با کاروان حسینی تا اربعین| غروب هیچ طلوعی را بی‌ حسین(ع) ندیده‌‏ام

زینب(س) گفت: امّ‌وهب! غروب هیچ طلوعی را تا کنون بی‌حسین ندیده‏‌ام. اگر او نباشد، آسمان میل به گریستن دارد، خورشید از طلوع شرم می‌‏کند، و زمین، آرامش خود را از دست می‏‌دهد

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، متن پیش‌رو از سلسله متن‌های «قافله‌سالار؛ همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشتۀ «مجتبی فرآورده» است. او تهیه‌کننده و کارگردان پروژه سینمایی «ثارالله» است که مدت‌ها پیش رهبر معظّم انقلاب بر لزوم تولید این فیلم تأکید کردند. او می‌گوید زمانی که به دیدار رهبر انقلاب رفته بودیم، فرمودند: چرا فیلم امام حسین(ع) را نساختید، عرض کردیم عده‌ای مانع شدند و نگذاشتند این فیلم ساخته شود، اگر بدانیم که رضای قلبی شما در این است که فیلم امام حسین(ع) ساخته شود خودمان را به آب و آتش می‌زنیم این فیلم را بسازیم، ایشان فرمودند: نه تنها خودتان را به آب و آتش بزنید، بلکه بروید از زیر سنگ هم شده این کار را انجام بدهید. بنابراین تصمیم گرفتیم ساخت فیلم را آغاز کنیم.

فیلم «ثارالله» دربارۀ حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه تا کربلا و اتفاقات مسیر راه و استقرار هشت‌ روزه در کربلا تا عصر عاشوراست. فرآورده در این مجموعه یادداشت‌ها که قرار است در خبرگزاری تسنیم از اول محرم تا روز اربعین منتشر ‌شود، روایت‌هایی کوتاه و آزاد از وقایع کاروان امام حسین(ع) را بیان می‌کند.

*****

سوم محرم

گفت: چند دِرهم؟

مردان با نگاه به هم، حیا کردند و سر به گریبان بردند.

مهربان لبخند زد.

گفت: خجل نباشید، آنقدر دِرهم هست که شما را راضی کنم.

بزرگ‏شان از دیگران رُخصت گرفت.

گفت: شصت هزار دِرهم.

کیسه‌‏های درهم را، یک به یک شمُرد و به آنان داد.

گفت: اما به یک شرط.

مردان به او خیره شدند.

بزرگ‏شان گفت: به چه شرطی؟

قافله سالار گفت: به شرط آنکه زمین کربلا را به صدقه از من بپذیرید،

محبانم را به قبرم رهنمون شوید، و آنان را تا سه روز مهمان کنید.

مردان، مات ماندند و با دیدگانی اشک‌آلود، عهد کردند تا همیشه میزبان زائران او باشند.

قافله سالار با آنان وداع کرد و از کنار نهر علقمه براه زد.

خورشید از میان نخل‏‌های سر به آسمان کشیده پرتو افشان بود، و او راهی خیمه‌‏گاه.

از کنار زنان گذشت.

زنان خیمه‏‎گاه، نشسته کنار علقمه هر یک به کاری.

بچه‏‌ها دویدند و خود را به آب زدند.

رباب، عبدالله را در آب بازی داد و رقیه صورت اسماء را شُست.

هانیه، فاطمه و سکینه را در پُرکردن مشک‌‏های آب یاری کرد.

و زینب، تنها در کنار نهر نشسته بود و خیره به آب، دست بر آن می‌‏سایید.

ام‌ّوهب به او نزدیک شد.

گفت: تنها نشسته‏‌اید.

گفت: بنشین ام وهب. در کنار او نشست.

زینب گفت: این سرزمین برای من دیاری آشناست. گویی سال‏‌هایی بی‏شمار در آن زیسته‏‌ام،

با خاک و سنگ و باد و غبارش خو گرفته‌‏ام. خاطرات دوران کودکی‌‏ام، وصف این ایام است امّ‌وهب.

گفت: نگرانید؟ زینب گفت: نگران؟!

گفت: کاش برادرت بنی‌‏امیه را به حال خود رها می‏‌کرد و به استقبال حوادث نمی‏‌شتافت.

زینب گفت: نمی‏‌تواند. گفت: آخر نه مردمان یار اویند و نه تقدیر زمانه با اوست.

زینب گفت: حسین فرزند راه‌هاى روشن خدا و کشتی نجات و معدن قداست و علم و بندگی است.

 نور هدایت است در دل تاریک ظلمانی شب، حجت خداست بر بندگان او و خلیفۀ خدا در زمین.

به انتظار یاری این و آن نمی‏‌ماند. هر که از او روی گرداند هلاک خواهد شد.

لحظه‌‏ای سکوت کرد و سپس ادامه داد.

گفت: امّ‌وهب! غروب هیچ طلوعی را تا کنون بی‌حسین ندیده‏ام.

اگر او نباشد، آسمان میل به گریستن دارد، خورشید از طلوع شرم می‌‏کند، و زمین، آرامش خود را از دست می‏‌دهد.

دوباره ساکت ماند، و لحظات سپری شد.

گفت: احساس غریبی دارم امّ‌‏وهب.

لحظاتی در سکوت، به آب روان خیره ماند، و خورشید، انوار طلایی خود را بر آب تاباند.

امّ‌وهب گفت: از مادرتان برایم بگویید.

زینب گفت: مادرم؟! از او چه بگویم؟ در این مجال اندک، چه می‌توان گفت؟

و به تلألؤ نور خورشید که بر آب می‌‏تابید خیره ماند.

گفت: مادرم فاطمه، نوری است که تمام انوار از اوست!

* صوت:

انتهای پیام/                                   

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط