به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، در نهجالبلاغه آمده: «و إنما الدنیا منتهى بصر الأعمى لا یبصر مما وراءها شیئا و البصیر ینفذها بصره و یعلم أن الدار وراءها فالبصیر منها شاخص و الأعمى إلیها شاخص و البصیر منها متزود و الأعمى لها متزود» نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 192 نکاتی بر اساس معناشناسی شناختی در باره این کلام مطرح میکنیم.
در اینجا روایت را صرفاً بر اساس طرحوارههایشناختی (schemas) تحلیل میکنم، بدون ورود به استعاره مفهومی، قدرت، یا تحلیل فرهنگی گسترده. تمرکز فقط بر الگوهای پیشساخته ادراک و سازماندهی تجربه است. این گفتار بر چند طرحواره شناختی بنیادین استوار است که تجربه انسان از جهان، خود و کنش را سامان میدهند.
نخستین طرحواره، طرحواره افق ادراک (Perceptual Horizon Schema) است. عبارت «الدنیا منتهى بصر الأعمى» نشان میدهد که برای نابینا، افق ادراک در یک نقطه بسته میشود. جهان تا جایی معنا دارد که دیده میشود و چیزی «ورای آن» در مدلذهنی او وجود ندارد.
در مقابل، «البصیر ینفذها بصره» نشاندهنده طرحوارهای باز است که در آن، افق ادراک قابل عبور است. این طرحواره تعیین میکند آیا جهان «نهایی» فهمیده میشود یا «گذرگاه».
دومین طرحواره، طرحواره مسیر (Path Schema) است. روایت جهان را نه یک مکان ثابت، بلکه بخشی از مسیر تلقی میکند. برای بصیر، دنیا مرحلهای در مسیر رسیدن به «دار وراءها» است، در حالی که برای نابینا، دنیا پایان مسیر تلقی میشود. این تفاوت طرحوارهای، نوع تجربه زمان و آینده را دگرگون میکند: یکی آیندهمحور و دیگری حالمحصور است.
سومین طرحواره، طرحواره جهتگیری (Orientation Schema) است که در تقابل «إلیها شاخص» و «منها شاخص» ظهور میکند. نابینا جهت وجودی خود را بهسوی دنیا تنظیم میکند؛ دنیا مقصد است. بصیر جهت خود را از دنیا به بیرون از آن تنظیم میکند؛ دنیا نقطه عزیمت است. این طرحواره، تعیینکننده موضع وجودی انسان در برابر جهان است.
چهارمین طرحواره، طرحواره ظرف (Container Schema) است. دنیا برای نابینا بهمثابه ظرف نهایی تجربه میشود؛ همه معنا درون آن قرار دارد. برای بصیر، دنیا ظرف موقتی است که باید از آن عبور کرد. این تفاوت در طرحواره ظرف، باعث تفاوت بنیادین در ارزیابی ارزشها میشود، بیآنکه نیازی به دستور اخلاقی صریح باشد.
پنجمین طرحواره، طرحواره تدارک/اندوخته (Resource Schema) است که در «متزود» تجلی مییابد. هر دو گروه در حال اندوختناند، اما شیء اندوخته متفاوت است. نابینا «لها متزود» است؛ دنیا منبع نهایی است. بصیر «منها متزود» است؛ دنیا منبع واسطهای است. این طرحواره نشان میدهد که اختلاف اصلی در نوع کنش نیست، بلکه در چارچوب شناختیای است که کنش در آن معنا مییابد.
در نهایت، این روایت با کنار هم قرار دادن این طرحوارهها، یک مدلشناختی منسجم میسازد که در آن، ادراک، جهتگیری، حرکت و کنش همگی تابع نوع طرحوارهای هستند که فرد برای «دنیا» در ذهن خود دارد. بدون صدور حکم مستقیم، متن از طریق بازآرایی طرحوارهها، مخاطب را به بازسازی نحوه فهم جهان فرامیخواند. این دقیقاً کارکرد اصلی طرحوارهها در گفتمان است: سازماندهی تجربه پیش از هر داوری صریح اخلاقی یا اعتقادی.
یادداشت از حجت الاسلام علیرضا قائمی نیا، استاد حوزه و دانشگاه
انتهای پیام/