به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، حجاب چهره جان میشود غبار تنم/خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم. این بیت از اشعار بلند و عمیق عرفانی حافظ شیرازی، بیانگر تفکری ژرف در ساحت عرفان اسلامی است؛ تفکری که حافظ، دیگر عرفا و شماری از فلاسفهی اسلامی به آن قائلاند. ایدهی کلی بیت بر مبنای یک موضوع انسانشناختی است: بدن انسان حجابی برای نفس است؛ حجابی که مانع تجلی حقیقت و کشف اسرار عالم غیب میشود و برای انسان محدودیتهای شناختی پدید میآورد.
این حجاب، سدی است در برابر ورود انسان به عالم قدس. نفس انسان تا زمانی که به بدن تعلق دارد، آلام و لذات روحی را بهطور عمیق درک نمیکند و حتی ادراک او از خود ضعیف است؛ زیرا خود را در قالب بدن میپندارد. به تعبیر حافظ، این تعلق، حجابی بر چهرهی جان آدمی میافکند، و وابستگی روح به تختهبند تن، مانع طواف و سیر او در عالم قدس میشود. با زوال این تعلق، نفس از قفس تن رها میگردد و به روضهی رضوان میرود.
چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تختهبند تنم
همین معنا در سخن سایر عرفا نیز دیده میشود: سعدی میگوید: خبر داریای استخوانی قفس / که جان تو مرغی است، نامش نفس؟
و همام تبریزی سروده است: مرغ باغ ملکوتم، نِیَم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
از دیدگاه حکمای الهی، تعلق نفس به بدن برای انسان محدودیتهایی ایجاد میکند. بدن «حجاب نفس» است و موجب اسارت، ظلمت و محدودیت آن میشود. نفس دو گونه حجاب دارد: درونی و بیرونی. حجاب درونی ناشی از مادیبودن نفس در آغاز پیدایش است و با تجرد و تکامل برطرف میشود. حجاب بیرونی همان بدن است که با مرگ از میان میرود.
از دیدگاه حکما تا زمانی که نفس به بدن وابسته است، به مرتبه عقل بالفعل نمیرسد و از لذت کامل شهود محروم میماند. از اینرو در مسیر سیر الیالله، بدن وبال انسان است و لحظه رهایی از آن، زمان وصال است، لذا قطع تعلق نفس از بدن موجب بهرهمندی بیشتر از فیوضات عالم بالا میشود، زیرا با مرگ، موانع بدنی از میان میرود.(ملاصدرا، اسفار، ج 9، ص 125)
بنابراین در اصل اینکه تعلق نفس به بدن برخی محدودیتها برای انسان ایجاد می کند، تردیدی نیست اما این موضوع گاه برداشت ها و سویه های منفی به خود می گیرد و در اندیشه برخی عرفا شکل کاملا منفی پیدا میگیرد و حتی به ستایش عوامل زوال بدن میانجامد. از این رو اگر کسی آن را از بین ببرد به گونه ای به فرد خدمت کرده است.
مولوی اشاره به داستانی دارد که در آن ابن ملجم ملعون به امیرالمومنین(علیه السلام) می گوید: اگر من قاتل تو هستم، زودتر من را بکش. حضرت با این بیان که اگر تقدیر الهی باشد، قابل تغییر نیست و من بنده تن خود نیستم و تن من مهم نیست و حقیقت و جوانمردی من به روح من وابسته است و شمشیر و خنجری که تن من را بکشد، مانند گل و ریحان برای من است.
مولوی در داستان گفتوگوی ابنملجم با امیرالمؤمنین(ع) به همین معنا اشاره دارد:
لیک بیغم شو شفیع تو منم / خواجه روحم نه مملوک تنم
پیش من این تن ندارد قیمتی / بیتن خویشم فتی ابنالفتی
خنجر و شمشیر شد ریحان من / مرگ من شد بزم و نرگسدان من
ادعایی که اساسا مستند روایی ندارد و به تعبیر علامه جعفری(ره) اگر مولوی روزه بود و چنین حرفی می زد روزه اش باطل می شد.
بر همین اساس در برخی از اندیشه های عرفانی، تصریحا بدن موجودی پست و دانی معرفی شده است. تعابیری مانند «زندان روح»، «حجاب بدن»، «بدن ظلمانی»، «بدن کثیف»، «مزبله»، «چاه تن»، «دشمن انسان»، «بیگانه از حقیقت انسان» و نیز «پایگاهی برای پاسخ به شهوات و لذات»، «محلی برای بروز انواع رذایل»، «راهزنی در مسیر کمال» و «خار جان» ازجمله ادبیات رایج در توصیف بدن به شمار میرود. موضوعی که در اندیشه مولوی پررنگ است.
تن همی نازد به خوبی و جمال/ روح پنهان کرده فر و پر و بال
گویدش ای مزبله تو کیستی/ یک دو روز از پرتو من زیستی
چنانکه اشاره شد، اصلِ محدود شدنِ نفس بهواسطهی تعلّق آن به بدن، اصل درستی است و این موضوع، بحثی انسانشناختی به شمار میآید. حکما نیز به چراییِ این محدودیت اشاره کردهاند. با این حال، گاه از این مسئله برداشتهایی نادرست، منفی یا حتی افراطی استنباط میشود که نیازمند نقد و بررسی است.
اول: نقد نخست آن است که باید بین «حجاب بودنِ بدن» و «تنها حجاب بودنِ بدن» تفاوت گذاشته شود. بدن از یک جنبه حجاب برای برخی از اوصاف نفس است اما کارکرد آن منحصر به این جنبه نیست؛ بلکه بدن ابعاد دیگری نیز دارد. اگر صرفا جنبه محدودیت ملاحظه شود، جایگاه بدن در ساختار وجود انسان مستور می ماند.
نقش بدن را می توان در ساختار وجود انسان به این صورت دید که بدن با انجام فضائل میتواند وسیله رفع حجاب از نفس شود. جهاد فیسبیلالله و روزه نمونههایی از فعالیتهای بدنی هستند که با مشارکت بدن انجام میگیرند و در کمال انسان و رفع حجاب تأثیر اساسی دارند، لذا نمی توان حقیقت بدن را صرفا در جنبه سلبی و منفی محدود کرد.
دوم: حجاب بودن بدن امری غیر اختیاری است و بر آن نکوهشی مترتب نیست؛ بنابراین نیازی به تلاشی برای رفع آن وجود ندارد. آنچه باید مورد تلاش قرار گیرد، اجتناب از تعلق به شئون بدنی، امور دنیوی و لذات افراطی است. در نگرش دینی، رذائل بزرگترین حجاب انسان برای وصول به حقیقت است و باید برای رفع آن کوشش کرد.
سوم: در این رویکرد، بین تعلق تکوینی نفس به بدن و تعلق به امور بدنی خلط شده است. اینکه نفس به بدن تعلق دارد امر مذمومی نیست بلکه تعلق داشتن به شئونات بدنی نظیر: خوردن، خوابیدن و... و وابستگی شدید به این امور مذموم است. این نظیر این است که دنیا فی نفسه مذموم نیست بلکه تعلق به دنیا و امورات آن مذموم است.
چهار: بر اساس این تفکر که بدن ابزار و آلت نفس است و نفس فعالیت های خود را با آن انجام می دهد بنابراین بدن ابزار است و ابزار نسبت به خوبی ها و بدی ها خنثی است. از این رو می توان ابزار برای اهداف نفسانی و شیطانی یا برای امور الهی باشد. بنابراین این نفس است که بدن را در کارکردهای منفی و ناپسند بکار می گیرد و اوصاف ممدوح و مذموم اولا و بالذات مربوط به نفس است.
پنج: باید توجه داشت «حجاب بودن بدن» امری تشکیکی است؛ یعنی شدت و ضعف دارد و به مرتبه نفس بستگی دارد. هرچه نفس کاملتر باشد، نقش حجاب بودن بدن کمتر می شود. در پیامبران و اولیای الهی، اشتغال نفس به بدن مانع کشف حقایق نیست؛ در این افراد تعلق یا عدم تعلق نفس به بدن تفاوتی در کشف آنها ایجاد نمیکند. چنانکه حضرت علی(ع) فرمودند: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً»
برای آگاهی تفصیلی ر.ک: شهگلی، احمد، بازخوانی موردی مطالعات بدنپژوهی در حوزه الهیات، مجله انسانشناسی، شماره 47
نویسنده: احمد شهگلی، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
انتهای پیام/