خاطرات اسیر فلسطینی؛ «۵ هزار روز در برزخ»|۲۵- زندگی در سلول سیاه «الرمله»
زندگی من در این مدت با انتقال از سلولی به سلول دیگر و از زندانی به زندان دیگر میگذشت و میتوانم بگویم که حبس در سراسر زندانهای فلسطین اشغالی از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب را تجربه کردم.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، «5 هزار روز در برزخ» عنوان کتابی است که «حسن سلامه» اسیر فلسطینی در حدود 200 صفحه آن را تدوین کرده و شامل داستانهایی شنیدنی از شرایط غیرانسانی وی در سلول انفرادی زندانهای رژیم اشغالگر است که آن را شبیه به زندگی در دنیای مردگان توصیف میکند. حسن سلامه در سال 1996 به دنبال فرماندهی یک عملیات استشهادی در واکنش به ترور «یحیی عیاش» فرمانده گردانهای عزالدین القسام (شاخه نظامی جنبش حماس) بازداشت شد.
فصلهای ابتدایی این کتاب شرایط بغرنج و عجیب اسرا در سلولهای انفرادی را وصف میکند؛ سلولهایی با طول 2 متر و عرض یک متر که پر از انواع حشرات و حیوانات موذی و آزاردهنده است و اسرا دائما در معرض حملات شبانه نگهبانان قرار دارند. حسن سلامه که در یک عملیات کماندویی منجر به کشته و زخمی شدن دهها صهیونیست شده بود به خوبی توضیح میدهد که علیرغم همه محدودیتهای وحشتناک در زندان اما هرگز تسلیم نشد و دشمن را مجبور کرد تا به خواستههای او تن بدهد.
«خالد مشعل» رئیس سابق دفتر سیاسی جنبش حماس و رهبر این جنبش در خارج نیز مقدمهای برای این کتاب تدوین کرده است.
ترجمه این کتاب در قالب نقل قول از زبان نویسنده آن به صورت خلاصه در چند فصل ارائه میشود.
مهمان جدید از جبهه مردمی فلسطین
زندگی من به همین شکل به مدت یک سال و نیم با رفیقم ابوغسان ادامه داشت و سپس او را به سلول دیگری منتقل کردند. بعد از آن «عاهد ابوغلمه» (ابوقیس) را به سلول من آوردند و ابوقیس تفاوتی با ابوغسان نداشت و یکی از رهبران جبهه مردمی فلسطین بود که در عملیات ضد صهیونیستی برای انتقام ترور «ابوعلی مصطفی» دبیرکل جبهه مردمی فلسطین شرکت کرده بود. رابطه ما با هم عمیقتر شد و به حد ارتباط خانوادگی رسید و نامزد من و همسر او نیز با هم آشنا شدند.
در این مدت من باز هم به بیمارستان زندان الرمله منتقل شدم و توانستم برادرم اکرم را ببینم که عکسی از غفران برایم آورده بود. اکرم اطلاعات زیادی از غفران به من داد و تعریف کرد که در این مدت چه اتفاقاتی افتاده است.
بازگشت به انفرادی ایالون
زندگی من در این مدت با انتقال از سلولی به سلول دیگر و از زندانی به زندان دیگر میگذشت و میتوانم بگویم که حبس در سراسر زندانهای فلسطین اشغالی از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب را تجربه کردم. این بار درحالی که دست و پایم بسته بود به زندان ایالون که زیرمجموعه زندان الرمله بود منتقل شدم و از آنجایی که اصالت من به این شهر برمیگردد احساس کردم به وطن آباء و اجدادی خودم نزدیک هستم و از همین بابت احساس خوبی داشتم.
من قبلا درباره زندان الرمله و سلولهای آن با شما صحبت کرده بودم. این یکی از بزرگترین و قدیمی ترین زندانهای رژیم صهیونیستی است که در سرزمین اشغالی ما بنا شده و من تجربه حبس در انفرادی آن را دارم. سلول قدیمی الرمله یکی از بدترین سلولها در این زندان است؛ یک سلول زیرزمینی که به محض ورود بوی تعفن را احساس میکنی. بسیاری از قهرمانان فلسطینی که درباره آنها صحبت کردم همچون دکتر عبدالعزیز الرنتیسی، شهید صلاح شحاده، یحیی السنوار و همه رزمندگانی که در عملیاتهای بزرگ علیه دشمن مشارکت داشتند، حبس در این سلول را تجربه کرده بودند.
این قهرمانان بلافاصله بعد از بازداشت به این سلول سیاه که نشانهای از زندگی در آن وجود ندارد منتقل میشدند. این سلول پر از حشرات مختلف بود؛ حشراتی که بدون ترس مقابل تو حرکت میکردند و از هر طرفی پیدا میشدند و حتی غذایت را میدزدیدند. زمانی که از خواب بیدار میشدی، می دیدی که این حشرات داخل لباست هستند. قصههای زیادی از این حشرات وجود دارد که خنده دار و در عین حال بسیار دردناک است؛ انگار یک فیلم سینمایی تماشا میکنی با عنوان «قهرمانان و دهها موش بزرگ و صدها حشره».
این سلول در سال 1992 بعد از اعتصاب غذای مشهور اسرای فلسطینی که بیش از 20 روز ادامه داشت، بسته شد و طی آن قهرمانان فلسطینی موفق شدند از این سلول خارج گردند. بعد از آن، این سلول سیاه تبدیل به گذرگاهی شد که اسرا باید چند روزی قبل و بعد از محاکمه در آن بمانند تا به زندانهای خودشان برگردند. در زندان الرمله یک سلول دیگر نیز وجود داشت که شرایط آن از این سلول سیاه به مراتب بدتر بود. این سلول کاملا با دیوارههای آهنی پوشیده شده بود و هیچ اشعهای از نور خورشید وارد آن نمیشد. البته با شما ابتدای کتاب درباره این سلول و حبس در آن صحبت کرده بودم.
همصحبتی با رهبر بزرگ حماس در سلول الرمله
هیچ نشانهای از حیات در این سلول دیده نمیشد و خدا به ما رحم کرد که از آن بیرون آمدیم. یک سلول دیگر نیز در زندان الرمله بود که من قبلا برای مدت طولانی در آن حبس بودم و حالا دوباره به آنجا برگشتم و ما اکنون در سال 2011 هستیم. بعد از انجام مراحل سخت تفتیش وارد این سلول شدم و با صدای بلند فریاد زدم که آیا کسی در این اطراف هست. ناگهان صدای برادر و دوست خوبم «ابراهیم حامد» از رهبران بزرگ حماس را شنیدم که در سلول روبرویی من بود و خیلی خوشحال شدم. شروع به صحبت کردیم و متوجه شدم که به غیر از ما دو نفر هیچ اسیر امنیتی دیگری در این سلولها نیست و همه زندانیان جنایتکار یهودی و عرب هستند که برخی از آنها را میشناختم.
من و ابراهیم حامد ساعتهای طولانی از پشت پنجرههای کوچک با هم صحبت میکردیم به ویژه درباره نامزدم غفران. ابراهیم ذوق احساسی و شعری بالایی داشت و درهای جدیدی را در این زمینه به روی من گشود و من در آن زمان نامه زیبایی نوشتم و تصمیم گرفتم کتابی با عنوان «حسن (حسن سلامه) قبل از غفران و حسن بعد از غفران» بنویسم. خیلی خوشحال بودم که میتوانم درباره عواطفم با ابراهیم صحبت کنم . در این دوره نامهنگاریهای زیادی با غفران داشتیم و نامههای بسیار طولانی برایش مینوشتم و درباره همه چیز با هم صحبت میکردیم.
در این دوره من خیلی مطالعه میکردم و خواندن کتاب کمک زیادی به من کرد تا اسلوب نوشتاری خود را تقویت کنم و از کلمات و عبارات زیبایی در نامههایم برای غفران استفاده میکردم. در این سلول ارتباط من با دنیای بیرون قطع بود و تنها هرچند وقت یک بار از طریق وکلایی که به دیدارم میآمدند از اتفاقات خارج زندان خبر میگرفتم. از جمله اتفاقات خوب در این مرحله آن بود که توانستم چندین بار با کمک وکیلم، نامزدم را غافلگیر و خوشحال کنم و هدایایی برایش فرستادم.
یکی دیگر از اتفاقات خوب در این سلول آن بود که من و غفران تصمیم گرفتیم ابراهیم حامد را غافلگیر کنیم و به این ترتیب یک بار همسر و دو فرزند ابراهیم حامد در برنامه اسرا که از طریق رادیو پخش میشد صحبت کردند و من رادیو را جلوی پنجره کوچک حمام گذاشتم و صدایش را زیاد کردم تا ابراهیم بشنود. واقعا در این شرایط هیچ احساسی زیباتر از این نبود که ابراهیم می توانست صدای فرزندانش را بشنود. همسر ابراهیم و غفران نیز از این طریق باهم آشنا شدند و رابطه دوستی آنها تا امروز ادامه دارد. علیرغم درد و رنجهای زیادی که داشتیم اما این لحظات بسیار زیبا بود.
یحیی السنوار و معامله تبادل اسرا
بعد از گذشت 3 ماه ناگهان برادر خوبمان یحیی السنوار و ولید عقل به اینجا منتقل شدند و هدف دشمن از انتقال این دو رهبر بزرگ مقاومت فلسطین، دور نگه داشتن آنها از جریان مذاکرات تبادل اسرا بود. یحیی السنوار در آن زمان منصب ریاست هیئت عالی رهبری اسرای حماس را بر عهده داشت و نقش اساسی در مذاکرات تبادل اسرا ایفا میکرد. او تاکید کرده بود که بعد از تکمیل معامله تبادل اسرا باید همه اسرایی که محکوم به حبس ابد هستند آزاد شوند. بنابراین صهیونیستها او را به انفرادی منتقل کرده بودند تا از عرصه مذاکرات دور بماند.
ما خیلی مشتاق دیدار یحیی السنوار بودیم و از طریق پنجرههای کوچک و با صدای بلند با او صحبت میکردیم و او درباره اوضاع زندانها و اسرا و نیز مسئله مهم تبادل اسرا به ما اطلاعات داد و گفت که شروط و معیارهایی برای این معامله تعیین کرده که از آنها کوتاه نخواهد آمد. از جمله شروطی که یحیی السنوار در معامله تبادل اسرا تعیین کرده بود این بود که همه اسرایی که 15 سال از حبس آنها میگذرد باید آزاد شوند و شرط دیگر این بود که این معامله بدون آزادی من تکمیل نخواهد شد و این موضع همه اهالی غزه بود.
این مسئله به من اطمینان خاطر داد اما نگران سایر برادران به ویژه ابراهیم حامد بودم که تازه بازداشت شده بود. با وجود اینکه یحیی السنوار در بخش ما بود اما نمیتوانستیم او را ببینیم و فقط میتوانستیم صدایش را بشنویم. اما حضور در کنار یحیی السنوار دو روز بیشتر طول نکشید و به ما گفتند که باید مجددا به سلول زندان عسقلان منتقل شویم. همه برادران به من اطمینان دادند که معامله تبادل اسرا بدون آزادی من به انجام نخواهد رسید و من امیدوار شدم که زمان آزادیم به اذن خدا نزدیک است و این آخرین رفت و آمد من در سلولها خواهد بود.
ادامه دارد....