴۰ نفر مثل او داشتیم، اوضاع خیلی متفاوت‌تر بود.

گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم- پرونده ویژه «هجر حبیب»: محمدعلی صمدی ازجمله نویسندگان و پژوهشگران تاریخ انقلاب و دفاع مقدس است که طی سال‌های اخیر فعالیت‌هایش بیشتر در حوزه نشر و چاپ کتاب‌های متعدد با موضوع جنگ تحمیلی، شهدای دفاع مقدس و... متمرکز شده است.

با او که سابقه چندین سال کار رسانه‌ای در حوزه حماسه و مقاومت را نیز در کارنامه دارد، درخصوص سردار شهید قاسم سلیمانی، ویژگی‌های ایشان و چگونگی معرفی و تبیین شخصیت «حاج قاسم» به نسل جوان گفتگو کردیم.

در این مصاحبه البته بررسی کوتاهی نیز پیرامون چالش‌ها و معضل‌های اسطوره نگاری در ایران و دلایل عدم موفقیت کامل در ارائه و شناساندن قهرمانان ایران -بویژه شهدا- داشتیم.

بیشتر بخوانید:

متن کامل این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:

** به اسوه و قهرمان نیاز داریم

* بسیار ممنون هستیم از اینکه وقتی را اختصاص دادید تا با هم بحثی پیرامون اسطوره‌ها و یا قهرمانان در ایران و اینکه چرا ما در حوزه معرفی قهرمانان خود به جامعه ضعیف عمل کردیم، داشته باشیم.

بهانه این گفتگو هم شهادت سردار قاسم سلیمانی است که یکی از مشهورترین و در عین حال محبوبترین شخصیتهایی است که می شود گفت محبوییت او در جامعه ما و حتی فراتر از ایران، یک محبوبیت عمومی است. با این وجود این نگرانی وجود دارد که شخصیتی مثل سردار سلیمانی هم مانند بسیاری از شهدا و حتی مشاهیر این سرزمین پس از مدتی به دست فراموشی سپرده شود. ما در این گفتگو به دنبال جواب این سوال هستیم که برای نیفتادن در این ورطه فراموشی چه باید کرد؟ ولی سوال اولمان این است که از نظر شما آیا یک کشور یا جامعه به اسطوره نیاز دارد یا خیر؟ و اصولا اسطوره سازی با چه اهدافی صورت می‌گیرد؟

تلقی‌ای که از عباراتی مثل اسطوره، قهرمان و مشاهیر تاریخی یک کشور و ملت وجود دارد، یک تلقی جدید است و عمرش به اندازه رسانه یا همان چیزیست که در غرب به آن «مدیا» گفته می‌شود.

البته «قهرمان» به معنای حقیقی هیچگاه ساخته نمی‌شود، بلکه قهرمان وجود دارد و فقط به سمت او اقبال می شود؛ اما واژگانی نظیر قهرمان سازی که الآن در رسانه‌ها بسیار استفاده می‌شود عمرش به اندازه عمر رسانه است و مثلا بیشتر در سینما نمود پیدا می‌کند و قبل از آن در غرب، در رمان می‌شد این مفاهیم را دید؛‌ خصوصا رمان‌های کلاسیک که ماهیتی به نام قهرمان یا ضدقهرمان در آنها وجود دارد.

وقتی جامعه می‌خواهد به سمت یک کمال حرکت کند -که شامل کمال مادی و معنوی است و در شیعه نیز استانداردهایش مشخص است- این حرکت بدون اسطوره نمی‌شود و به آن نیاز داریم. البته ما بجای کلمه «اسطوره» معادل قرآنی «اسوه» را داریم. اسوه یعنی به آن چیز نگاه کن و مثل آن باش.

پس از انقلاب تلاش برای شناساندن مشاهیر و نمادهایی که روحیه انقلابی و استکبارستیزی را تقویت می‌کرد، آغاز شد.

مثلا یک هفته پس از پیروزی انقلاب، مجسمه‌ها و سردیس‌های کوچک امیرکبیر، میرزاکوچک خان، شیخ محمد خیابانی، شیخ فضل الله نوری و... ساخته شدند و نمادهایی که در دوره پهلوی سرکوب شده بود یک باره به فاصله کمی پس از پیروزی انقلاب به صورت خودجوش توسط مردم به اشکال مختلف مثل پوستر، ترسیم روی بشقاب و یا دیوار بروز و ظهور پیدا کرد. البته تصاویر افرادی مثل امام خمینی، آیت الله طالقانی، مصدق، شریعتی، شهدای برخی سازمان های مبارزه مسلحانه و حتی گروه های چپ که در این زمینه تجربه کارهای بلوک شرق را داشتند بیشتر به چشم می‌خورد. این اولین تجربیات ما در برجسته کردن مشاهیر بود.

** گاهی در مسیر انقلاب دچار عقب‌گرد شدیم

پس یک دلیل اینکه ما ناموفق هستیم، همین سابقه کوتاهی است که داریم. حال شما در کنار این این فرصت اندک، این موضوع را هم لحاظ کنید که ما وقفه هم داریم.

* چطور؟

دوره پس از قطعنامه و دهه هفتاد در تمام حوزه های فرهنگی یک سکته بزرگ بود و انقلاب که طی یک دهه، مسیری را طی می‌کرد، از سال 69 تا سال های 78-79 در تمام حوزه ها اعم از اقتصاد، فرهنگ، سیاست و... با وقفه‌ای عجیب روبرو شد. در برخی حوزه ها جلوی آن شتاب قبلی گرفته شد و در برخی زمینه ها عقب‌گرد هم داشتیم. یعنی افرادی معتقد بودند که این 10 سال را اشتباه کردیم و باید برگردیم.

لذا از نظر بنده عمر حرکت انقلاب 30 سال است و نباید این 10 سال (دهه 70) را جزو انقلاب حساب کنیم. اینها البته بحث های نظری است و من یافته‌های ذهنی خودم را عرض می‌کنم.

اگر اینها را قبول کنیم، 30 سال برای رسیدن به یک الگوی مشخص در زمینه های بسیاری ازجمله معرفی مشاهیر، زمان کمی است.

** بهتر است دولت اراده نکند

* جایگاه نهادهای فرهنگی و یا حتی دولت در این کاستی ها کجاست؟ آنها چه اندازه مقصرند و آیا اصولا معرفی و شناساندن مشاهیر و قهرمانان  یا همان اسوه‌ها وظیفه آنهاست؟ چقدر این دغدغه از طرف آنها وجود دارد؟

اگر منظورتان از دغدغه یا  اراده نهادها و ساختارهای دولتی است، به نظرم بهتر است اینها اصلا اراده نکنند! چون تجربه نشان داده آنها در هر حوزه ای وارد شدند، بیشتر آسیب زدند. فرقی هم نمی‌کند که کدام جناح باشد.

اساسا در ذات دولت، یک  زمختی و نخراشیدگی وجود دارد که نمی تواند به این حوزه ها نزدیک شود و موفق باشد.

بعد از دفاع مقدس، رویکرد دولت آقای هاشمی کاملا معطوف به عدم تمرکز روی قهرمان و حذف آن با نگاه و رویکرد مدرنیته غربی بود با این بهانه که اکنون دوران سازندگی و دوره مدیریت و شعور است و دوران قهرمان‌ها و مردان جنگ و شور نیست.

بعد از ایشان، 8 سال دوره موسوم به اصلاحات بود که اساسا خودش را در تعارض با این سیستم تعریف می‌کرد و احساسش این بود که سبد حمایت افکار عمومیش کاملا بر دوش تعارض با سیستم مشاهیر دهه اول انقلاب است.

به عنوان مثال یکی از دغدغه های شهرداران مناطق تهران در آن سال ها همین تصاویر شهدا بر روی دیوارها بود.

پس از دولت اصلاحات به نظرم اولین تلاش ها برای برجسته سازی مشاهیر آغاز شد و این به شخص آقای احمدی نژاد هم ربطی نداشت. مزیت دوره آقای احمدی نژاد فقط در این بود که آن ممانعت دولت اصلاحات و آن بی توجهی و محل ندادن به موضوع در دولت آقای هاشمی را برداشت. لذا نویسندگان و اهل هنر جسارت بیشتری به خرج دادند و شروع به کار و سوژه‌یابی در حوزه‌های مربوط به انقلاب کردند و استقبال عمومی پیدا کرد و دیگر در تریبون های رسمی هم تحقیر یا تخریب نشدند.

دولت آقای روحانی که اصلا کاری به کسی ندارد و همه چیز روی هوا رها و مانند ابر معلق است.

با این تفاسیر، برمی‌گردیم به همان حرف اول بنده که ما زمان زیادی هم در اختیار نداشتیم. در یک کلام، واقعیت این است که جدال سیاسی بر سر اصل ماهیت انقلاب اجازه نداد که در حوزه فرهنگ چندان دست و پا بزنیم و فقط در حوزه سیاست غور کردیم.

** در طول این سالها گاهی به افرادی بها دادیم که شایستگی‌اش را نداشتند

* یعنی شما اساسا معتقدید این مسئله وظیفه ذاتی دولت نیست یا دولت را ناتوان می‌دانید؟

ببینید وظیفه دولت و ساختار حکومت، بردن مردم به بهشت نیست بلکه وظیفه اش مهیا کردن بهترین زمینه برای حرکت مردم به سمت رستگاری است. حکومت اسلامی باید زمینه اقتصادی و آرامش اقتصادی را فراهم کند تا مردم به جای این که صبح تا شب برای تامین معاشی که فقط زنده بمانند، بدوند، تنها کسری از زمانشان را طبق استانداردهای دینی صرف تامین معاش کنند.

حکومت دینی باید زمینه و بستر را فراهم کند تا فرد مسلمان به طرف حوزه ای برود که به رستگاری خود و اجتماع منتهی شود و بایستی موانع ذهنی رستگاری انسان را حذف کند. در این حوزه نمی توانید بگویید وظیفه حکومت این است که مشاهیر را تبلیغ کند و پول و بودجه بدهد تا درباره فلان شهید تبلیغ شود. البته همین الان هم خیلی از این اتفاقات نمی افتد، نباید گول تبلیغات پروپاگاندای  افرادی را بخوریم که خودشان بیشترین بودجه ها را برای مقابله با جمهوری اسلامی می گیرند و طرف مقابل را متهم می کنند که برای بزرگ کردن و تبلیغ نمادهای جمهوری اسلامی بودجه می گیرند؛ اتفاقا دقیقا برعکس است.

پس وظیفه حکومت آماده سازی و مهیاسازی بستر است ولی همین وظیفه را هم نتوانسته درست انجام بدهد چون همیشه درگیر دغدغه‌های سیاسی بوده است.

بزرگ ترین تقصیر حکومت این است که بسترها را عوض کرده است. غالب کسانی که داد و فریاد می‌کنند که در جمهوری اسلامی هزینه های فرهنگی صرف نمادهای نظام می شود، دقیقا همان کسانی هستند که خودشان بیشترین پول ها را می گیرند و علیه جمهوری اسلامی تبلیغ می کنند. نمونه هایش هم زیاد است. همین جشنواره فجر را نگاه کنید مصادیق آن را می‌بینید.

متاسفانه دولت (اینجا منظورم دولت آقای روحانی نیست، بلکه ساختار حکومت است) به افرادی در طول این سال ها بها داده و موجب رشد آنها شده که بسیاری از آنها شایستگی این میزان بها دادن را نداشتند. الان هم هر کاری بکنیم تا یک نسل جوان بالا بیاید که بتواند همدوش اینها بایستد و حرف بزند نمی تواند رشد کند چون در این 40 سال از بس خرج این افراد شده و آنقدر به حوزه های فرهنگی بهای اشتباه دادند که اگر همین حالا تصمیم بگیرند خلافش عمل شود، 40 سال وقت لازم است. تازه باز در همین زمان، آنها هم در حال رشد هستند.

در یکی کلام، دولت وظیفه اش را غلط انجام داده و دارد نتیجه اش را هم می‌بیند.

** حاج قاسم را همه فهمیدند و زخم شهادتش بر بدن همه افتاد

* در اینجا نمی توان نقش دولت ها را کتمان کرد؛ مثلا قهرمانان جنگ کشورهایی مانند فرانسه، روسیه و یا امریکا جزء طبقاتی هستند که به آنان توجه بسیاری می شود؛ نمی دانم تاثیرگذاریشان در کشور خودشان چگونه است ولی نماد بیرونی بسیار خوبی دارد. در کشور ما علی رغم اینکه از پایان جنگ مان مدت زیادی نگذشته است و جانباز و رزمنده فراوان دارد اما نتوانستیم آنها را نماد کنیم.

این نوع نگاه به قهرمانان و شهدای جنگ با نگاه دیگر کشورها به پیشکسوتان جنگ جهانی و سایر جنگ ها مثل جنگ کره یا ویتنام فرق می کند. این نگاه، بخشی از ساختار دفاعی آن کشورهاست که می گوید بیایید برای سرزمین از جان و سلامتی‌تان مایه بگذارید، در عوض ما برایتان جبران می کنیم و هزینه می دهیم. این بخشی از استراتژی دفاعی و تاکتیک جنگی آن کشورهاست و درست هم هست و ما هم باید این را نیز داشته باشیم. اما این قهرمانان با قهرمانانی که مدنظر ماست مانند شهید همت، شهید باکری و شهید سلیمانی متفاوت است.

ما با نوع جدیدی از اسوه های ملی و مذهبی مواجه هستیم که خودمان هم نمی دانیم باید با آنها چه کار کنیم.

الآن بیش از 50 روز از شهادت سردار سلیمانی می گذرد، همه دنبال این هستیم که ببینیم چه کار باید بکنیم؛ ساخت فیلم یا چاپ کتاب همه چیز نیست. این اولین تجربه ما بعد از دهه شصت است که در آن، همه بزرگی شخصیت چنین کسی را درک کردند و همه می دانند اکنون جای یک شخص بزرگ خالی است.

تکلیف قهرمانان جنگ مشخص بود. کسانی مثلا شهید همت را می شناختند از او خاطره تعریف کردند یا روایت فتح و فیلم ساخته شد و به جامعه معرفی شدند. حالا برخی آن را درک کردند و برخی هم نه. اما حاج قاسم را همه فهمیدند و زخم شهادتش بر جان همه افتاد.

من نمی‌توانم برای امام خمینی(ره) چنین تعابیری به کار ببرم که بگویم همه عزادار بودند چون افرادی را می شناختم که از فوت امام خوشحالی کردند اما موضوع حاج قاسم این گونه نبود، حتی بین دشمن هم اختلاف افتاد. مثلا یکی از آنها نوشته بود که این بهترین فرصت است تا خودمان را به مردم بچسبانیم و لااقل ادایش را دربیاوریم. یعنی عشق و علاقه مردم به حاج قاسم اینقدر عمومیت داشت که آنها برداشتشان این بود که برای اینکه از مردم جدا نیفتند، لااقل در ظاهر نباید موضع خلاف آن بگیرند.

ما با فرصت جدیدی روبرو شدیم که باید زمان بگذرد تا بدانیم با آن چه کنیم. البته من این حرف را هم قبول ندارم که هر چه زمان بگذرد فراموش می شود یا از یاد می رود.

** کتاب حاج قاسم را بیش از ده بار چاپ کردیم

* آیا کشش و جاذبه به سمت اسطوره و یا شناختن همین شهدا در بین مردم وجود دارد؟

من فقط یک تجربه شخصی را می گویم؛ انتشاراتی که ما داریم، صددرصد خصوصی است و 16 سال از عمرش می گذرد. درست است که گاهی مجبوریم از جیب هم مایه بگذاریم تا کار بالا بیاید، ولی همین الان که همه بر سر گرانی کاغذ و دیگر موارد مربوط به چاپ دادشان در آمده ما موفق هستیم.

* کتاب حاج قاسم را هم شما در زمان حیات خود ایشان منتشر کردید که فکر می کنم با استقبال خیلی خوبی روبرو شد.

کتاب حاج قاسم را قبل از شهادتشان (سال 94) منتشر کردیم که تا الان بیش از 10-12 مرتبه تجدید چاپ شده است و جالب است که کتابی که بعد از شهادت ایشان چاپ کردیم (به نام ذوالفقار)، اینقدر فروش نداشت.

البته غیر از این کتاب، نمونه های خوب دیگری هم داریم که 70-80 مورد عموما در مورد شهدا هستند و شاید کتابی که خوب نفروخته باشد، دو یا سه مورد باشد و آن هم به دلیل اشتباه در انتخاب موضوع و یا عدم طراحی جلد خوب بوده است.

فعالیت ما در همین حوزه مشاهیر و برجسته سازی قهرمانان و شهدای دفاع مقدس است و اتفاقا کشش خیلی خوبی هم دارد.

اینکه افرادی هم پیدا می شوند که دائم ناله می‌کنند، مشکل از ناتوانی خودشان است. من بنا بر تجربه 15-16 ساله خودمان در این حوزه با قاطعیت عرض می‌کنم که کشش وجود دارد و اتفاقا این کشش بیش از آن چیزی است که ما بتوانیم از پس آن بربیاییم.

** فراری بودن حاج قاسم از دوربین بزرگترین مشکل بود

* درخصوص سردار سلیمانی شاید این کشش و علاقه حتی خیلی بیشتر هم باشد ولی در مورد همین حاج قاسم هم با این که محبوبیتش با هیچ کس قابل مقایسه نیست ولی می بینیم افرادی هستند که سوالاتی برایشان پیش می آید و ممکن است با کسانی مواجه شویم که سردار سلیمانی را نمی شناسند و یا حتی او را قبول ندارند و با او مخالفند. این مشکل از کجا نشات می‌گیرد؟ یعنی چرا ما گاهی در تبیین شخصیت چنین فردی هم دچار لکنت می‌شویم و نمی‌توانیم برای برخی از مخاطبین نسل جدید جا بیندازیم که مثلا چرا حاج قاسم به سوریه و عراق می‌رود؟

خب!‌ بسم الله الرحمن الرحیم، نخستین مشکل، خود «حاج قاسم» است که تا وقتی در قید حیات بود اجازه نمی‌داد زیاد در این حوزه ها وارد شوند. معتقدم یکی از دلایل اصلی این موضوع این بود که حاج قاسم در این مسیر موانع زیادی به لحاظ امنیتی درست می‌کرد و این اتفاق هم دقیقا بعد از شهادت آقای باغبانی، فیلمبرداری که در سوریه حضور داشت، بیشتر شد.

* بله. خاطرم هست. این اتفاق حواشی بسیاری هم به دنبال داشت و در واقع تغییری در روند اطلاع رسانی درخصوص نقش ایران در سوریه ایجاد کرد.

در آن زمان با آن اتفاقی که افتاد، مقدار زیادی از فیلم هایی که آقای باغبانی طی چند روز از جاهای مختلف سوریه گرفته بود، به دست تکفیری ها افتاد و آنها هم مستقیما فیلم‌ها را به bbc دادند که از آن یک مستند ساختند.

البته من الان که فکر می‌کنم، می‌بینم آن مستند چقدر ماجرا را در مسیر درستی انداخت و تاثیر تاریخی خودش را گذاشت. ولی به هرحال خصوصا بعد از آن اتفاق، سختگیری‌ها بیشتر شد؛ اکثرا گروه‌های مستندساز را با دوربین به منطقه راه نمی دادند و خود شخص حاج قاسم هم موضوع را خیلی سخت کرد.

توجه داشته باشید که ما در مورد فرماندهی صحبت می‌کنیم که خودش یک شخصیت فرهنگی است. زمانی که فرمانده لشکر ثارالله بود، بزرگترین و ماندگارترین کنگره شهدا را در کرمان اجرا کرد به طوری که کتاب‌ها و محصولات آن کنگره هنوز هم جزو بهترین منابع برای پژوهشگران به حساب می‌آید و یکی دو مورد از آنها را می توان جزو 20 عنوان کتاب برتر بعد از انقلاب در حوزه جنگ گنجاند. همگی اینها در زمان فرماندهی حاج قاسم به چاپ رسیدند.

* موزه جنگ در کرمان هم از یادگارهای خود سردار سلیمانی است.

دقیقا یکی از بهترین موزه‌های جنگ نه فقط در ایران بلکه در منطقه در کرمان است. حاج قاسم دفترش را در جلوی همان جایی که قرار بود موزه ساخته شود قرار داد و تا یک سال در همان جا به کارهای لشکر رسیدگی کرد تا زمانی که موزه درست شد. یعنی اینقدر برایش مهم بود.

این نگاه فرهنگی چنین شخصی است که معروف است روزنگار دارد؛ ما فرماندهان کمی داریم که روزنگار داشته باشند. البته من نمی‌دانم این روزنگارها کجاست ولی معروف است ایشان حتی در سال‌های فرماندهی نیروی قدس هم روزنگار داشته است.

حال مشکل اصلی اینکه ماجرای سوریه چندان باز نمی‌شد، یکی خود حاج قاسم بود که همیشه از دوربین فرار می‌کرد تا اینکه از اواخر سال 93 و اوایل 94 یکباره دیده شد.

* دلیل این تغییر رویکرد چه بود؟

من نمی‌دانم این تغییر رویکرد از جانب خودشان بود یا مثلا کسی به ایشان تاکید کرده بود که جلوی دوربین بیاید تا مردم ببینند چنین رده ای از مسئولیت هم داریم. نهایتا هم همین اواخر یعنی چند ماه قبل از شهادت، آن مصاحبه معروف را کرد و مثلا گفت که در اتاق فرماندهی جنگ 33روزه با سیدحسن نصرالله و شهید عماد مغنیه بوده است.

اینها رویکردهای جدیدی است و نیروی قدس -که منظور کل حرکت برون مرزی نظام است- قبلا اجازه نمی‌داد این موضوعات گفته شود.

مردم و افکار عمومی با انکار و پنهان‌کاری میانه‌ای ندارند؛ باید به جلو رفت و در رسانه حضور پیدا کرد و سطحی از در چشم بودن را برای خود تعریف کرد چون تجربه نشان داده که اگر انکار کنید از مردم فاصله می‌گیرید.

مشکل دوم پس از نیروها و سربازان بدون مرز، سیستمی است که دائم می خواهد این افراد را انکار کند. اینجا منظور از سیستم، همان دولت است؛ دولتی که برای رویکرد سیاست خارجی خود و رأی جمع کردن، شاید بشود گفت به شکلی راجع به رزم برون مرزی جمهوری اسلامی توجیه نشده، ضمن انکار، سعی می کند فاصله اش را با این ماجرا حفظ کند. این دو، موانع اصلی است.

** کار روی دوش مردم است

* چطور می‌شود انرژی و پتانسل متراکمی که بعد از شهادت سردار سلیمانی ایجاد شد را هدایت کرد و این ایام اللهی که رهبر انقلاب هم در خطبه اخیر نمازجمعه به آن اشاره کردند را تبیین کرد؟ البته خود مردم به شکل خودجوش کارهایی کردند و می‌کنند ولی به نظر می‌رسد به لحاظ سیستمی ما با یک سردرگمی هم مواجهیم.

به نظرم این موضوع از اختیار سیستماتیک حاکمیت و حداقل این دولت که داریم خارج است. از اینها نمی توان انتظار داشت که این موضع را هدایت کنند. کار فقط برعهده مردم است. نمی دانم این انرژی باید چگونه حفظ و هدایت شود. هر چه زمان می گذرد شور اولیه کمتر می شود و هر چه از سطح شور کم شود، به ناچار وارد حوزه شعور خواهید شد و این گریز ناپذیر است.

این که در حوزه شعور چه کار کنیم، یک سقف بلند مدت دارد که باید حاج قاسم تبیین و تکثیر شود و البته خونش کار تکثیر را انجام می دهد. این کاملا طبیعی است و از ویژگی‌های شیعه است. ما هم باید سعی کنیم این ماجرا را تکثیر کنیم.

** ما با یک قاسم سلیمانی آرایش منطقه را تغییر دادیم

سردار سلیمانی عصاره تمام خوبی هایی بود که حکومت جمهوری اسلامی ایران می‌تواند بواسطه آن ادعا کند از 41 سال پیش تا کنون این آدم را با تمام مولفه ها تربیت کرده است. سردار سلیمانی یک انسان طراز در همه ابعاد است و ما اگر بخواهیم در گام دوم انقلاب این سیستم را حرکت دهیم و در 40 سال دوم به کمال فکری دست یابیم باید چنین افرادی زیاد شوند. اگر ما 2هزار نفر مثل این شخص تعریف کنیم ایده‌آل است و مملکت گلستان می شود اما مشکل، کمبود چنین اشخاصی است.

ما با یک قاسم سلیمانی، آرایش منطقه را تغییر دادیم و داشتیم آرایش دنیا را هم عوض می کردیم، حالا اگر 40 نفر مثل او داشتیم، اوضاع خیلی متفاوت‌تر بود.

یک نکته هم در مورد انتقام خون حاج قاسم می‌خواهم بگویم. زدن جایی مثل عین الاسد شاید در نظر ما دورترین گزینه بود.

من فکر می کنم نگرفتن انتقام خون عماد مغنیه، این فرمول را جاانداخت که با این استدلال که «چه کسی را باید در تراز او بزنیم تا انتقام گرفته شود»، سکوت کنیم. همین سکوت، هزینه را برای طرف مقابل پایین آورد و دیدیم که بعد از عماد، «حسان لقیس» و «مصطفی بدرالدین» و بعد هم قاسم سلیمانی را زدند.

* خیلی ممنون که حوصله کردید و به سوال های ما پاسخ دادید. در پایان اگر بخواهید جمله ای یا سخنی با سردار سلیمانی که خیلی او را دوست دارید بگویید، چه خواهید گفت؟

فقط یک جمله می‌گویم و آن اینکه «جایت خیلی خالیست.»

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار سیاسی
اخبار روز سیاسی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon