چاوشی: در فرهنگ ما روایتی به نام رمان وجود نداشته و ندارد/ مسئله اساسی، چگونگی تولد و ماهیت رمان است

چاوشی: در فرهنگ ما روایتی به نام رمان وجود نداشته و ندارد/ مسئله اساسی، چگونگی تولد و ماهیت رمان است

هر روایتی ناظر به عالَم و نوع نگاه انسان و فرهنگ او معنا و امکان می‌یابد و رمان، روایتی است که انسان دوره مدرن از خودش و درگیری‌هایش دارد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، همواره تاریخ، روایت‌ها نسبتی ناگسستنی با انسان و نوع نگاهش به هستی، عالَم و خودش داشته است. بر همین اساس است که روایتی همچون قصه در یک فرهنگ و تمدن نقش محوری داشته و در تمدن دیگر واجد اهمیت چندانی نیست. رمان نیز دستخوش چنین حکایتی است و تولد و پاگرفتنش در زمین فرهنگ و تمدن وابسته به شرائط و زمینه‌هایی است که ظهورش را ممکن می‌کند. عدم شناخت و توجه به این زمینه‌ها و شرائط موجب می‌شود که به اشتباه نوع دیگری از روایت به نام رمان در اذهان شکل بگیرد. برای تبیین شرائط و زمینه‌های اصلی ظهور و تولد رمان، دومین جلسه از سلسله نشست‌های "به روایت رمان" با حضور دکتر سیدمحمدتقی چاوشی (عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) و علیرضا سمیعی (نویسنده و منتقد ادبی) در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.

سمیعی: اولین نکته‌ای که برای من همواره عجیب بوده، نیروی خارق العاده‌ای است که رمان به همراه خودش دارد. فرم‌های قدرتمند دیگری نیز پیش از رمان وجود داشتند نظیر سفرنامه‌ها در قرن هفدهم که بسیار طرفدار داشتند، زندگینامه‌های خودنوشت، نمایشنامه‌ها و... اما تو گویی رمان تمام این فرم‌ها را احضار می‌کند و در نقطه‌ی مدنظر خودش مجتمع می‌سازد و توجهات را به خودش جلب می‌کند به قدری که از قرن هفدهم و هجدهم که اوج قدرت رمان است تا نیمه قرن بیستم که سینما به نیرومندترین فرم هنری تبدیل می‌شود، هیچ فرمی به میزان رمان، قدرت و نفوذ ندارد.

اگر به تاریخ تمدن نیز توجه کنیم مشخص است که میان تمدن و فرم هنری آن دوره، نسبت وثیقی وجود دارد برای مثال نسبت ناگسستنی و وثیقی میان تراژدی و تمدن یونان برقرار است یا نسبت محکمی میان مجسمه‌سازی یا معماری با تمدن روم برقرار است، در تاریخ ما نیز هیچ فرم هنری به قدر شعر نفوذ نداشته است. از این جهت، مناسب است پیش از آنکه در این خصوص بحث بشود که چه چیزی در درون رمان‌ها وجود دارد، از این نکته مهم سخن بگوییم که فرم‌هایی که در هر دوره به وجود آمده‌اند چه پیام، نکته و گزارشی از آن دوران دارند؟

مسئله اساسی، چگونگی تولد و ماهیت رمان است

چاوشی: پرسش دقیقی است، سخن گفتن از اینکه رمان‌ها چه چیزی برای گفتن دارند و یا در دوره خودشان چه چیزی به ما گفته و ارائه کرده‌اند و ما با مطالعه آنها چه چیزی را دنبال می‌کنیم. می‌خواهم پیش از آنکه به این پرسش بپردازیم، از پرسش دیگری که در راستای همین سؤال است، آغاز کنیم. پرسش این است که اساساً رمان چگونه نضج گرفته و گسترش یافت و تفاوتش با سایر روایت ها چیست؟

فرهنگ و هنر , کتاب و ادبیات , علمی , تمدن اسلامی ,

پیش از آنکه رمان به وجود بیاید نیز درام، تراژدی و امثال این روایت‌ها وجود داشتند حتی قصه‌پردازی‌ها شبیه هزار و یک شب نیز مطرح بود اما پرسش اساسی این است که رمان چیست و چگونه متولد شد؟ این پرسش برای من به عنوان یک دانش‌آموز فلسفه بیش از سایر سؤالات اولویت دارد و قصد دارم از این پرسش به سؤال شما برسم.

از یک‌سو می‌توان بحث را به لحاظ تاریخی پیش برد و از رمان‌هایی که در اقوال اهل فن، جزء رمان‌های اولیه محسوب می‌شوند نظیر اثر سترگ سروانتس (دُن کیشوت)،  اثر دِکامرون و یا استاندال و... سخن گفت و به پیش آمده و تاریخ پیدایی رمان را بررسی کرد لکن با این نوع بحث، ماهیت، سنخ و ویژگی رمان مشخص نمی‌شود. باید توجه داشت که تا ماهیت رمان مشخص نشود، در پاسخ به پرسش‌های بعدی نیز سردرگم خواهیم ماند.

غرب را با تاریخ متافیزیک می‌توان شناخت

 بزرگان غرب، تاریخ غرب را تاریخ متافیزیک و فلسفه غرب دانسته‌اند و معتقدند که غرب بدون فلسفه اصلا قابل مطالعه نیست و کسی که می‌خواهد غرب را مطالعه کند باید از مسیر فلسفه و به‌خصوص متافیزیک وارد بشود تا ادوار تحقق ادب غرب و آنچه غرب بدان متأدب شده است را یافته و بدان آگاه شود.

فرهنگ و هنر , کتاب و ادبیات , علمی , تمدن اسلامی ,

ایمانوئل کانت که از زمره بزرگ‌ترین متافیزیسین‌های غرب است، در سال 1724 به دنیا آمد و در 1781 تا 1790 سه نقد معروف خودش را نوشت و با وجود فَترتی (خلأ) که پیش از سال‌هایی که ذکر شد در نگارش آثار کانت پدیدار شد اما در طول این 10 سالی که بیان شد تمام کاری را که مدنظر داشت، کرد. کتاب نقد اول کانت به نوعی تأسیس متافیزیک جدید و یا راه‌اندازی متافیزیک آینده است، همانگونه که در عنوان کتاب  perelogomena (تمهیدات) ایشان نیز آمده است مبنی بر اینکه "من قصد دارم کاری کنم برای هر متافیزیکی که قرار است در آینده بیاید."

چه قول هیدگر را بپذیریم که معتقد است تاریخ متافیزیک و غرب از افلاطون آغاز شد و امانیسم از این دوران رقم خورد و یا آنگونه که هگل می‌گوید:«تاریخ متافیزیک را از پارمنیدس در نظر بگیریم» باید توجه داشته باشیم که دوره متافیزیک غربی دوره‌ای است که تا هگل به طول انجامیده است. در تمام این 2000 سال، سوژه (گرچه توضیح معنای سوژه بسیار دشوار است اما معمولاً سوژه را به فاعل شناسا یعنی موجودی که می‌شناسد و شناخت با او رقم می‌خورد ترجمه می‌کنند.) خودش را همچون جوهر می‌فهمید و تصوری که از خودش داشت چیزی جز جوهر نبود. جوهر به معنی امر قائم بذاتی است که صفاتی را می‌پذیرد و اَعراض بر آن استوار می‌شوند.

مادامی که تفکر جوهرمحور وجود داشت، خبری از رمان نبود. باید توجه داشت که از همان ابتدای تولد متافیزیک در یونان نیز سوژه وجود داشت اما نوع تعاملش با خود و درکی که از خودش داشت به مثابه جوهر بود و تا هنگامی که سوژه به حیث جوهر به خودش نظر دارد و چونان جوهر ظهور می‌یابد، رمان وجود نداشت و نخواهد داشت.

با کانت و انقلاب کپرنیکی، تولد رمان امکان می‌یابد

با کانت و انقلاب کپرنیکی او، زمینه برای پدیدار شدن رمان فراهم می‌شود؛ البته باید توجه داشت که مراد من این نیست که اگر کانت نبود رمان نیز پدیدار نمی‌شد بلکه نوع تعامل انسان با عالَم تغییر می‌کند و انسان خودش را چونان سوژه می‌یابد و کانت این تغییر را در فلسفه خودش گزارش و توصیف کرده است.

کانت از انقلاب کپرنیکی سخن می‌گفت به همان بیانی که خودش تصریح کرد که:«انقلاب کپرنیکی من شبیه کار کپرنیکوس که گفت مرکز عالَم، زمین نیست بلکه خورشید است، من هم این را می‌گویم که انسان تا کنون تصور می‌کرد که واقعیت از آنِ شیء خارجی است و ذهن و معارف ما باید با آن مطابقت پیدا کند اما اکنون پی برده‌ایم که آگاهی و ذهن است که شیء خارجی باید با آن مطابقت داشته باشد.» یعنی کانت نیز حقیقت را مثل افلاطون به معنای مطابقت می‌فهمد اما نکته این است که جای سوژه و ابژه تغییر پیدا می‌کند. اگر تغییری که کانت بیان می‌کند در همین حد بود باید گفت که اتفاق خیلی مهمی رخ نداده بود و نمی‌شد در تجلیل کانت به عظمت از او یاد کرد اما نکته در این حد نیست بلکه کانت کار دیگری کرد؛ به عبارت بهتر، همانطور که کپرنیکوس معنای مرکز را تغییر داده بود، کانت نیز معنای مرکز را عوض کرد، نه اینکه صرفا جای سوژه و ابژه را تغییر داده باشد و نوع مطابقت را جابه جا کرده باشد.

باید توجه داشت که در نظر کانت وقتی انسان مرکز امور می‌شود، مرادش از این مرکز به شکل یک بیضی با دو محور است یعنی تک‌محوری نیست که صرفاً مکان و موضع آن‌ها تغییر کرده باشد بلکه سوژه مقابل خودش را نیز در خودش دارد. اینجا است که انسان چونان سوژه به خودش باز می‌گردد. سوژه در روند تعیُّنِ (به قول کانت روند objectification) ابژه، به ماهیت خودش پی می‌برد و به حقیقت خودش دست می‌یابد. به عبارت دیگر، سوژه پی می‌برد که هرآنچه به عنوان غیر(دیگری) می‌فهمید، چیزی جز وجه یا کانون دیگر این بیضی نیست و درون خود سوژه هست.

رمان، محصول جهان و تمدن مدرن است

رمان هنگامی متولد می‌شود که سوژه بماهو سوژه، دیگری و غیر را در خودش می‌یابد. سوژه بدین دلیل رمان را با خودش دارد که وضع خودش را ترسیم می‌کند. رمان، روایت به معنای متداولی که در تراژدی، درام و... مطرح است، نیست بلکه روایتی است که انسان دوره مدرن از خودش دارد و درگیری‌های جامعه‌شناختی، روان‌شناختی، فلسفی و... این انسان در آن شکل می‌گیرد. از آنجایی که سوژه بماهو سوژه در تمامی افراد دوران مدرن تحقق دارد بنابراین روایت و دردی که رمان‌نویس بیان می‌کند روایت همگان خواهد شد.

در فرهنگ ما روایتی به نام رمان وجود ندارد

مادامی که به این نکته التفات نداشته باشیم که با سوژه، رمان متولد می‌شود آنگاه تمایز نوع روایتی که در رمان وجود دارد با نوع روایتی که در اقسام دیگر روایات مطرح می‌شود برایمان روشن نخواهد شد. به همین جهت در فرهنگ ما تاکنون چیزی به نام رمان شکل نگرفته است، بنابراین مدعیاتی همچون رمان دینی، رمان جنگ و... محل تردید و تأمل جدی است. زمانی مرحوم علی شریعتی می‌گفت: «کتاب شوهر آهوخانم نوشته علی محمد افغانی تنها رمانی است که در زبان فارسی نگاشته شده است.» نمی‌دانم که مرحوم شریعتی بر چه اساس و ملاکی چنین ادعایی فرمود اما کتاب شوهرآهو خانم یک روایت است و ربطی به رمان ندارد.

فرهنگ و هنر , کتاب و ادبیات , علمی , تمدن اسلامی ,

*سمیعی: نویسنده کتاب پیدایی رمان برای اینکه قصد دارد وجه نظری کارش را تکمیل کند، همزمان که از اولین نویسندگان همچون دانیل دفو و... بحث می‌کند، به مباحثی نظیر خصلت فلسفه دکارت و تفاوتش با فلسفه دوران قرون وسطی نیز می‌پردازد. ضمن همین بحث، به مطلبی درخصوص تغییر مقام امر جزئی و امر کلی می‌پردازد. مسئله‌ای که در اینجا مطرح می‌شود اینکه اگر قرار بود رمان از زمان کانت به بعد پدیدار بشود پس چگونه می‌توان این نکته را توضیح داد و توجیه کرد که اولین رمان‌نویسان که قبل از کانت زیسته و رمان نوشته‌اند، اثرشان رمان محسوب می‌شود؟ از سوی دیگر، شواهدی نیز وجود دارد که نشان می‌دهد اروپا در رخدادهای عصر مدرن، در حال تجربه چرخش مقام انسان، تغییر وضع فرهنگ نسبت به عصر پیشامدرن و... است بدون آنکه التفاتی فلسفی نسبت به این چرخش داشته باشد، برای مثال در نقاشی از قرن چهاردهم همواره prespective (زاویه دید) داریم، در این مدل از نقاشی برای مثال درخت از کوه بلندتر است و اصلاً مهم نیست که در عالم واقع، کوه از درخت بلندتر باشد زیرا نزدیکی درخت به ناظر واجد اهمیت است.

بسان همین نکته، در نوشتار نیز گویی نوعی prespective (زاویه دید) وجود دارد که در نویسنده‌هایی نظیر دانیل دفو این مطلب به نحو کاملی ظهور پیدا می‌کند. در رمان دانیل دفو (رابینسون کروزوئه) شما با شخصیتی مواجهید که از ابتدا در حال ساختن جزیره‌ای است. آموزه‌های مسیحیت در این اثر کاملاً قابل مشاهده است مثلاً شخصیت اصلی رمان (رابینسون کروزوئه) از طبقه متوسط است و پدرش به او می‌گوید که تو می‌توانی خوشبخت بشوی، نه آنقدر ثروتمندی که نگران پولت باشی و نه آنقدر فقیری که به زحمت بیفتی، پس چرا می‌خواهی سفر کنی. گویی تمام آینده اروپا که عبارت از استعمار و به تمام اطراف جهان رفتن است در این رمان مشاهده می‌شود تا جایی که برخی معتقدند دانیل دفو اولین نویسنده رمان محسوب می‌شود. با این توضیحات، لطفاً بفرمایید که چگونه می‌توان نسبت کانت و رمان را به نحوی که در ابتدا فرمودید، توجیه و مدلل کرد؟

فرهنگ و هنر , کتاب و ادبیات , علمی , تمدن اسلامی ,

*چاوشی: بله با فرمایش شما مشکلی ندارم و این چرخش‌هایی که گفتید را می پذیرم. اساساً عظمت فیلسوفی همچون دکارت نه به دلیل مباحثات فلسفی که مطرح کرده بلکه به‌خاطر چرخش‌هایی است که او بیان کرده و از همین روست که او را آغاز تجدد متقدم می‌دانند. در خصوص نکته‌ای که فرمودید باید به نوع نگاه نسبت به فلسفه توجه کنیم.

من نگاهم نسبت به فلسفه نگاهی هگلی-هیدگری است یعنی باورم این است که فلسفه (متافیزیک) به معنای توصیف، گزارش و مواجهه با یک دوره فرهنگی خاص و توجه به فرهنگ در یک دوره خاص به نحو بنیادین است. باید توجه داشت که با انسان، چنین مطالعه‌ای رخ می‌دهد بنابراین هیچ فلسفه‌ای انتزاعی نیست و نمی‌تواند باشد بلکه تمام فلسفه‌ها انضمامی‌اند برای نمونه و به تنظیر، بسیاری از افراد گفته‌اند که مباحث اصالت وجود و ماهیت که در فلسفه اسلامی و نزد افرادی همچون مرحوم ملاصدرا مطرح است و متعلق به چند صد سال پیش است، صورتی انتزاعی دارد و تا کِی قرار است این مباحث را دنبال کنیم، حال آنکه فلسفه‌های غرب ناظر به زندگی‌اند.

اینگونه مدعیات، غلطند زیرا فلسفه اسلامی به دقیق‌ترین معنا ناظر به زندگی است. فلسفه اسلامی و مخصوصاً صدرالمتألهین ناظر به فضایی است که ما هم اکنون نیز درون آن قرار داریم. این درست است که مرحوم صدرالمتألهین در میانه سال‌های 975 تا 1050 هجری زندگی کرده است اما بسط اندیشه ایشان بسطی تاریخی داشته که تا دوران کنونی نیز امتداد یافته است برای نمونه وقتی صدرا از تشکیکی بودن امور و تشکیکی بودن حرکت انسان سخن می‌گوید به نحوی که انسان از قاب قوسین اَو اَدنی تا کالاَنعام اَضلّ سبیلا را می‌تواند طی کند و بدان‌ها نائل بشود نشان‌دهنده و گزارشی است از شدنِ انسان و انسان‌تر شدن اما نه به نحو اگزیستانسیالیستی بلکه ایشان به نحو هستی شناختی (ontilogic) و ناظر به وجود ائمه (علیهم السلام) بحث می‌کند و وجود این بزرگان را برتر و مقدس‌تر می‌داند. همانگونه که آنچه مرحوم میرداماد گفته است ناظر به تشیع و فضایی است که ما درونش قرار داریم.

فرهنگ و هنر , کتاب و ادبیات , علمی , تمدن اسلامی ,

ویلهلم هگل و مارتین هیدگر

من مدعی نیستم که کانت رمان درست کرد و یا نوشت بلکه بحث بر سر این است که کانت از چیزی سخن گفت که اجازه به ظهور رمان داد و یا حتی از قبل او این اجازه داده شده بود زیرا همواره فلسفه پس از اینکه وقایع رخ داده و ظاهر می‌شود و در خصوص آنها سخن می‌گوید. با گزارشی که فلسفه از یک دوره ارائه می‌کند موجب می‌شود انسان‌هایی که در یک دوره زندگی می‌کنند آمادگی فرا رَوی از آن دوره را پیدا کنند. کانت از چیزی گزارش می‌کند که نشان می‌دهد رمان اجازه تحقق و زندگی پیدا کرده است و این نکته همان فهم انسان از خودش به مثابه سوژه است. قبل از ظهور این نوع نگاه، رمان پانگرفته و نمی‌گرفت. به همین دلیل است که انسان ایرانی هنوز چون نگاهش به خودش به مثابه سوژه نیست بنابراین کسی نمی‌تواند بگوید که در فرهنگ ایرانی تاکنون رمانی متولد شده است.

ژیل دلوز در کتاب سوبژکتیویته‌ای که درباره هیوم نوشته بود می‌گفت که هیوم وقتی جوهر نفسانی و جوهر مادی را کنار گذاشت، خبر از تحقق سوژه داد اما نکته این است که کار هیوم اینگونه که دلوز مدعی است نبود زیرا تمام مباحثات هیوم بر وجه روان‌شناختی انسان حمل می‌شود حال آنکه ما قصد داریم از وجه هستی‌شناختی (ontologic) انسان سخن بگوییم بنابراین من باوجود بزرگی دلوز نمی‌توانم این گفته او را قبول کنم. از سوی دیگر، فوکو در کتاب نظم اشیاء صفحه 250 و یا 260 متن ترجمه انگلیسی قائل بود که وقتی سوژه‌ی تاریخ‌مند در هگل ظهور کرد، آستانه ظهور علوم انسانی و مباحثات مدرن مندرج در ادبیات قرار گرفت. به این نکته حتی رویکردهای چپ فرانسه نیز قائلند. خوب است در پرانتز به این نکته اشاره کنم که از کتاب نظم اشیاء میشل فوکو ترجمه‌ای به زبان فارسی موجود است که فردی به نام آقای امامی ترجمه کرده است. من موارد مختلفی از ترجمه فارسی او را با ترجمه انگلیسی تطبیق دادم و متوجه شدم که متأسفانه مترجم فارسی حتی زبان انگلیسی نیز بلد نیست بلکه صرفاً اصطلاحات را ترجمه کرده است.

به خاطر دارم که در یکی از آثار مارتین هیدگر که درباره تفکر بود (یا کتاب تفکر و زبان و یا کتاب چه باشد آنچه خوانندش تفکر) دیده بودم که او تصریح می‌کند: «در دوره جدید، ادبیات کار تفکر را به دست گرفته و حتی به جای فلسفه نشسته است و ریشه اینکه ادبیات عهده‌دار امور شده است به تعاملی که بین یونان با قرون وسطی وجود داشت و باعث ظهور دوره تجدد شد باز می‌گردد.»

من معتقد نیستم که کانت در دوره تاریخی که زندگی کرد از رمان سخن گفت و پس از او رمان نگاشتند بلکه کانت از نکته‌ای سخن گفت که می‌توانیم بر اساس آن از نحوه تولد و پیدایش رمان سخن بگوییم و این بدین معنا نیست که کانت خالق رمان است بلکه او از سوژه بودن انسان و دو کانونی بودنش در عصر تجدد سخن گفت و این امر زمینه ظهور رمان است.

رمان برباد رفته، نشان‌دهنده روح انسان آمریکایی است

اکثر افرادی که در عرصه روان‌شناسی فعالیت می‌کنند معتقدند که فلان رمان واجد ساحت روان‌شناختی است حال آنکه اصلا بحث روان‌شناختی نیست بلکه نکته درباره درگیری سوژه با خودش است. البته ممکن است رمان‌هایی باشند که واجد ابعاد روان‌شناختی و مباحث مربوط به آن باشند اما بحث من این است که نباید تمام ابعاد و وجوه رمان را به وجه روان‌شناختی تقلیل داد بلکه درگیری هستی‌شناختی نویسنده رمان با ماجراهای داستانش، وجه اساسی رمان را شکل می‌دهد. برای نمونه رمان برباد رفته خانم مارگارت میچل ظهور روح انسان آمریکایی است به نحوی که بنده می‌توانم برای آشنایی افراد با آمریکا به دو اثر تحلیل دموکراسی در آمریکا نوشته دوتوکویل و رمان برباد رفته مارگارت میچل اشاره کنم و بر اساس نکته‌ای که ذکر شد باید توجه داشت که قطعاً شخصیت‌هایی اثر برباد رفته نظیر همسر اَشلی، اسکارلت و... همگی همان مارگارت میچلند.

به تبع این مباحث باید به وجوه تمایز برخی مطالبی که به ظاهر شباهتی با فرهنگ ما دارند توجه کرد. برای نمونه غربی‌ها و افرادی همچون لِویناس نیز از مفهومی به نام "دیگری" سخن گفته‌اند و در فرهنگ فتوت‌نامه‌های ما نیز از "دیگری" بحث شده است اما نکته این است که "دیگری" در ادبیات غربی‌ها ناظر به سوژه است در حالی که "دیگری" در فرهنگ و ادبیات ما ناظر به  حق متعال است.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران