طولانی‌ترین بمباران هوایی در تاریخ ایران/ روایت شاهدان عینی از یک فاجعه+ فیلم و عکس

طولانی‌ترین بمباران هوایی در تاریخ ایران/ روایت شاهدان عینی از یک فاجعه+ فیلم و عکس

یکی از شاهدان واقعه بمباران شهر اندیمشک، می‌گوید: ۴۶ سالم بود و زیاد شهید دیده بودم، ولی این‌بار فرق می‌کرد. در بمباران ۴ آذر ۶۵ صدام اندیمشک را شخم زده بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در سحرگاه یک روز پاییزی در سال 65، خلبانان عراقی خود را برای انجام طولانی‌ترین حمله هوایی به خاک ایران آماده می‌کردند. بیش از 54 فروند هواپیما در این عملیات شرکت داشتند. شهری که باید مورد هدف قرار می‌گرفت، اندیمشک بود؛ دروازه ورودی خوزستان که موقعیتی استراتژیک در جنگ داشت.

اندیمشک در جنگ تحمیلی نقش حیاتی ایفا کرد؛ به طوری که  ادوات جنگی عموماً از شهر اندیمشک به جبهه منتقل می‌شد.  در صورت انهدام یا کم‌اثر شدن نقش این شهر، نیروهای رزمنده با چالش‌های متعددی مواجه می‌شدند.

ایستگاه‌ و میدان راه‌آهن هدف اولیه این بمباران هوایی بود و پس از آن، جنگنده‌های عراقی به منازل مسکونی، دبیرستان شریعتی، نیروگاه تأمین برق سد دز، پادگان‌های نظامی از جمله دوکوهه و ... نیز یورش بردند.

دفاع مقدس , کتاب , خاطرات دفاع مقدس ,

این بمباران به مدت یک ساعت و 45 دقیقه طول کشید و علی‌رغم تأکیدات حقوق بین‌الملل بر عدم بمباران مناطق مسکونی، کشور عراق اقدام به این حملات با 54 فروند جنگنده کرد که خسارت‌های زیادی را بر جای گذاشت و بیش از 300 نفر از شهروندان شهید و حدود 700 نفر مجروح شدند. شدت حمله به گونه‌ای بود که از آن با عنوان طولانی‌ترین بمباران هوایی پس از جنگ جهانی دوم یاد می‌کنند. بنا به گفته شاهدان عینی، جنگنده‌های عراقی نه تنها مراکز نظامی و غیر نظامی که حتی بیابان‌های اطراف شهر و زنان و کودکانی را که برای حفظ جان خود به آن سمت می‌دویدند، مورد حمله قرار دادند و بسیاری از مردم غیر نظامی را به شهادت رساندند.

دفاع مقدس , کتاب , خاطرات دفاع مقدس ,

در زمان بمباران هوایی شهر اندیمشک با مرکزیت ایستگاه راه‌آهن، کارکنان و کارمندان ایستگاه به ویژه نیروهای حساس ایستگاه مثل کنترل خط و دپو حاضر به ترک صحنه نشدند و از جمله رشادت‌ها و از خودگذشتگی‌های کارکنان ایستگاه می‌توان به فداکاری شهید تیمور غلام‌زاده اشاره کرد که در حین بمباران سعی در انتقال لوکوموتیوهای مانده در ایستگاه به پناهگاه را دارد که در حین جابجا کردن لوکوموتیو سومی مورد اصابت راکت هواپیمای عراقی قرار گرفت و به مقام والای شهادت نائل شد.

دفاع مقدس , کتاب , خاطرات دفاع مقدس ,

شهید غلام‌زاده از جمله شهدای راه‌آهن اندیمشک در روز چهارم آذرماه بود

با وجود نقش اندیمشک در جنگ تحمیلی و واقعه تلخ چهارم آذرماه سال 65، کمتر اثری است که به این موضوعات بپردازد. از جمله آثاری که اخیراً در همین رابطه منتشر شده، نماهنگ «روز سرخ چهار آذر» است که با شعری از عبدالرحیم سعیدی‌راد و با صدای ابوالفضل خیشگر و هادی گودرزی تهیه شده است. سروده سعید‌ی‌راد در این نماهنگ به این قرار است:

دوباره چید از ما بهترین را
دوباره کودکان نازنین را

هواپیمای دشمن آمد و ریخت
دوباره بمب‌های آتشین را

به سرعت در میان شهر چرخید
تمام لاله‌های باغ را چید

هواپیمای وحشی بمب‌ها را
به روی شهر اندیمشک بارید

زمین بمب و زمان بمب آسمان بمب
در و دیوارهای بی‌نشان بمب

دوباره بمب و بمب و باز هم بمب
دلی آرام اما ناگهان بمب

دلم پر، خانه‌ها پر، کوچه‌ها پر
کبوتربچه‌های شهر پَرپر

هواپیما و اندیمشک مظلوم
شگفتا روز سرخ چهار آذر

چراغ یادها هرچند خاموش
دوباره خون یاران می‌زند جوش

مبادا برگی از تاریخ زخمی
مبادا چهارم آذر فراموش

از آن روز شگفت چهار آذر
هنوزم قلب شهرم چاک‌چاک است

اگر بارید بر ما بمب دشمن
اگر بارید بر ما سنگ و آهن

اگر تاریک شد شمع دل ما
چراغ چشم اندیمشک روشن ...

دفاع مقدس , کتاب , خاطرات دفاع مقدس ,

یکی از اتفاقات جالب در روز چهارم آذرماه سال 65، اتمام سوخت یکی از خلبانان عراقی و فرود هواپیمای او در حوالی شهر دزفول بود؛ در حالی که عصام عبدالوهاب زبیری گمان می‌کرد در شهر العماره است، مردم به سمت او هجوم برده و او را دستگیر می‌کنند. او بعدها خاطرات خود را در کتابی با عنوان «پرواز شماره 22» به رشته تحریر درآورد که خواندنی است.

زبیری در خانواده‌ای مذهبی در بغداد به دنیا آمد و پس از درگذشت پدر، که مقارن شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود، به عنوان سرپرست یک خانواده دوازده نفره مجبور به کار شد. پس از پایان تحصیلات ، به علت مشکلات مالی ، وارد دانشکده نیروی هوایی شد. پس از موفقیت در خلبانی، ازدواج کرد و سعی کرد از جنگ دور باشد، با وجود این مأموریت‌هایی به وی داده شد. این خلبان در اولین مأموریت، که بمباران اردوگاه‌های نظامی ایران در حاج عمران بود، بمب‌ها را دورتر از مرکز انداخت. وی در بمباران فاو، مهران و جزایر مجنون شرکت داشت که در هر سه مورد بمب ها را دورتر از هدف انداخت. در بمباران سکوی پرتاب موشک هاواک موسوم به خ ـ 28 نیز سه بار بمب‌ها را بی‌هدف رها کرد و در آخرین مأموریت خود که پشتیبانی از هواپیماهای بمب افکن بود، به علت اتمام ذخیره بنزین مجبور شد که از چتر نجات استفاده کند.

دفاع مقدس , کتاب , خاطرات دفاع مقدس ,

او خود این لحظه را چنین توصیف کرده است: هواپیما را به سمت چپ به گردش در آوردم و بعد از کشیدن اهرم پرتاب از هواپیما خارج شدم. هشت دقیقه بعد با چتر نجات به زمین رسیدم. به محض فرود آنچه را که در وهله اول می‌دیدم باور نکردم. با تعجب اطرافم را نگاه کردم. شهری که در آن فرود آمدم بودم دزفول بود نه العماره! 
مقام معظم رهبری، در سال 71 در تقریظی بر این کتاب فرموده‌اند:

«در 1371/3/27 مطالعه شد. این کتاب از جهت ارائه‌اطلاعاتی درباره‌ نیروی هوایی عراق و برخی مسائل جنبی خالی از فایده نیست. اشتباه گرفتن دزفول بجای العمارة نقطه‌ شیرین و جالب داستان است.»

کتاب «حوض خون» که به کوشش فاطمه‌سادات میرعالی نوشته و توسط انتشارات راه یار به چاپ رسیده است، نیز از دیگر آثاری است که تاحدودی به این واقعه پرداخته است. کتاب به نقش زنان اندیمشکی در جنگ تحمیلی با تمرکز بر حضور آنها در رختشورخانه پرداخته است، اما در بخش‌هایی از خاطرات این زنان اشاره‌ای به واقعه روز چهارم آذرماه نیز شده است. روایتی مردمی از بمب‌هایی که بر سر خانه‌های آنها ریخت و عزیزانشان را از آنها گرفت. واقعه‌ای که بعد از سال‌ها نیز هنوز در کنج ذهن بسیاری از مردم اندیمشک جا خوش کرده و به فراموشی سپرده نشده است.

زهرا ملک‌نژاد، از راویان کتاب «حوض خون»، درباره روز چهارم آذرماه سال 65 می‌گوید: 46 سالم بود و زیاد شهید و مرده دیده بودم، ولی این‌بار فرق می‌کرد. در بمباران 4 آذر 65 صدام اندیمشک را شخم زده بود. حالم خیلی بد بود. شروع کردم به استفراغ. داشتم روده‌هایم را بالا می‌آوردم. بوی گوشت سوخته از توی سرم خالی نمی‌شد. رفتم خانه، دست‌های خونی‌ام را شستم و چند تکه سیر و پیاز خوردم، ولی بی‌فایده بود.

دفاع مقدس , کتاب , خاطرات دفاع مقدس ,

روز بعد چکمه پوشیدم و رفتم توی سردخانه و جنازه‌ها را کفن کردم. وجودم داشت از ناراحتی آب می‌شد. موقع تشییع، دخترعمه‌ام را از دست شوهرش گرفتم و گذاشتم توی قبر. همه مردم اندیمشک برای تشییع شهدا جمع شده بودند و شعار می‌دادند «جنگ،‌ جنگ تا پیروزی». بعد از تشییع شهدا، با همان حال زار، رفتم رختشویی برای شستن پتو ملافه. با یک جا نشستن و غصه خوردن چیزی درست نمی‌شد. خودم را جمع کردم و با ذکر صلوات و خواندن مداحی شروع کردم به شستن. روزها و ماه‌ها بی‌وقفه در کنار بقیه خانم‌ها رخت می‌شستم و دلم را از غصه‌ها پاک می‌‌کردم. رخت‌شوی خانه بار دیگر امید را در من زنده کرد. ولی داغ بدن‌های تکه‌پاره و آویزان به درخت‌ها و زیر آوارمانده در دلم هرگز شسته نمی‌شد. 

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران