چله عزت| ماجرای جالب شوخی شهید ابراهیم هادی با دوست خود

چله عزت| ماجرای جالب شوخی شهید ابراهیم هادی با دوست خود

شهید ابراهیم هادی در گوش جواد،‌که چیزی از این مراسم نمی‌دانست،‌ حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی میگی؟! ابراهیم هم آرام گفت: یواش،‌هیچی نگو!

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بازخوانی و بررسی ابعاد مختلف دوران دفاع مقدس علاوه بر آشنایی با معارف شهدا و رزمندگان در هشت سال جنگ تحمیلی،‌ باعث می‌شود قطره‌ای از دریای بیکران اخلاق و منش این بزرگوران بیاموزیم. بنابراین به سراغ کتب خاطرات شهدا و رزمندگان رفته‌ایم تا با انتشار این مطالب، نام و یاد این عزیزان را زنده نگه داشته و معارف آنها را برای آیندگان باقی نگه داریم.

برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می‌شد. ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن می‌آوردند! با شستن دست‌های آنان،‌ مراسم با صرف ناهار تمام می‌شد.

در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابراهیم نشستم. ابراهیم و جواد دوستانی بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخی‌های آنها هم در نوع خود جالب بود. در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند،‌ جواد بود.

ابراهیم در گوش جواد،‌که چیزی از این مراسم نمی‌دانست،‌ حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی میگی؟!

ابراهیم هم آرام گفت: یواش،‌هیچی نگو!

بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می‌خندید.گفتم: چی شده ابرام؟! زشته،‌ نخند!

رو به من گفت: به جواد گفتم،‌ آفتابه رو که آوردند،‌ سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد.

جواد بعد از شستن دست،‌ سرش را زیر آب گرفت و ....

جواد در حالی که آب از سر و رویش می‌چکید با تعجب به اطراف نگاه می‌کرد. گفتم: چکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیه‌ام را دادم که سرش را خشک کند!

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول صفحه 143

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران