در معرفی «قزلآهو» که از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، آمده است: داستان همزمان در دو کشور و در دو شهر یعنی ایران، مشهد، و افغانستان، کابل، اتفاق میافتد. مزدوران شاه در اراضی اطراف حرم مطهر همچنان عربدهکشی میکنند و در آن طرف افغانستان نیز درگیر مسائل مدرنیته است. تاجگذاری شاه ایران میخواهد انجام شود و فرح دیبا به دلیل علاقه به فرهنگ از یک گروه موسیقی افغانستانی دعوت میکند تا به ایران بیایند. گروه به ایران میآید و ما با دو برادر که در حقیقت دو خواهر هستند آشنا میشویم. این دو به دلایل امنیتی و به خواستۀ مادرخواندهشان که بدون مرد قادر به زندگی در اجتماع مردسالار افغانستان نیست، دست به دامان پسرپوشی میزنند. گروه به مشهد میآید اجرا انجام میشود و برادر کوچکتر توسط قیطاننامی برای ماهیفروشی دزدیده میشود. جریانات ادامه پیدا میکند و دو برادر هویت اصلی خود را در جوار امام رضا (ع) پیدا میکنند و زندگی جدید خود را شروع میکنند.
از محبس تا مکتب؛ افغانستان بهروایت اولین زندانی سیاسی زنمن متولد شهر مشهد هستم، در هوای این شهر نفس کشیدم، رشد کردم و بالیدم، خواندم و آموختم. اینجا زادگاهم است. اشاره به نزدیکیهای دو ملت تنها در «قزلآهو» مشهود نیست بلکه این یک مسئله همیشگی برای من است. در خلق تمامی آثارم و دیگر کتابهایم نیز به اشتراکات این دو سرزمین شریف اشاره کردهام. اصولا وارد شدن به یک دلی و به قول زنده یاد آقای محمد سرور رجائی، خون شریکی دو ملت جز دغدغههای من است و دوست دارم در آثارم با واکاوی شخصیتها و زیر و رو کردن وقایع تاریخی و فرهنگی و گاهی عقیدتی در دورههای مختلف به مفاهیم والاتری از انسانیت فراتر از خاک و مرزها برسم.

*از تجربیات خود بفرمایید، نوشتن برای شما بیشتر فرآیندی فردی و درونی است یا راهی برای گفتوگو با جامعه و جهان بیرون؟
شاید بشود گفت هر دوی اینها؛ اما در وهله اول بیشتر فرآیندی درونی است برای رسیدن به پاسخهایی که خودم درگیر آن هستم و دوست دارم این معادله را در قالب یک اثر هنری حل کنم. رسیدن به پاسخ این سؤالات در کنار کاراکترهایی که گاه با یکدیگر درگیرند و بعضی اوقات هم در طی حوادث متعدد به شناخت میرسند مرا به درک جدیدتری نزدیک و نزدیکتر میکند. از اینجا دور بعدی شروع میشود، به اشتراک گذاشتن تمامی یافتههای نو با دوستداران ادبیات، حالا یا در قالب رمان یا داستان کوتاه و گاهی هم نمایشنامه و اندکی فیلمنامه که به تازگی در این وادی قدم گذاشتهام.
*در بخشی از داستان، شما به پدیده "پسرپوشی" در افغانستان اشاره کردهاید. تغییر هویت دختران و پسر جا زدنشان چه معنایی برای شما داشت؟
من مهاجری هستم که همواره دور از وطنم بودهام. خاک وطن را هیچ وقت از نزدیک لمس نکردهام و برای همین افغانستان برای من همیشه تازه است، به طوری که عاشق این هستم تا در ادوار مختلفش چرخی بزنم و بخوانم و کشف کنم. در حین مطالعه و تحقیق به چند اتفاق مهم در تاریخ علم و فرهنگ کشورم رسیدم.
از جمله شگفتزدگیهای من معضل پسرپوشی بود. راستش را بخواهید قبل از این مطالعهها یک تئاتر در رابطه با قضیه پسرپوشی دختران کودک، نوجوان و جوان دیده بودم و به شدت مرا شیفته خودش کرد. در همین راستا بیشتر خواندم و تحقیق کردم تا به کتابی با عنوان «دختران زیرزمینی کابل» رسیدم. کتاب را تهیه کردم و یک نفس خواندم و با تمام زوایای این پدیده ضد فرهنگی آشنا شدم.
پسرپوشی عالمی چندگانه داشت: گاهی فقر اقتصادی و گاه خودخواهی افرادی که دستشان به دهانشان میرسد و گاهی فقر فرهنگی و مردسالاری. بنابراین مصمم شدم تا با بررسی این اتفاق در دو خواهر به جوابی برسم تا اندکی قانعکننده باشد و همچنین سؤالات تازهتری را در ذهن خودم و مخاطبان حک کند و ردی به یادگار بگذارد.
*نقش ترخان و صدرا در انتقال پیام اخلاقی و اجتماعی رمان چگونه شکل گرفت؟
یک رمان نیازمند صداهای متفاوتی است، چون ما با جامعهای از آدمها طرف هستیم. انسانهایی که زیستهای گوناگونی دارند، هر کدام به گونهای خاص فکر و عمل میکنند، تربیت منحصر به فرد خود را دارند. من به دلیل دغدغهای که داشتم دو جغرافیا
پیش رویم بود: یکی افغانستان و کابل و دومی ایران و مشهد. به طبع باید در دو اقلیم کاراکترهایی برای پیش روی داستان خلق میکردم.
دو خواهر در کنار مادرخواندهشان پسرپوش میشوند، مادرخوانده یک پزشک ماما است و در رادیو و تلویزیون خوانندگی و گویندگی میکند. او با تمام این کمالات دو دختر را از خردسالی پسر جا میزند. مادرخوانده بر سر وطنپرستی اختلافات شدیدی با همسرش پیدا میکند. او برای دوام آوردن در جامعه مردسالار یقین پیدا میکند که دخترها باید پسر باشند. ترخان طرد شده از همه جا وارد بازیهای سران حکومتی و سیاست میشود. او نمیتواند راه درست خدمت به سرزمینش را در پیش بگیرد و آرام آرام در لجنزار به دام میافتد.
در جغرافیای مشهد ما با دغدغه ساخته شدن منطقه طلاب مشهد روبرو هستیم. در نقشه قدیم این محله، جذامخانهای داشتیم که بیمارانش از سمت رژیم پهلوی نادیده گرفته میشدند. من با خودم فکر کردم که همین جذامخانه با انسانهایی که با بیماری دست و پنجه نرم میکنند و از جامعه گریزاناند، میتواند انسانساز باشد؛ بنابراین پزشکی طراحی کردم که بعد از ناملایماتی که با آن دست و پنجه نرم میکند، راه درست را پیدا و با وقف خود برای انسانهایی بیپناه، انسانیت را میآموزد. همین پزشک بعدها به کمک خواهر بزرگتر میرود و او را نیز برای پذیرش هویت و شخصیت اصلیاش یاری میکند و با عشق به او شجاعت میدهد. اینجا ما تقابل چند کاراکتر را داریم: یک پزشک در کابل و یک پزشک در مشهد.

* به نظر شما ادبیات مهاجرت چه نقشی در شناخت فرهنگی و همزیستی دو ملت دارد؟
ادبیات کلاً جریانساز و انسانساز است. به نظرم ادبیات یک جورهایی میتواند نقش مربی را هم ایفا کند. در این خصوص مطالعه کتاب «چرا ادبیات» از نویسنده فوقالعاده ماریو بارگاس یوسا حتما مفید خواهد بود. اصولاً هنرمندان و نویسندگان همواره با تربیتی که در جریان نویسنده شدن پیش میگیرند سعی میکنند تا زوایای پنهان خیلی از جریانات و اتفاقات را ببیند.
آنها سعی میکنند با قلم و با روایت و ساختن داستان و قصههای جذاب این زوایا که از دید عموم مردم دور مانده، برجسته کنند و به آن نور بتابانند. سپس از مخاطبانشان دعوت کنند تا دوباره نگاه کنند و از نو بخوانند.
* اشاره به فروش دختران قوچانی و خشونت علیه جذامیان چه تأثیری بر روایت داشت؟
یکی از لوکیشنهای من مشهد است. مشهد را همواره دوست داشته و خواهم داشت و همیشه علاقه داشتم تا دینم را نسبت به این شهر عزیز ادا کنم، نسبت به شهری که در آغوشش رشد کردم و بالیدم. در «قزلآهو» ما یک جغرافیای کوچک به نام محله محرابخان قدیم داریم که با تلاشهای ملافقیه سبزواری در این منطقه، محله طلاب مشهد شکل میگیرد.
حادثههایی چون دزدیده شدن دختران و پسران نوجوان توسط عمال رژیم پهلوی و همچنین به آتش کشیده شدن جذامخانهای که اهالی آن هیچ توانی برای دفاع ندارند و از سوی دیگر هیچ خطر و ضرری برای اطرافیانش ندارند، اوج وحشیگری یک گروه را نشان میدهد. از سوی دیگر، یاد گرفتهام که هر چقدر عنصر خیر در کنار عنصر شر بیشتر با هم کنتاکت داشته باشند، مدرن بودن اثر بیشتر خودش را نشان میدهد.
* موسیقی و هنر در آثار شما چه نقشی در بازنمایی هویت و مقاومت فرهنگی ایفا میکنند؟
یک جنبهاش شاید به علاقه خود من برمیگردد و اینکه خانوادهام نیز به هنر و موسیقی علاقه خاصی دارند. خودم در دورهای با رنگ و بوم دم خور بودهام و موسیقی جز جدا نشدنی در زندگیام است. این یک بخشش است و بخش دیگر برمیگردد به دورهای که روابط بین دو کشور به وسیله هنرمندان، موسیقیدانان و خوانندگان بسیار پر بار بوده است. همین عامل در کنار علاقه خودم به موسیقی و هنر باعث شد تا این مقطع از تاریخ دو کشور برگزیده و پرداخته شود.
*نقش زبان و لهجه افغانستانی در رمان و آثار شما چگونه است؟
در اولین آثارم به دلیل علاقهام به افغانستان لهجه رایج کشورم که کابلی است بسیار پر رنگ استفاده میکردم. البته این موضوع گاهی مشکلساز میشد، چون برای مخاطب فارسیزبان این حجم از لهجه بیگانه خیلی ثقیل و غیرقابل فهم بود.
بعدها در کلاسهای استاد تشکری متوجه شدم که آنچه در داستان مهم است استفاده از بوم و جغرافیا است. نیازی نیست برای نشان دادن بوم از لهجه خیلی غلیظ استفاده شود و داستان به سمت سختخوانی و کم شدن خواننده پیش برود. همین که ما به عنوان نویسنده بتوانیم بوم خودمان را همراه با تمامی عناصر همراهش چون فرهنگ، آداب و رسوم، آب و هوا، نوع نگاه، رفتار و … درست و حسابی پرورش دهیم، خودش به خودی خود جغرافیا را به مخاطب نشان میدهد. از آن به بعد بود که لهجه در آثارم کمرنگ شد ولی به کل از بین نرفت. من سعی کردم از کلمات افغانستانی استفاده کنم که در محور همنشینی معنا میدادند و نه در محور جانشینی و یا سعیام بر این بوده تا از تکهکلامها و ضربالمثلهای رایج کشورم به نحو احسنت و قابل قبول برای نزدیک شدن شخصیت های افغانستانی استفاده کنم.
* چگونه مهاجرت و زندگی در ایران بر نگاه شما به مسائل زنان و هویت تأثیر گذاشته است؟
اول اینکه علاقه به مسائل زنان باز هم بخشی از تجربه شخصی من است. دوم، شاید دور بودن از وطن گاهی باعث شود مسائل نوتر را کشف کنی و آنها را دقیقتر مورد واکاوی قرار بدهی تا به جواب درستی که قانعکننده باشد برسی. سوم، در برهههای مختلف حکومتهای متعدد هر کدام به نحوی حقوق قشر بانوان این سرزمین را نادیده گرفتهاند. قطعا همه اینها دست به دست هم دادهاند تا من این موضوع و سوژه را انتخاب کنم.
*اگر بخواهید پیام اصلی قزلآهو را به مخاطب امروز خلاصه کنید، چه خواهد بود؟
من معتقدم به تعداد مخاطبانی که اثری را مطالعه میکنند، ما پیام، برداشت و نظر متفاوت از آن کتاب واحد داریم. برای «قزلآهو» نیز همینطور است؛ اما در کل قصدم این بوده تا یکدلی و برادری دو کشور دوست و همسایه یعنی ایران و افغانستان را نشان بدهم، در کنار بازگشت و پذیرش هویت اصلی.
انتهای پیام/