به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمان، شبِ وفات حضرت امالبنین(س)، ده زیار حال و هوای دیگری داشت؛ شبی که عطر مادران شهدا با غم حضرت عباس(ع) درهم آمیخته بود و مسجد مقدس حضرت جوادالائمه(ع) تبدیل شده بود به صحنهای از تاریخ؛ گویی از دل قرنها عبور کرده باشی و خود را در میان خیمههای داغدار عاشورا ببینی.
مارش عزای شیپور تعزیه آرام و بیوقفه در فضا میپیچید؛ آنقدر جانسوز و آشنا که ناخودآگاه چشمها را میبست و دلها را تا هزار و چهارصد سال پیش میبرد؛ به همان روزهایی که عطش و غربت خاندان حسین(ع) آسمان تاریخ را سیاه کرده است. یا همان لحظه خبر شهادت حسین بن علی (ع) و یاران باوفایش همچون پسران رشید ام البنین (س) در مدینه.

ذاکران و شبیهخوانان هیئت تعزیهخوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار گرد هم آمده بودند تا روضهای متفاوت از شهادت حضرت عباس(ع) را روایت کنند؛ روضهای که با حضور چهرههای برجسته کشوری رنگ دیگری گرفته بود. شبیهخوان عباس از قزوین آمده بود؛ همان استانی که تعزیهخوانان نامداری دارد و یکی از آنان، سیدعلی حسینی، دو سال پیش در سوگواره ملی تعزیه ده زیار گفته بود کلاه خودش را از مادر شهید بابایی هدیه گرفته است؛ خودی که همیشه هنگام تعزیهخوانی بر سر میگذارد تا یاد شهیدی را زنده نگه دارد که خود نیز تعزیهخوان بوده است. همین یک جمله، معنویت مجلس را چند برابر کرده بود.

تعزیه به نیمه رسیده بود که اعلام کردند مادران شهدا در میان جمع حضور دارند؛ خبری که صحنه را معنویتر کرد. در مجلسی که برای امالبنین(س) ـ مادر علمدار کربلا ـ برپا شده بود، حضور مادرانی که فرزندانشان را فدای این سرزمین کردهاند، چیزی شبیه امتداد عاشورا بود. نام مادران شهیدان احمد درانینژاد و محسن پوردرانی که برده شد، نگاهمان ناخودآگاه به سمت آنان چرخید. جوانان هیئت قاب عکس شهید حاج قاسم سلیمانی را ـ همان فرماندهای که روزی یار و پناه مادران شهدا بود ـ به دست گرفتند و از این مادران تجلیل کردند تا بگویند: «ما شما را فراموش نکردهایم.»

شب، خاطرهانگیز بود؛ از همان شبهایی که در دل آدم حک میشود و تا مدتها نمیرود. هرچه از زمان تعزیه میگذشت، دلها بیشتر گره میخورد به صدای محزون شبیهخوانها. عباسخوان، بخشهایی از اشعار را به زبان آذری و با سوزی خاص میخواند؛ آوازی که قلب را آتش میزد. اشعار معروف «زینب، زینب» اثر مرحوم موذنزاده را آنچنان جاندار خواند که مسجد یکپارچه بغض شد.

نور شبستان کم شد. سکینهخوان آرام، با مشکِ خالی در دست، به سمت شبیهخوان عباس رفت. صدایش لرزان و کودکانه بود، اما همان لرزش کافی بود تا همه جمعیت در یک لحظه فروبریزد. از عطش گفت، از تنهایی گفت، از غربتی که بر خیمهها سایه انداخته بود. صدای گریه مردم ـ زن و مرد، پیر و جوان ـ فضای مسجد را پر کرده بود. آنقدر که گویی همه در صحنه حضور دارند و فریادهای جانسوز اهلبیت را از نزدیک میشنوند.
تعزیه تمام شد… اما نه آن حال و هوای سنگینش. من ماندم و دلی که هنوز در همان صحنهها گیر کرده بود؛ انگار هنوز صدای مشک پارهشده حضرت عباس(ع) در گوشم میپیچید و آه مادران شهدا در دلم تکرار میشد. آن صحنهای که مخالف خوانان از بی دست بودن قمر منیر بنی هاشم شماتت میکردند خیلی جانسوز بود، ناگهان عمود آهنین پایین آمد.

دهزیار، این روستای آرام که سالهاست به «روستای تعزیه ایران» شهرت یافته، در آن شب حال و هوایی داشت که کمتر میتوان در جایی تجربه کرد. هوای دهزیار بوی آیینهای کهن میداد؛ بوی عشق به اهلبیت و احترام به مادرانی که فرزندانشان را در مسیر همان آرمانها تقدیم کردهاند. این روستا نه فقط میزبان یک مجلس تعزیه، که میزبان پیوندی عمیق میان گذشته و امروز بود؛ پیوندی که مردم آن را با جان و دل حفظ کردهاند، معرفی شمر زمانه در آیین تعزیه خوانی.

هرکس از مسجد بیرون میآمد، گویی باری از تاریخ را بر دوش خود حس میکرد؛ باری از غم، از احترام، از افتخار. ذهنی پر از سوالات تازه از عاشورای امروز، دهزیار نشان داد چرا شهرتش تنها یک نام نیست؛ بلکه حقیقتی است که در دل شبهای محرم و مجلسهای آیینیاش زنده میماند. شبی که گذشت تنها یک مراسم نبود؛ تپشی بود از عشق و ایمان که در قلب این روستا جریان داشت و تا مدتها در دلها خواهد ماند، تپش ماندن با ولایت تا آخرین قطره خون، همان راه شهیدان، همان راه عباس دلاور، همان متنی که بر روی تابلوی داخل مسجد در کنار عکس سردار دلها نوشته شده بود؛ دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند.
انتهای پیام/511/