به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمانشاه، شب یلدا در کرمانشاه، همواره با زمزمه قصهها، گرمای کرسی و عطر میوههای تازه و آجیلهای سنتی همراه بود. برفهای سفید زمستانی، کوچهها و پشتبامها را میپوشاند و وقتی کوچکترها به دیدار بزرگترها میرفتند، گاهی از شدت برف نمیتوانستند در خانهها را پیدا کنند. در آن شبهای طولانی، شیره انگور و خرما در برفهای سرد طعمی شیرین به یادگار میگذاشت، هندوانه تابستان زیر کاه نگه داشته میشد و کشمشپلو یا پتله به آرامی در دل خانهها پخته میشد. همه چیز ساده و بیتکلف بود؛ همه چیز به صمیمیت، همدلی و شادی جمعی وابسته بود. اما همین شبهای سرشار از خاطره و نور، سال 1365 به یلدایی خونین بدل شد؛ زمانی که جنگ و بمباران، شادی و صمیمیت کرمانشاهیان را با خود برد و خاطرهای تلخ اما فراموشنشدنی بر دل شهر گذاشت.
پیرزن کرمانشاهی با چشمانی که از خاطرات گذشته برق میزند، میگوید: یلدای قدیم ما اصلاً مثل الان نبود. همه چیز ساده و پرصفا بود. شب یلدا که میشد، کرسی را وسط خانه میگذاشتیم و همه دور آن مینشستیم. بزرگترها شاهنامه میخواندند و قصهها و خاطرات گذشته را برای ما تعریف میکردند. گاهی برف که میبارید، آنقدر شدید که وقتی به خانه یکی از اقوام میرفتیم، بیرون که میآمدیم، نمیدانستیم کی برف آمد! کوچهها پر از برف میشد و پشت در خانهها برف جمع میشد. گاهی مجبور میشدیم صبر کنیم تا صاحبخانه بیاید و در را باز کند. در آن شبها شیره انگور یا خرما را داخل برف میریختیم و میخوردیم؛ طعمی داشت که هیچ وقت فراموش نمیکنم.
پیرمرد دیگری ادامه میدهد: کوچکترها به دیدن بزرگترها میرفتند و هیچ خبری از تجملات نبود. شام هم ساده بود؛ گاهی کشمشپلو میپختند، گاهی پتله. برای تنقلات هم از کشمش، تخمه آفتابگردان و کدو، برگ خشکشده زردآلو و انجیر استفاده میکردیم. بعضی خانوادهها حتی کدو حلوایی میپختند و بعد از شام میخوردند. رسم دیگری هم بود: بچهها از پشت بام خانه میزبان شال یا چادری آویزان میکردند و صاحبخانه آن را پر از تنقلات میکرد، گره میزد و دوباره بالا میکشیدند. بعد همه برای صاحبخانه دعا میکردند که روزیش زیاد شود.
پیرزن دیگری با حسرت میگوید: یادش بخیر، هندوانه تابستان را زیر کاه نگه میداشتیم تا شب یلدا. انار، به، مویز و کشمش هم داشتیم. هر خانوادهای که وضع مالی بهتری داشت، تخمه هم میخرید. اما هدف اصلی همه ما بودن در کنار هم بود، قصه گفتن و یاد دادن آداب و رسوم به فرزندان. صفا و صمیمیت آن شبها خیلی بیشتر از الان بود.
اما شب یلدای سال 1365 قصهای تلخ و فراموشنشدنی دارد. پیرمردی با صدای لرزان میگوید: سال 65، یلدایی که هرگز از یاد ما نمیرود. مردم شهر برای خرید و آماده شدن شب یلدا میرفتند که ناگهان دهها فروند هواپیمای دشمن آمدند. در دو نوبت، خانهها و بازار را بمباران کردند. آن شب یلدا دیگر پر از شادی نبود؛ پر از ترس و درد و اندوه شد. بیش از صد نفر از مردم بیگناه شهرمان به شهادت رسیدند و خیلیها زخمی شدند. یادم هست بچهها در حال بازی و خنده بودند و پدران و مادرانشان هندوانه و تنقلات شب یلدا را آماده میکردند، وقتی خبر رسید همه چیز یکباره به خاک و خون کشیده شد.
پیرزن با دست لرزان میگوید: یاد یلدای 65 همیشه در قلب ما زنده است؛ یلدایی که به جای قصه و شادی، اشک و درد آورد. اما ما هنوز همان سنتها را به یاد داریم و به بچههایمان میگوییم که یلدا فقط شب خوردن و میوه و آجیل نبود، بلکه شب صبر، همدلی و یادآوری گذشته بود، حتی در سختترین روزها.
شب 30 آذر 1365، شب یلدای مردم کرمانشاه بود؛ شبی که همه خانوادهها مشغول خرید هندوانه و میوه و آجیل بودند، کرسیها روشن و قصهها آماده تعریف شدن بودند. اما دشمن بعثی از آسمان، شادی و آرامش این شب را به خاک و خون کشید. دهها فروند هواپیما با بمبهای خوشهای به شهر حمله کردند. بمبارانها دو نوبت و در ساعات 12:30 و 16:45 دقیقه انجام شد و هدف مناطق مسکونی و بازارهای شهر بود.
بسیاری از مردم در حال خرید و آماده کردن خانههایشان برای شب یلدا بودند که انفجارها، خانهها و مغازهها را لرزاند. خیابانها پر از دود و آوار شد و فریاد مردم بیدفاع فضا را پر کرد. بیش از 100 نفر از شهروندان کرمانشاهی در این حمله به شهادت رسیدند و صدها نفر مجروح شدند. آن شب، شادی و نور شب یلدا جای خود را به اندوه و ماتم داد و خاطرهای تلخ بر دل شهروندان نشست.
این حمله نه تنها جان مردم بیگناه را گرفت، بلکه سنتهای قدیمی شب یلدا، دیدار خانوادهها، دور هم جمع شدن و قصهگویی را نیز متوقف کرد. مردم کرمانشاه، با وجود این حادثه دلخراش، همچنان مقاومت کردند و سنتهای خود را زنده نگه داشتند، اما یلدای 1365 همیشه در تاریخ شهر به عنوان یلدای خونین ثبت شد؛ شبی که شادی و نور را دشمن از ما گرفت و یادآور تلخی جنگ شد.
انتهای پیام/