به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، با نیمنگاهی به تاریخ معاصر ایران (دست کم از قاجار به این سو)، میتوان به این نکته اذعان کرد که غفلت از توانمندسازی دولت و جامعه، میتواندن آسیبهای جبران ناپذیری به قدرت ملی ما وارد کند. به بیانی دیگر تجربه زیسته مناسبات دولت و جامعه در ایران معاصر نشان میدهد که ایدههایی نظیر "جامعه ضعیف- دولت قوی"، "دولت ضعیف- جامعه قوی" و نیز "جامعه ضعیف- دولت ضعیف"، راه حلهای توسعه ایران نیستند.
با این وصف، آنچه میتواند آینده توسعهن ایران رقم بزند، الگوی دیالکتیک "جامعه قوی- دولت قوی" است. به بیانی دیگر جامعه متشکل و دولت نیرومند. ما در تجربه تاریخی ایران معاصر دریافتهایم که دولت ضعیف چه مخاطراتی را برای ما ایجاد کرده است. تجربه دولت قاجار را میتوان نمونهای از تجربه دولت ضعیف دانست.
در دوران مشروطه با اینکه ایدههایی نظیر آزادی و دمکراسی و کنستیتوسیون و ... مطرح میشود اما عملا هیچ اراده اجرایی نیروند و هیچ قدرت فائقهای وجود ندارد که بتواند این ایدهها را تا مرحله عملی شدن دنبال کند.
به ویژه در اواخر مشروطه با دولتی مواجه هستیم که از پسِ وظایفِ روزمره خود نیز برنمیآید و توان رفع نیازهای عاجل مردم را نیز ندارد. به همین دلیل هم در ده ـ پانزده سال آخر حکومت قاجار، مملکت درگیر چرخه آشوب و نهایتا استبداد می شود و از دل دولتِ ضعیفِ قاجار، دیکتاتوری رضاخانی سر بر میآوَرَد.
در دوره شانزده ساله حکومت رضاخان، بسیاری از نیروهای مدنی و اصناف و روحانیون و گروههای محلی و هرچیزی که یک صورت تشکیلاتی به خود گرفته است، حتی تشکیلات فردی نیز زیر چرخ ماشین سرکوب له میشود.
در این شرایط به ظاهر یا یک دولت نیرومند و مقتدر مواجه هستیم، اما تجربه شهریور 1320 و متلاشی شدن دولت و ارتش مدرن ایران در کمتر از 48 ساعت پس از حمله متفقین، نشان داد که دولتسازی، آنگاه که به بهای نحیف شدن حوزه عمومین انجام شود، میتواند نهاد دولت را نیز ضعیف و بی اقتدار کند.
از سوی دیگر، ما در تجربه تاریخی ایران معاصر، با جامعه ضعیف نیز سر و کار داریم. باید گفت که جامعه ضعیف نیز بیراهه است. جامعه ایران در دوران پهلوی دوم به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 را میتوان مصداق جامعه ضعیف دانست. خفقان و توتالیتاریسمِ پساکودتای 28 مرداد، شرایطی را ایجاد کرد که در آن جامعه ایرانی به شدت تضعیف شد. شاه تا سالهای 55 و 56، عملا همه تشکلهای ملی، مذهبی و مدنی و حتی همه گروههای چپ را قلع و قمع کرده بود.
همین مسأله باعث شد در میان نهادهای صنفی و احزاب و روحانیون و گروههای هیچ کس نماندهاست که شاه تعامل درست و حسابی با آنها داشته باشد و با یک جامعه بسیار بسیار نحیف و یک حوزه عمومی بسیار نحیف دچار میشود. شاید هیچ تجربهای مانند جنگ 12 روزه، نتوانست ضرورت و اهمیتِ معاضدت و همگراییِ دولت و جامعه را این چنین در انظار ما ایرانیان به اثبات برساند.
در این جنگ دیدیم که جامعه متشکل و دولت نیرومند رمز تفوق بر خصم است. منظور از دولت در اینجا، حکومت و کل هییت حاکمه است. به خصوص در اینجا نقش ولایت فقیه و رهبری دینی، ظرفیت بی بدیل خود را در مدیریت بحران نشان داد. جنگ دوازده روزه نقش دولت نیرومند و یا دولت قوی را به عیان نشان داد. تصور کنید اگر حکومت و شخص رهبری در لحظات آغازین حمله شوکآور و برقآسای دشمن، از خود ضعف و انفعال نشان میداد.
در این صورت، با توجه به نقشههای بعدی دشمن صهیونی، سقوط نظام، نامحتمل نبود. اما نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه رهبر انقلاب در کمتر از چندساعت سازمان رزم را احیا نمودند، به مردم در تنبیه متجاوز اطمینان خاطر دادند و فرمان حمله را صادر کردند.
نکته مهم در این میان این بود که ادراک عمومی جامعه ایران، به صورتی کاملا ابژکتیو و محسوس، متوجه اهمیت و ضرورت دولت قوی در میانه بحران شد. تصور دولت ضعیف، به دنبال خود تصور جامعه بیپناه و بیحامی را به ذهنیت عمومی متبادر میکند.
از طرف دیگر نظام سیاسی نیز بیش از پیش به این نکته تفطن یافت که جامعه متشکل و نیرومند، چقدر میتواند در گذار از بحران موثر واقع شود، البته جامعه ما، پیشتر در جریان دفاع مقدس نشان داده بود که مصداق جامعه بالغ، متشکل و نیرومند است.
مردم ایران در جنگ دوازده روزه، به رغم تمام مشکلات، گرفتاریها و نارضایتیها، به واسطه قوامیافتگیِ امرِ اجتماعی در میانِ خود، رفتاری کمنظیر و بسیار متمدنانه از خود نشان داد و همین مساله امید دشمن را مبنی بر اعتراضات گسترده اجتماعی و آشوبهای خیابانی بود، به ناامیدی و ناکامی مبدل ساخت.
یادداشت از: محسن جبارنژاد، پژوهشگر فلسفه سیاسی
انتهای پیام/