اشعار خواندنی که بهترین توصیف از عشق را برای شما بیان خواهند کرد


اشعار خواندنی که بهترین توصیف از عشق را برای شما بیان خواهند کرد

شاعر ایرانی با عشق پیوندی دیرینه دارد و تمام عناصر عشق از سوز و گذاز عاشقانه تا وصل و جدایی در آثار شاعران قدیمی و معاصر ایرانی دیده می شود.

عشق درون مایه بسیاری از آثار نظم و نثر ایرانی است. شاعر ایرانی با عشق پیوندی دیرینه دارد و تمام عناصر عشق از سوز و گذاز عاشقانه تا وصل و جدایی در آثار شاعران قدیمی و معاصر ایرانی دیده می شود. شاعرانی همچون حافظ و سعدی و وحشی بافقی همگی اشعاری در باب عشق سروده اند و در  آثار و کتاب های شاعران معاصر همچون شاملو ، رهی معیری، شهریار، و شاعران جوانتر نظیر فاضل نظری، رسول یونان و .. عشق حضوری چشمگیر و همیشگی دارد. در این مطلب گزیده ای از تعدادی از شاعران سنتی و معاصر ایرانی که در وصف عشق سروده اند را با هم می خوانیم.

شهرت احمد شاملو بیشتر به خاطر سبک جدید شعری او بود که فارغ از وزن شعر می سرود و شامل اشعار نو و برخی قالب‌های کهن نظیر قصیده و نیز ترانه‌های عامیانه هم می شود. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو روی آورد، که  در این مطلب می‌توان بیشتر با این سبک آشنا شد ، اما برای اولین بار درشعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال 1329 با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به‌صورت پیشرو سبک جدیدی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور یا شعر شاملویی یاد کرده‌اند. مجموعه کتاب کوچه شاملو، بزرگ ترین اثر پزوهشی در فرهنگ عامیانه مردم ایرام نامیده شده است.

1. شعر عاشقانه از احمد شاملو

دوست اش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم

اندوه اش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
هم چنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست

2- اشعار زیبا از وحشی بافقی

آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گر همان بر سر خونریزی مایی، بازآ
کرده‌ ای عهد که باز آیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی‌ آیی و من بی تو به جان
جان من این همه بی رحم چرایی، بازآ

3. توصیف عشق از زبان شمس لنگرودی

حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راه ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم

4. خاقانی شروانی       

مرغی که نوای درد راند عشق است
پیکی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستیت خواند عشق است
و آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است

5. نزار قبانی و توصیف او از عشق

تو را زن می‌خواهم، آن گونه که هستی
تو را چون زنانی می‌خواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می‌شویند

تو را زنانه می‌خواهم
تا درختان سبز شوند،
ابرهای پر باران به هم آیند،
باران فرو ریزد

تو را زنانه می‌خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه‌ی گندم،
شیشه‌ی عطر،

حتی پاریس زنانه است
و بیروت با تمامی زخم‌هایش زنانه است

تو را سوگند به آنان که می‌خواهند شعر بسرایند
زن باش

تو را سوگند به آنان که می‌خواهند خدا را بشناسند
زن باش

6. سخن عاشقی از سعدی، مولانا و حافظ

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت

سعدی

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
مولانا

ما را که دردعشقو بلای خمار کشت
یا وصلدوستیا می صافی دوا کند

جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
حافظ

7. توصیف‌های زیبا از فروغ، شهریار و سهراب

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

شهریار

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید

وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست

فروغ

8. پیام عشق از ملک الشعرا، رودکی و منزوی

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک ااشعرای بهار

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانه ی ایشان ببینیا

تا اندران میانه، که بینند روی او
تو نیز در میانه ی ایشان نشینیا

رودکی

خیام اگر زباده مستی خوش باشد
گر با صنمی دمی نشستی خوش باش
پایان همه عمر جهان نیستی است
پندار که نیستی چو هستی خوش باش

خیام

حسین منزوی

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار بازار
اخبار روز بازار
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon