سروده‌هایی تقدیم به شاه خراسان|اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را، قرار است امشب، جوادم بیاید

سروده‌هایی تقدیم به شاه خراسان|اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را، قرار است امشب، جوادم بیاید

در روز شهادت هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، چند شعر آیینی برای عرض ادب به ساحت مقدس امام رضا (ع) تقدیم می‌شود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، به مناسبت شهادت امام رضا علیه‌السلام، چند شعر آیینی از سیدحمیدرضا برقعی، قاسم صرافان، علی انسانی، قاسم نعمتی و ... تقدیم می‌شود. 

قاسم نعمتی

تلاش کرد نَیُفتَد ولی ز پا افتاد
شبیهِ مادر خود بین کوچه‌ها افتاد

چه خوب شد که مسیرِ عبور، خلوت بود
کسی ندید که آقایِ ما کجا افتاد

شبیهِ چادرِ خاکی، عبا شده خاکی
به پایِ خویش نیفتاد،  بی هوا افتاد

عبایِ رویِ سرش دورِ زانویش پیچید
براش روضه‌ی کوچه چه خوب جا افتاد

میانِ حجره‌ی در بسته دست و پا می‌زد
چه آتشی به دلِ حضرتِ رضا افتاد

کسی مزاحمِ جان دادنِ امام نشد
به یادِ چکمه و گودالِ کربلا افتاد

میانِ آن همه قاتل، یکی جلو آمد
به ضربِ نیزه‌ی او شاه، از صدا افتاد

کنارِ گودیِ گودال مادرش می‌دید
محاسنِ پسرش دستِ بی‌حیا افتاد

به اسب‌ها همگی نعل تازه کوبیدند
به این دلیل بدن بین ِ بوریا افتاد

میانِ کوچه و بازار بسکه رقصیدند
سرِ بریده‌ی آقا ز نیزه‌ها افتاد

قاسم صرافان

نفس‌های آخر، عطش، روضه‌خوان شد
که لب‌های تشنه، به یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را
قرار است امشب، جوادم بیاید

قرار است امشب، شود طوس، مشهد
شود قبله‌گاه غریبان، مزارم
اگر چه غریبی، شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم

به دِعبِل بگو: شعر کامل شد اکنون
«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش
بگو: این نفس‌های آخر هم، اشکم
روان است، از ابیات کرببلایش

از آن زهر بی‌رحم، پیچیده‌ام من
به خود، مثل زهرای پشت در، از درد
شفابخش هر دردم، از بس که خواندم
در آن لحظه‌ها، روضه‌ی مادر از درد

بلا نیست جز عافیت، عاشقان را
تسلای دردم، نگاه طبیب است
من آن ناخدایم، که غرق خدایم
«رضا»یم، رضایم، رضای حبیب است

رئوفم، شهیدم، امامم، امیدم
من آن شمس عشقم که بخشیده‌ام نور
شود هر کسی، هر کجا، بی‌قرارم
دلش را در آغوش می‌گیرم از دور

شدم آسمان، تا کبوتر شوی تو
رسیدم که آهویی آزاد باشی
بیاور غمت را، بیا زائر من!
که مهمان صحن گهرشاد باشی

اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش
بیاید سحر، تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش

سعید بیابانکی

نشسته‌ام به رواقی به گوشه‌ی حرمش
رها رهای رها زیر ابشار غمش

یقین به چشمه تسنیم دوست متصل است
که نور می‌چکد از روزن سپیده دمش

چه سال‌ها که هم آوای نوبتی خوانان
رسیده است به گوشم طنین زیر و بمش

به کاظمین و به مشهد سلام و عرض ادب
به حس و حال غریبانه‌ی شبیه همش

دم مسیح خراسان به لطف حق گرم است
برایتان چه بگویم ز لطف دم به دمش

چوپا گذاشت به ایران هزار چشمه شکفت
 هزار جان گرامی فدای هر قدمش

هوای روضه‌ی رضوان اگر به سر داری
بیا به کوی خراسان و روضه‌ی ارمش

به پادشاه و گدا و به عارف و عامی
خبر دهید که عام است سفره کرمش

گره گشوده ز کارم به طرفه العینی
به نام پاک جوادش چو داده‌ام قسمش

تو چنگ برده و بردار هر چه می‌خواهی
که شاه توس گشاده است کیسه‌ی درمش

هر آنچه داده به من لطف بیکران بوده است
که راضی‌ام به زیادش که قانعم به کمش

شهید عشق شد و آرمید کنج بهشت
هر آن که رقص کنان رفت زیر تیغ غمش

چه افتخاری از این افتخار بالاتر
که شاعرش شده‌ام زیر سایه علمش

چه می‌شود که شبی نامه‌ی سیاه مرا
بگیرد و  بنوازد به گوشه قلمش

سپاه منتقمانش همیشه بیدارند
یکی خبر برساند به اولیای دمش

نمی‌کنیم دل از این حریم و زاین درگاه
قسم به مادر بی بارگاه و بی حرمش....

سیدحمیدرضا برقعی

دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفس‌های تو هماهنگ است
روز و شب قاصدک خبر می‌داد
دل بابا برای تو تنگ است

تو تمام وجود بابایی
او ولی از وجود خود دور است
بی‌تو هر لحظه قطره در قطره
اشک او دانه‌های انگور است

چه فراقی خدا! که از وصفش
دل واژه، دل قلم خون است
لحظه لحظه نفس نفس بی‌تو
دم او زهر و بازدم خون است

می‌نویسم ولی نمی‌دانم
پای این روضه تا کجا بکشد
می‌نویسم ولی خدا نکند
پدرت روی سر عبا بکشد

مو به مو مثل شام گیسویت
چلۀ تاک هم پریشان است
اشک تو روی جسم او یعنی
غسل باران به دست باران است

پیکرش غرق گل شد اما باز
گریه کردی دلت کجاها رفت
لحظه‌ای چشم بستی و دیدی
تیغ و شمشیر و نیزه بالا رفت

روضه‌خوان پدر شدی آن دم
یک طرف قلب خیمه‌ها می‌سوخت
آن طرف روی نیزه‌ها دیدی
سر خورشیدِ کربلا می‌سوخت

بی‌گمان موقع کفن کردن
بین دستان تو کفن لرزید
چه کشیده‌ست آن امامی که
عشق را بین بوریا پیچید

علی انسانی

جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من

زیباست رخ ماه پس از نم‌نمِ باران
ای اشک مَیا، آمده تنها پسر من

این طفل، عزیز است و جگرگوشهٔ زهراست
بهتر که نداند چه شده با جگر من

ز آن لحظه که با کعبه خداحافظی‌ام دید
دانست که برگشت ندارد سفرِ من

ای دیده مکن گریه که شد وقت تماشا
ای اَبر برو، تا ز در آید قمر من

نُه ساله مگو، ماهِ شب چارده است او
زین روست به در دوخته شد چشم تر من

بُردم به دل خاک، دل چاک و پس از مرگ
گیرید ز داغ دل لاله خبر من

مصطفی محدثی‌خراسانی

می‌رسم خسته می‌رسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
آشنایی ندیده چشمانم
آشنایی نخوانده در گوشم

می‌رسم چون کویری از آتش
چون شب تیره‌ای که نزدیک است
تشنهٔ آفتاب و بارانم
دیده کم آب و سینه تاریک است

آمدم تا کنار مرقد تو
دامنی اشک و آه آوردم
مثل آهوی خسته از صیّاد
به حریمت پناه آوردم

آمدم تا خزان قلبم را
با نگاهی پر از جوانه کنی
بشکند بغض و اشک‌هایم را
مثل تسبیح دانه‌دانه کنی

در طواف تو مثل پروانه
هستی‌ام را به باد خواهم داد
تا نگاهم کنی تو را سوگند
به عزیزت جواد خواهم داد

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران