خبرگزاری تسنیم: فاطمه مرادزاده: «اسم نامزد احمد چیست؟ از کدام خانواده است؟ عروسی آنها چهزمانی است؟ عروسی را بدون من برگزار نکنید... منتظر من باشید...»، اینها آخرین جملاتی است که فرح در دقایق پایانیِ دیدار با یک وکیل در زندان دامون از او پرسید، جملاتی که شور زندگی از آنها میبارید...، و چرا نباید اینگونه میبود که 25سالگی اوج شور و عشق به زندگی است، حتی اگر همنفس با مرگ باشی و خانهات جایی در سیاهچالههای سرد و نمور و خوفناک اشغالگران صهیونیسم. همان جایی که فرح ابوعیاش؛ خبرنگار فلسطینی از 137 روز پیش آنجا گرفتار شده و برای زنده ماندن و دوباره از فلسطین گفتن و نوشتن، دلش را به دلخوشیهای ساده زندگی گرم کرده است؛ همه دلخوشیهای کوچک و بزرگی که نامشان میشود زندگی؛ زندگی در جمع گرم خانواده و خانه و شهر و میهنی که راحت و آزاد توی هوای آن نفس بکشی و زامبیهای اشغالگر مثل مور و ملخ از در و دیوارش بالا نروند و هر روز آشیانهای را روی سر ساکنانش ویران نکنند...
کابوس آن شب سیاه
پلکهایش حسابی سنگین شده بود و خواب هفت پادشاه میدید... شاید خواب آزادی قدس و کودکانی که شاد و آزاد و رها و بدون ترس از چهره عبوس اشغالگران صهیون، در صحن مسجدالاقصی مشغول بازی هستند...
ساعتی به طلوع فجر باقی نمانده بود، که با صدایی خوفناک از وسط حرم شریف پرت شد وسط اتاق و چشمش به پرده پنجره باز اتاق افتاد که با نسیم خنک سحرگاهِ مردادی در هوا میرقصید و با ستارههای پرنور آسمان قایمباشک بازی میکرد...
هنوز گیج و خوابآلود بود و هوا همچنان تاریک... صدای خوفناک اما از سوی دیگر اتاق و از پشت درِ حیاط خانه میآمد... گوووم گوووم ... کسی محکم به در لگد میکوبید... سروصداهای بلند، اما گنگ و مبهمی هم از پشت در به گوش میرسید... زبانشان عربی نبود...
ناگهان در شکست و تعداد زیادی سرباز مثل مور و ملخ ریختند توی حیاط و راهرو و اتاقها، و چند دقیقه بعد در حالی آخرین نفرشان از خانه بیرون میرفت که تمام اتاقها و وسایل خانه بهم ریخته و شکسته و تخریب شده بود... سربازان دست خالی برنگشتند، غنیمت بزرگی همراهشان بود... دو سرباز زن، دستان فرح را محکم گرفته بودند و به دنبال خود میکشیدند تا به جیپ نظامی رسیدند و بعد، او را با ضربه دستانشان به درون جیپ هول دادند...
خوابِ شیرین فرح حالا به کابوسی تلخ و هولناک تبدیل شده بود... شاید هنوز خواب بود و خواب میدید، اما درد توی استخوانها و مچ دستهایش پیچیده و ضربان قلبش به بالای 150 رسیده بود... ولی مگر خواب درد دارد؟!...
محمد ابوعیاش اما خواب نبود، برای دستنماز بیدار شده و منتظر اذان صبح بود که سربازان به خانهاش هجوم آوردند. تعداد زیادی سرباز با تعداد زیادی جیپ و ماشین پلیس... محمد با چشمان بیدار و بهت زدهاش دید که سربازان خانه را تفتیش و وسایل خانه را تخریب و غارت کردند و دختر جوان 25 سالهاش را کشان کشان با خود بردند و به زور سوار خودروی نظامی کرده و از خانه دور شدند...
آفتاب صبح چهارشنبه 15 مرداد (6 آگوست 2025) که از پشت کوههای سرسبز روستای «بیت امر» در شمال الخلیل سر زد، همهمه در کوچهپسکوچههای «بیت امر» بالا گرفت و خبر پیچید که سحرگاه دیشب، نیروهای اشغالگر به چند محله حمله کرده و پس از تفتیش خانه محمد ابوعیاش، دختر جوان خبرنگارش را دستگیر و به بازداشتگاهی منتقل کردهاند. همان روز، کمیسیون امور زندانیان فلسطینی گزارش داد که اشغالگران در حملات وحشیانه شب و روز گذشته علاوه بر فرح ابوعیاش، 20 فلسطینی دیگر را در استانهای الخلیل، قلقیلیه، رام الله و نابلس دستگیر کردهاند.

روستای بیتامر؛ از دلبری تا اِشغال
«بیتامر» یکی از روستاهای زیبا و سرسبز استان الخلیل است و در 8 کیلومتری شمالِ شهر الخلیل و در حاشیه جاده اصلیِ الخلیل ـ بیتلحم قرار دارد، جمعیتش بسیار بیشتر از جمعیت یک روستای معمولی ( طبق آماری حدود 18هزار نفر) است و ساختار نیمهشهری و گستره مسکونیاش که طی چندین دهه افزایش یافته، در کنار امکاناتی چون مدارس تمام مقاطع تحصیلی، چندین درمانگاه و مخابرات و قرار گرفتن در زیرمجموعههای اداری شهرداری الخلیل، نام شهرک را هم به آن اطلاق کرده است.
بااینهمه انگار روستا بودن بیشتر به آن میآید. یک روستای بزرگ و سرسبز با مزارع گسترده و باغات درهم تنیده، که عطر قداستی پیامبرگونه در هوای آن پراکنده است، چراکه اهالیاش معتقدند آرامگاه پدر حضرت یونسِ نبی در بیت امر و در همان مسجدی واقع شده که یک گلدسته بلند و یک چاه عمیق دارد.
فلسطینیان بیتامر را که بر فراز مجموعهای از تپههای وسیع قرار دارد، یکی از زیباترین روستاهای فلسطین میدانند که زیباییاش را مدیون جنگلهای کاج و بلوط و باغهای سیب و هلو و انگور و زیتون و آلو و انجیر و گلابی است که آن را از هر طرف احاطه کردهاند. منطقه مسکونی تقریبا در بالای تپهها، و درختان و باغهای میوه، علاوه بر بلندیها در دامنههای کوهپایهها روییدهاند.
شیب دامنهها که تمام میشود مزارع حبوبات و صیفی و سبزیجاتی چون گوجه فرنگی شروع میشود و تا درههای اطراف ادامه مییابد.
آسمان بیتامر بارانهای خوبی دارد و از زمینش نیز چشمههای زلال آب میجوشد، تا هم مزارع و باغات را سیراب کند و هم کام تشنه اهالی روستا را.

شاید همین دلرباییهای طبیعی بیتامر بود که اشغالگران صهیونی که از سال 1967 کرانه باختری را به اشغال خود در آورده بودند، به طمع انداخت تا برای مهاجران یهودی تازه از راه رسیده، خانههایی در اراضی سبز و پرآب و حاصلخیز بیت امر بسازند...
100 هکتار از اراضی بیت امر آرام آرام تصرف شد و شهرکهای یهودینشینِ «کفر عتصیون و افران» در شمال و شمال شرق، شهرک یهودینشینِ «نحال تصوریف» در غرب و شهرک یهودینشین «کریات تسور» در جنوب بیت امر شکل گرفت.
نیروهای اشغالگر از 25 سال پیش یک برج نظامی و از حدود 10 سال پیش یک دروازه آهنی بزرگ برای کنترل زندگی هزاران نفر از ساکنان بیت امر نصب کردند. شهردار بیت امر در سال 2022 به «قدس العربی» گفته بود که 13 شهرک و پایگاه نظامی به صورت کمربندی این شهر را محاصره کردهاند و بیش از نیمی از شهرکنشینان افراطی هستند. این شرایط که با تجاوزات روزانه اشغالگران، تخریب خانهها و مصادره اراضی مردم محلی همراه است، بیت امر را به یکی از شهرهای مقاوم در کرانه باختری تبدیل کرده که مردمانش سالهاست در مقابل زیادهخواهی و شهرکسازی صهیونیستها مقاومت میکنند، به گونهای که از ابتدای اشغالگری تاکنون بیش از 70 شهید، صدها مجروح و صدها اسیر داشتهاند. آنها به همان اندازه که اهل زراعت و باغداری و کشت و کار روی زمین هستند، به خاک خود دلبستهاند و سال به سال در برابر مصادره زمینهایشان مقاومت بیشتری از خود نشان میدهند.

پای مقاومت به خانه ابوعیاش رسید
هنوز روزها بلند بود و گرچه بوی پاییز گاه و بیگاه با نسیمی در لابه لای درختان باغ و میان علفزار میوزید، اما آفتاب گرم شهریور ماه تا ساعات طولانی روی دیوار خانههای روستا میماند و فرصتی بود تا روستاییان پس از آمادهسازی زمینهایشان برای کشت پاییزه و برداشت آخرین میوههای تابستانی، دور هم بنشینند و چایی بنوشند و درباره میزان آفت باغات و کود مناسب مزارع صحبت کنند که معمولا صحبتهایشان به ایستادگی جوانان روستا در برابر تجاوزات و زیادهخواهیهای اشغالگران میکشید که دستدرازیشان به اراضی بیت امر و شهرکسازیشان تمامی نداشت و هر روز بیشتر میشد. صحبتهایی که نقل آن معمولا به خانه روستاییان و دورهمیهای شبانه اهالی خانه هم میرسید. خانه محمد ابوعیاش و همسرش مرام یکی از این خانهها بود...
فرح در یکی از همین روزهای گرم و بلند شهریوری با آمدنش خانه محمد ابوعیاش را روشن کرده بود؛ 24 شهریور 1379 ( 14 سپتامبر 2000 )...
سالها یکی پس از دیگری میگذشت و فرح کنار 7 خواهر و برادرش احمد، آرام آرام در فضای گرم خانواده و در میان باغات و جنگلهای بلوط و مزارع و علفزارهای سرسبز بیت امر قد میکشید... قد میکشید و میدید که روستای زیبایشان روز به روز کوچکتر میشود و اشغالگران هر روز تکهای از باغات و مزارع بیت امر را مصادره میکنند... میدید که جای درختان باغهایشان، خانههای سیمانی و زمخت و بیروح مهاجران یهودی سبز میشود.
بزرگتر که شد فهمید استعمارگران یهودی فقط روی روستای زیبای آنها چنبره نزدهاند و از سال 1967 به بعد، یعنی پس از شکست اعراب در جنگ شش روزه که کرانه باختری به اشغال نظامی ارتش اسرائیل در آمده بود، بخش وسیعی از سایر روستاها و شهرکهای استان الخلیل مثل شهرک یطا، شهرک دورا، شهرک الظاهریه، شهرک حلحول، شهرک صوریف، شهرک ترقومیا و شهرک الشیوخ را مصادره و در آنها شهرکسازی کردهاند.

اشغالگران حتی در قلب شهر الخلیل هم یک کوی یهودینشین ایجاد کرده و دور تا دور الخلیل را با ساخت شهرکهای یهودینشین محاصره کردهاند.
اشغالگری صهیونیسم در خاک فلسطینیها محدود به استان الخلیل نبود و در سایر استانهای کرانه باختری هم ریشه دوانده بود و هر روز شهرکی مثل قارچ در اراضی زراعی و باغی فلسطینیان در شهرهای طولکرم، نابلس، رام الله، اریحا، بیتالمقدس شرقی، بیت لحم و... میرویید...
تعداد شهرکهای یهودینشین در کرانه باختری تا سال 2000 یعنی زمان تولد فرح ابوعیاش به بالای صد شهرک و تعداد شهرکنشینان به 200 هزار نفر رسیده بود و این روند همچنان ادامه داشت تا فرح تحصیلات دبیرستانیاش را به پایان رساند.

دلش میخواست کاری برای فلسطین بکند
موسم رفتن به دانشگاه برای فرح با درد و درک بزرگی همراه شده بود؛ درد از دست رفتن تدریجی سرزمین آبا و اجدادی ... باید کاری میکرد!... اما چه کاری؟!...
شاید بهترین نوع مبارزه برای او میتوانست اطلاعرسانی باشد؛ اینکه به جهانیان بگوید در سکوت دنیا و جهان عرب، سرزمین زیبا و مبارکش آرام آرام در حال محو شدن است؛ سرزمین ابراهیم نبی...
فرح تصمیمش را گرفت... وارد دانشگاه الخلیل شد و روی یکی از صندلیهای رشته رسانه نشست...

و خبرنگار شد...
چهار سال بعد، تصویر فرح ابوعیاش که در کوچهها و خیابانهای بیتامر و شهر الخلیل رودرروی اشغالگران و خودروهای نظامی آنها ایستاده بود و گزارش میداد، آرام آرام روی خط خبری رسانهها نشست...
فرح کارش را با چند سایت خبری و رادیو و تلویزیون محلی الخلیل آغاز کرد و چند ماه پس از طوفانالاقصی در اواخر سال 1402 به خبرگزاری بینالمللی تسنیم پیوست.
فرح خبرنگار شده بود؛ صدای مظلومیت مردمش در فلسطین اشغالی به ویـژه کرانه باختری و باریکه در خون نشسته غزه...
خبرنگار روستای بیت امر، همه جا بود و سوژه گزارشهایش گستره وسیعی از زندگی روزمره هموطنانش در شرایط سخت و پررنج و تداوم اشغالگری در کرانه باختری، تا حملات بیامان رژیم صهیون به غزه را در بر میگرفت.

خار چشم اشغالگران شده بود
رنج زندگی در کرانه باختریِ اشغالشده از یک سو و بمباران و قتلعام و نسلکشی فلسطینیان در غزه از دیگر سو، روح فرح ابوعیاش را چنان آزرده بود که در دومین روز از فروردین 1403 که مصادف شده بود با 21 رمضان، فراتر از یک خبرنگار ساده و بهسان یک مبارز در صفحه اینستاگرامش پستی گذاشت و این جمله حضرت امام زینالعابدین السجاد(ع) در مجلس عبداللهبنزیاد را که پیشتر سیدحسن نصرالله هم آن را خطاب به صهیونیستها بر زبان رانده بود، بازنویسی کرد: «و نحن أبناء ذاک الامام الذی قال: «أبالموت [ابالقتل] تهددنی یابنالطلقاء؟ إن الموت [القتل] لنا عادة، و کرامتنا من الله الشهادة.»

گزارشهای خبریِ فرح که با روحیه مبارزهگری او در آمیخته بود اما به مذاق اشغالگران خوش نیامد و در پاییز 1403 (دسامبر 2024) دستبند روی مچهایش نشست و روانه بازداشتگاه اشغالگران شد.
اشغالگران صهیون میخواستند که فرح همکاریاش با رسانهها و بهویژه خبرگزاری تسنیم را رها کند؛ خواستهای که خبرنگار جوان زیر بار آن نرفت، تا نظامیهای صهیون برای دومین بار در دومین روز از بهمن ماه 1403 ( 21 ژانویه 2025) او را بازداشت و روانه زندان کنند.
خبرنگار جوان الخلیلی اما با خودش عهد بسته بود که نه با ارعاب و زندان و نه تهدید به قتل و شهادت از ارسال اخبار جرم و جنایت اشغالگران در فلسطین دست نکشد...
پس همینکه از زندان آزاد شد دوباره لوگو به دست، جلوی دوربین رسانهاش در خیابانهای الخلیل ظاهر شد... تا آن سحرگاه خوفناک مردادی ( 15 مرداد 1404 / 6 آگوست 2025) که دهها سرباز با سروصدای زیاد به خانهاش یورش بردند و خبرنگار شجاع بیت امر را کشان کشان به بازداشتگاه و پس از آن به زندان گوانتانامویی مسکوبیه منتقل کردند.

گوانتاناموی مسکوبیه/ به جهنم خوش آمدید
بانوی خبرنگار فلسطینی نمیدانست وقتی پس از مسافت دهها کیلومتر، با چشمبند و دستبند و در محاصره دهها سرباز صهیون به مرکز بازجویی و زندان مسکوبیه در شمال شهر قدس میرسد؛ درواقع به یکی از دهها گوانتانامویی پا گذاشته است که خود صهیونها در ورودیاش نوشتهاند: «به جهنم خوش آمدید»...
یکی از دهها زندان و بازداشتگاهی که دفتر حقوق بشر سازمان ملل در نهم مرداد سال گذشته در گزارشی 23 صفحهای به توصیف شکنجهها و آزار و اذیتها و تجاوزهای جنسی و مرگ برخی زندانیان فلسطینی در آنها پرداخت.
روزنامه «واشنگتنپست» هم در گزارش مشروحی که از وضعیت زندانهای رژیم صهیونیستی منتشر کرد، نوشت که اسیری به خاطر پارگیِ طحال و شکستگی دندهها حین ضرب و شتم و شکنجه، اسیر دیگری به خاطر بیماری مزمنی که در زندان به آن دچار شده و مورد درمان قرار نگرفته و یک اسیر هم به دلیل رها شدن پس از شکنجههای بسیار، جان خود را از دست دادهاند.
قرار گرفتن در شرایط غیربهداشتی و در معرض وحشیانهترین شکنجهها از تعرضهای جنسی و بدنی گرفته تا محرومیت از خواب، توهین، تحقیر، گرسنگی دادن و انتقال و جابهجایی در مسافتهای طولانی در گرما یا سرمای شدید، از جمله شرایط غیرقابل تحملی است که در تمام زندانهای اسراییلی از جمله مسکوبیه حاکم است و با هدف شکستن اراده بازداشتشدگان برای تسهیل در گرفتن اعترافات و اطلاعات در طول بازجویی اعمال میشود. شرایط بسیار سختی که نقض تمام استانداردها و حقوق بشردوستانه بینالمللی است و خبرگزاری الجزیره در آگوست 2018 در گزارشی با عنوان « ماذا یجری بسجن المسکوبیة الإسرائیلی بالقدس؟ » و روزنامه گاردین در سال گذشته به بخشی از آنها اشاره کردهاند.

ترسناکترین فیلمی که یک خبرنگار دیده است
و فرح ابوعیاش؛ خبرنگار 25 ساله فلسطینی که طبق دهها قانون از جمله قوانین کنوانسیون ژنو، پروتکل الحاقی 1977، قطعنامه 2222 شورای امنیت سازمان ملل و توصیههای یونسکو چه هنگام فعالیت در مناطق درگیر و چه ورای آن باید در مصونیت کامل و تحت حمایتهای ویژه باشد، بیهیچ جرمی و فقط با طرح اتهاماتی واهی همچون تهیه و تنظیم و انتشار گزارشهای تحریکآمیز و مخل امنیت رژیم صهیونیستی وارد یکی از همین جهنمهای رژیم اشغالگر شد: « آزار و اذیت و اتفاقات وحشتناک از همان سحرگاه لحظه دستگیری آغاز شد... تعداد زیادی سرباز مرد و دو سرباز زن با تعداد زیادی جیپ و ماشین پلیس به خانهمان حمله کردند... سگهای نظامی به من آویزان شده و شلوارم را پاره کردند... دستانم را محکم با زیپ (دستبند پلاستیکی) بستند و خودم را به یک صندلی، کنار لولهای که آب کثیف از آن روی من میچکید و تمام شب خیس شدم... در حالی که بیمار بودم، دستبند و پابند به دست و پایم زدند و یک زنجیر سنگین روی شانههایم انداختند... یک زن سرباز موهایم را گرفت و سرم را به دیوار کوبید و گفت که پرچم اسرائیل را ببوس و وقتی امتناع کردم، زیر مشت و لگد رفتم... حالم بد شد... پس از آن مرا به زندان آیالون (رمله سابق) منتقل کردند... در یک سلول انفرادی و تاریک رهایم کردند... جیغ زدم... آمدند و مرا به یک سلول در زیرزمین پر از سوسک، موش، حشرات و ساس بردند... تمام شب گریه کردم... تمام بدن و صورتم پر از سوسک و ساس بود و جای نیش و زخم آنها هنوز وجود دارد... پس از آن دوباره به زندان مسکوبیه برگردانده شدم. رفت و برگشت در این مسیر با ماشینی صورت گرفت که از فرط سرمای درون آن چندین بار از حال رفتم... در بیشتر اوقات از دسترسی به دوش و لباس تمییز محروم بودم... شرایط در زندانهای مسکوبیه و آیالون مانند یک «فیلم ترسناک» بود...»
اینها بخشی از آن چیزی است که فرح ابوعیاش؛ خبرنگارِ زندانی فلسطینی درباره شرایطی که در زندانهای مسکوبیه، آیالون و دامون گذرانده بود، در روز یکشنبه؛ 25 آبان امسال ( 16 نوامبر 2025)، به حسن عبّادی؛ وکیل فلسطینی که از زندان دامون بازدید کرده بود، گفت. یک روز بعد سخنان تکاندهنده فرح از رادیو نساء فلسطین پخش شد. دو روز بعد یعنی در 19 نوامبر در تماس بین عبادی و کمیته حفاظت از روزنامهنگاران این جزئیات دوباره بازگو و تایید شد و عبادی به این کمیته یادآور شد که فرح 55 روز را در چنین شرایط هولناکی در سلول انفرادی گذرانده است.
.
فرح ابوعیاش پس از آن 55 روزِ دردآور و پرهراس، به زندان دامون در حیفا منتقل شد و همچنان در پایگاه جهنمی، روزهای تاریکش را به شبهای تاریکتر از آن میرساند؛ زندانی که به گفته کمیسیون امور زندانیان و اسرای سابق فلسطینی و به نقل از یکی از اسرای زن، مانند یک قبرستان زنده است.

گفتند آزادمان میکنند اما...
حالا 137 روز از آن سحرگاه بدشگون مردادی که سربازان و سگها و جیپهای نظامی به خانه محمد ابوعیاش حمله کردند و دخترش را ربودند، میگذرد ...
فرح در دیدارش با حسن عبادی در زندان، اولین جملهای که گفته بود، این بود: «نگهبانان گفتند که همه ما آزاد خواهیم شد! واقعا این اتفاق میافتد!؟»...
این اتفاق اما نیفتاد و دادگاه نظامی زندان عوفر اسرائیل برای ششمینبار محاکمه فرح را در 16 آذر امسال ( 7 دسامبر 2025) به تعویق انداخت. این را محمد ابوعیاش دو روز بعد به کمیته حمایت از روزنامهنگاران فلسطین گفته و اضافه کرده بود که مقامات اسرائیلی بازداشت فرح را چندین بار تمدید کردهاند و آخرین تمدید کمی بیش از یک ماه است و بر اساس آن حضور فرح در دادگاه 13 ژانویه 2026 اعلام شده است.
ابوعیاش گفت که دخترش بیمار است و ضربان قلب او به 42 کاهش یافته است و وکیل از قاضی خواسته است او را به بیمارستان منتقل کنند، اما هنوز پاسخی از دادگاه دریافت نکردهاند. حتی ایمیل کمیته حمایت از روزنامهنگاران به اداره زندانهای اسرائیل هم تاکنون بیپاسخ مانده است.
ایهاب الغلایض؛ وکیل ابوعیاش، از کمیسیون امور بازداشتشدگان و بازداشتشدگان سابق فلسطین هم به کمیته حمایت از روزنامهنگاران گفت که پلیس اسرائیل بدون هرگونه توضیحی، فرح را به «تماس با یک عامل خارجی» متهم کرده، این درحالی است که فرح بارها عنوان کرده یک خبرنگار است و کارش مثل هر خبرنگار دیگری شفاف و بدون پنهانکاری است.

حالم خوب نیست، اما منتظرم باشید، برمیگردم
فرح این روزها در اتاق شماره 4 زندان دامون کنار 6 زندانی زن دیگر (میسون مشارقه که ماههاست از دیدار کودکانش محروم شده، سامیه جواده، بعاء الاغبر، لین مسک، فاطمه جسراوی و نادین الدغمین) روزهای سخت و دردآوری را پشتسر میگذارد. از این 7 زندانیِ زن که در یک اتاق هستند، 6 نفر روی تشک و یک نفر روی زمین میخوابد.
حال جسمی خبرنگار شجاع و متعهد فلسطینی رو به وخامت میرود، اما او مثل یک مبارز قهرمان تلاش میکند که دستِکم روحیهاش را قوی نگه دارد.
او با تعریف خاطرات زیبای زندگی در کنار خانواده 11 نفرهاش در روستای باصفای بیت امر، تعریف از شیرینیهای خوشمزه مادر و یادآوری خاطرات با خواهر دوقلویش صابرین برای همسلولیهایش، هم به خودش روحیه میدهد و هم تلاش میکند لبخند روی لبهای غمزده آنها بنشاند. شادی او هنگام صحبت از خانوادهاش به حدی است که هنگام دیدار با وکیل عبادی با ذوق از او میخواست که به برادر و خواهران و پدر و مادرش که بسیار دلتنگ آنهاست، سلام برساند و از خانوادهاش اطلاعاتی درباره نامزد احمد برایش بیاورد و تاکید کرد که به احمد بگویید عروسی را بدون من برگزار نکنید... منتظرم باشید... من برمیگردم...

خبرنگاران جهان کجا هستید؟...
بخش زیادی از امید فرح برای بازگشت به خانه پس از دعای دوستان و پدر و مادرش، گره خورده به انتظاری که او از خبرنگاران و فعالان رسانهای آزاداندیش و حامی آرمان فلسطین دارد.
فرح که یکی از دهها خبرنگار بازداشتی در شکنجهگاههای رژیم صهیون است، دلش نمیخواهد که سرانجامش همچون صدها خبرنگار فلسطینی به شهادت ختم شود... او هنوز با رویای زندگیِ دوباره در بیت امر و الخلیل و قدس شریفِ روزهای سرد و سخت زندان را پشت سر میگذراند.
چندی پیش یک کاربر فلسطینی زیر عکس فرح ابوعیاش در صفحه اینستاگرامش نوشت: «فرح بیش از 100 روز است که بدون هیچ اتهامی در بازداشتگاههای اسرائیل است و شکنجه میشود. نام او به عمد پاک شده و آنها میخواهند که فرح فراموش شود، اما نباید چنین اجازهای به آنها داد. باید داستان او را بارها و بارها به اشتراک گذاشت.»
فرح ابوعیاش خودش هم این را میداند؛ میداند که اشغالگران آنقدر دادگاههای او را به تعویق میاندازند تا فراموش بشود. آنها میخواهند وانمود کنند که فرح نه یک خبرنگارِ دارای حق و حقوق، که یک خرابکار است و میتوان هر عقوبتی را برایش تصور کرد...
برای همین فرح در لابهلای پیامهای محبتآمیز برای خانوادهاش، گفته گلایهاش را هم به دنیای خبر و خبرنگاران برسانند و بگویند که درد جانکاه شکنجه در زندانهای اشغالگران را تحمل کرده، اما از همکاران خبرنگارش در سراسر جهان دلگیر است که سروصدا و پویشی برای آزادیاش به راه نینداختهاند؛ برای دخترکی که زندگیاش را وقف نجات انسانها، آزادی قدس شریف و مبارزه رسانهای با اشغالگران زیادهخواه صهیون کرده است که شر و نکبت وجودیشان ممکن است یک روز دامنگیر هر خبرنگار و غیرخبرنگاری در سرتاسر جهان بشود.


انتهای پیام/