به گزارش خبرگزاری تسنیم از اراک، در حالی که جامعه با موج فزایندهای از آسیبهای اجتماعی از جمله اعتیاد، خشونت خانوادگی، طلاق و بزهکاری نوجوانان مواجه است، تحلیل و بررسی دقیق پروندههای مربوط به این آسیبها، به عنوان یک راهبرد مؤثر در پیشگیری از وقوع جرایم مشابه در آینده مورد توجه کارشناسان و مسئولان قرار گرفته است.
به گفته متخصصان و کارشناسان، هر پرونده اجتماعی در دل خود مجموعهای از عوامل و شرایط زمینهساز وقوع جرم یا انحراف اجتماعی را دارد که در صورت استخراج دقیق این دادهها، میتوان الگوهای رفتاری پرخطر را شناسایی کرده و از تکرار آنها جلوگیری کرد.
«باید از هر پرونده یک درس گرفت.» این جملهایست که بارها از زبان قاضیان و مددکاران شنیده میشود چراکه بررسی روند زندگی فرد خاطی یا آسیبدیده، شناخت نقاط ضعف ساختارهای حمایتی و نقش محیطهای اجتماعی در تشدید بحرانها، از جمله نکاتی است که میتواند به بهبود سیاستگذاریهای اجتماعی کمک کند، از سوی دیگر، بهرهگیری از این پروندهها در برنامههای آموزشی و رسانهای نیز میتواند به آگاهسازی عمومی، اصلاح نگرشها و تقویت فرهنگ پیشگیری در میان مردم بینجامد.
این درحالیست که، باید تأکید کرد که آسیبهای اجتماعی، تنها یک رخداد فردی یا خانوادگی نیستند، بلکه زنگ هشداری برای جامعه و مسئولاناند تا پیش از آنکه این آسیبها به بحرانهای امنیتی تبدیل شوند، برای آن چارهای بیندیشند.
در این راستا، خبرگزاری تسنیم استان مرکزی در پروندهای ادامهدار و مستمر با عنوان «پرده آخر؛ آن سوی آئینه، جز من نبود» ضمن روایت داستانگونه از پروندههای واقعی در حوزه آسیب های اجتماعی و بزهکاری اجتماعی، در گفتوگو با کارشناسان و مسئولان ابعاد مختلف و راهکارهای عبور از بحران های اجتماعی و این آسیب ها را بررسی می کند که یکی از این پرونده ها در زیر میآید:
روایتی از زخم های بی صدای یک جوان
مشاور کلانتری، برگه پرونده را برای سومین بار ورق زد. ساعت1 ظهر بود و نور خورشید از پنجره مات اتاق به شکل خطوط موربی روی زمین میلغزید. پرونده جدید: «آرمان، 32 ساله، مراجعه داوطلبانه برای ترک اعتیاد». مشاور پیش از ورود او، بوی تند عرق سرد و دستهای لرزانش را تصور کرد؛ نشانههایی که همیشه مثل نقاب روی صورت معتادان قدیمی مینشست.
آرمان با قدمهای بیثبات وارد شد. قدش را خم کرده بود، گویی میخواست خودش را کوچکتر از آنچه بود نشان دهد. روی صندلی نشست، اما نگاهش به زمین دوخته ماند. انگشتانش بیوقفه به زانوهایش ضربه میزدند؛ ضربانی نامنظم که ریتم اضطراب را فریاد میزد.
مشاور گفت: آرمان؛ خوشحالم که اینجا هستید. میخواهید از جایی شروع کنیم؟ اما صدای آرمان لرزید، انگار کلمات از لایههای عمیق وجودش جدا میشدند و اظهار کرد: از بچگی… وقتی پدرم در گوشم زد گفت: «تو اصلاً پسر من نیستی». آن شب، اولین بار بود موادش را دیدم. یک مقدار ماده سیاه در یک بسته کوچک… بعدها فهمیدم اسمش تریاک و یک ماده مخدر است.
مشاور متوجه شد دست چپ آرمان مدام به سمت بازوی راستش میرود، جایی که آثاری از جای سوزن زیر آستین پنهان بود؛ آرمان ادامه داد: روزی که پدرم به مسافرت رفته بود، من… من یک مقدار از مواد را برداشتم. فکر کردم اگر دنیایش را تجربه کنم، شاید بالاخره بفهمم چرا من را دوست ندارند. ولی آن شب، فقط تهوع و سرگیجه نصیبم شد. با این حال… فردای آن روز دوباره کشیدم.
چشمانش سرخ شد، اما اشک نریخت. فکش را محکم فشار داد، گویی میخواست احساساتش را قورت بدهد. مشاور آهسته پرسید: و حالا؟ چی باعث شد به اینجا بیایی؟ آرمان برای اولین بار سرش را بالا آورد. در حالیکه در چشمانش ترکیبی از خشم و درماندگی موج میزد، عنوان کرد: همسرم رفت… گفت من لنگه پدرم هستم. آخرین بار که خواست ترکم کند، به وی گفتم برو آنجایی که می خواهی! من را مثل بچگیهایم رها کن». ولی الان… میخواهم ثابت کنم اشتباه میکرد.
سکوت سنگینی فضای اتاق را پر کرد. مشاور به تقلاهای بدن مرد جوان نگاه میکرد؛ پاهای بیقرار که مدام تکان میخوردند، ناخنهای جویده شده تا گوشت… مشاور بیان کرد: آرمان، شما الان اینجا هستید. همین حالا دارید ثابت میکنید که قویتر از گذشتهاید؛ آرمان ناگهان به پشت صندلی تکیه داد، انگار تمام نیرویش را از دست داده بود. دستانش را به صورتش کشید و بالاخره اشکهایش جاری شدند و اضافه کرد: میترسم… میترسم حتی اگر ترک کنم، کسی نتواند گذشته من را ببخشد.
مشاور به آرامی گلدان کوچک روی میز را چرخاند، برگهای سبزش در نور غروب طلایی میدرخشیدند و ادامه داد: درختان هم زخمهای قدیمی را در تنه خود دارند اما به جای پنهان کردن، آنها را به حلقههای رشد تبدیل میکنند؛ آرمان نفس عمیقی کشید. دستش را به سوی دستمال کاغذی دراز کرد، اما این بار لرزشهایش کمتر بود.
وقتی آرمان اتاق را ترک کرد، مشاور به پنجره نگاه کرد. ابرهای تیره آسمان را پوشانده بودند، ولی لبههای طلایی خورشید هنوز مقاومت میکرد. در ذهنش مطلبی را مرور کرد «ترس از بخشیده نشدن… عمیقترین زخم انسانهایی که عشق را با شرط یاد گرفتهاند.» پرونده را بست و با خود زمزمه کرد: «رشد، از پذیرش زخمها شروع میشود.»
من هرگز نیاموختم چگونه دوست داشته شوم یا دوست بدارم
زهرا محرابی، کارشناس ارشد مشاوره خانواده مرکز مشاوره آرامش در گفتوگوی تحلیلی با خبرنگار تسنیم اظهار کرد: این داستان، روایتی از زنجیرهی رنجِ میاننسلی و جستجوی هویت در سایهی طردشدگی است. آرمان از کودکی در فضایی بزرگ شده که عشق در آن مشروط و همراه با تحقیر بوده و والدینش نه تنها نیازهای عاطفی او را نادیده گرفتند، بلکه با القای این گزاره که «تو پسر ما نیستی»، هستیاش را زیر سوال بردند. این جمله، مانند خورهای به هویت او چسبید و تبدیل به باوری عمیق شد: «من ناخواستهام».
وی افزود: مواد مخدر در این روایت، تنها یک وابستگی جسمانی نیست؛ نمادی است از تلاش او برای «تجربهی دنیای پدرش»، کسی که با وجود خشونتش، تنها الگوی موجود در زندگی علی بود. مصرف مواد، هم تنبیه خود (به دلیل باور به «بیارزشی» ذاتی) و هم پاسخی به تنهایی است؛ گویی با تکرار الگوی پدر، میخواهد به شکلی معیوب به او نزدیک شود.
کارشناس ارشد مشاوره خانواده مرکز مشاوره آرامش عنوان کرد: شکست در ازدواج، تکرار همان چرخهی طردشدگی کودکی است. زمانی که همسرش او را «همانند پدرش» میخواند، زخم کهنهاش دوباره باز میشود، علی نه تنها نتوانسته از پدرش فاصله بگیرد، بلکه تبدیل به بازتابی از او شده است. اینجا، اعتیاد تنها یک رفتار مخرب نیست، بلکه زبان بیزبانی است برای فریاد زدن این حقیقت: «من هرگز نیاموختم چگونه دوست داشته شوم یا دوست بدارم».
محرابی اضافه کرد: تمایل به ترک در او، صرفاً مبارزه با مواد نیست؛ تلاشی است برای بازتعریف هویت. ترس او از «بخشیده نشدن» حتی پس از ترک، نشان میدهد زخم اصلیاش طردشدگی است، نه اعتیاد. تا زمانی که علی به جای «پسر ناخواسته پدر» بودن، «انسانِ شایستهی عشق» را در خود نشناسد، چرخه شرم و خودتخریبی ادامه خواهد داشت.
کارشناس ارشد مشاوره خانواده مرکز مشاوره آرامش خاطرنشان کرد: نکته کلیدی در مسیر بهبود وی، عبور از «چرا من؟» به «حالا چه میخواهم؟» است. هراس او از تکرار گذشته، تنها با بازسازی رابطهی ذهنی با خودش التیام مییابد: پذیرش اینکه رنجش واقعی است، اما تقدیر قطعیاش نیست.
گزارش از: مبین جلیلی
انتهای پیام/711/