گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم- پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 ایالات متحده آمریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی ظهور کرد و سیاست خارجی خود را بر مبنای گسترش نفوذ و مهار آنچه «تهدید کمونیسم» مینامید، شکل داد.
خبرگزاری تسنیم قصد دارد بهطور جامع به بررسی مداخلات نظامی و مخفی آمریکا در کشورهای مختلف جهان بعد از جنگ جهانی دوم بپردازد، این مداخلات، که شامل کودتاها، عملیاتهای مخفی سیا، حمایت از رژیمهای دیکتاتوری، و جنگهای نیابتی بود پیامدهای عمیقی بر سیاست، اقتصاد و حقوق بشر در کشورهای هدف داشته است.
این اقدامات معمولاً تحت پوشش مبارزه با کمونیسم انجام میشدند، اما در واقع، هدف اصلی آنها جلوگیری از شکلگیری دولتهایی بود که مسیر توسعهای مستقل از سیاستهای خارجی آمریکا را دنبال میکردند.
در قسمت نوزدهم این گزارش به بررسی مداخله آمریکا در اکوادور پرداختهایم.
مقدمه

اکوادور، کشوری کوچک در شمال غربی قاره آمریکای جنوبی، در اوایل دهه 1960 میلادی (که تقریباً برابر با اواخر دهه 1330 و اوایل دهه 1340 شمسی است) یکی از فقیرترین کشورهای منطقه آمریکای لاتین به شمار میرفت. اقتصاد این کشور به شدت به صادرات محصولات کشاورزی، به ویژه موز، وابسته بود. به همین دلیل، اغلب به آن لقب «جمهوری موز» (Banana Republic) میدادند. این اصطلاح، که در آن زمان برای توصیف کشورهای آمریکای لاتین به کار میرفت، به معنای کشوری است که اقتصادش تقریباً کاملاً تحت کنترل و سلطه شرکتهای بزرگ خارجی (اغلب آمریکایی) قرار دارد و این شرکتها با بهرهبرداری از منابع طبیعی مانند موز، قهوه یا سایر محصولات کشاورزی، ثروت اصلی را به خارج منتقل میکنند، در حالی که مردم محلی در فقر و نابرابری شدید به سر میبرند.
در اکوادور آن دوران، نابرابری اجتماعی و اقتصادی بسیار شدید بود. بر اساس گزارشها و آمارهای تاریخی، بخش بسیار کوچکی از جمعیت – حدود یک درصد – درآمدی داشتند که با استانداردهای طبقه مرفه آمریکا قابل مقایسه بود؛ یعنی زندگی مرفه، دسترسی به امکانات مدرن و درآمد بالا. اما در مقابل، بخش عظیمی از مردم با درآمدی بسیار ناچیز، چیزی در حدود ده دلار در ماه برای هر خانواده، زندگی میکردند.
این مبلغ آنقدر کم بود که بسیاری از خانوادهها عملاً خارج از اقتصاد پولی مدرن قرار داشتند؛ یعنی بیشتر نیازهای روزمرهشان را از طریق کشاورزی ابتدایی، مبادله کالا به کالا یا کار در مزارع بزرگ تأمین میکردند و پول نقد نقش کمی در زندگیشان داشت.
بخش بزرگی از این جمعیت فقیر را بومیان تشکیل میدادند. این گروه قومی بخش قابل توجهی از جامعه اکوادور را شامل میشدند و بیشتر در مناطق روستایی کوهستانی (سیرا) و جنگلهای آمازون زندگی میکردند. آنها اغلب از امکانات اولیه مانند مدرسه، بیمارستان، جاده مناسب و حتی مشارکت در تصمیمگیریهای سیاسی محروم بودند.
این محرومیت، همراه با فقر گسترده، باعث میشد که اکوادور به شدت در معرض ناآرامیهای اجتماعی قرار بگیرد. مردم ناراضی بودند، احساس میکردند که از حقوقشان محروم شدهاند و این شرایط، زمینه را برای تغییرات سیاسی رادیکال آماده کرده بود- چیزی که دقیقاً نگرانی اصلی ایالات متحده در دوران جنگ سرد را برمیانگیخت.
در سطح جهانی، این دوره پس از جنگ جهانی دوم (1945) بود که آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی درگیر «جنگ سرد» بودند. انقلاب کوبا در 1959 (به رهبری فیدل کاسترو) که منجر به ایجاد یک دولت کمونیستی در نزدیکی آمریکا شد، زنگ خطری برای واشنگتن بود.

انقلاب کوبا باعث نگرانی آمریکا شد
آمریکا نگران بود که این انقلاب به دیگر کشورهای آمریکای لاتین سرایت کند و منافع اقتصادی و استراتژیکاش (مانند کنترل منابع طبیعی و جلوگیری از نفوذ شوروی) را تهدید کند. سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا که در 1947 تأسیس شده بود، مسئولیت عملیات پنهان برای حفاظت از این منافع را بر عهده داشت.
اگر چنین اتفاقی میافتاد کنترل منابع طبیعی (نفت، معادن، محصولات کشاورزی)، بازارهای تجاری و موقعیت استراتژیک آمریکا در نیمکره غربی به خطر میافتاد. علاوه بر این، نفوذ شوروی در منطقه افزایش مییافت و امنیت ملی آمریکا تهدید میشد.
در دوران جنگ سرد سیا نقش بسیار فعالی در آمریکای لاتین پیدا کرد: حمایت از دولتهای غربگرا (حتی اگر دیکتاتوری بودند)، سازماندهی کودتا علیه رهبران چپگرا یا ملیگرا، آموزش نیروهای نظامی محلی، پخش پروپاگاندا و ایجاد گروههای جاسوسی. هدف نهایی این بود که هیچ کشوری در منطقه به سمت استقلال بیش از حد از آمریکا نرود.
ورود ولاسکو به قدرت

در سپتامبر 1960، «خوسه ماریا ولاسکو ایبارا» به عنوان رئیسجمهور اکوادور انتخاب شد و با پیروزی قاطع در انتخابات به قدرت رسید. ولاسکو یکی از سیاستمداران شناختهشده اکوادور بود. او با شعارهای ساده، مستقیم و جذاب برای تودههای مردم – به ویژه طبقات پایین جامعه، کارگران، روستاییان و فقرا – رأی جمع میکرد.
او وعدههایی میداد که مستقیماً به زندگی روزمره مردم مربوط بود: بهبود وضعیت اقتصادی، مبارزه با فقر، دسترسی بهتر به آموزش و بهداشت، و کاهش نابرابریهای اجتماعی. این نوع شعارها در کشوری مثل اکوادور که بیشتر مردم در فقر شدید زندگی میکردند، بسیار تأثیرگذار بود و باعث شد او حمایت گستردهای به دست آورد.
ولاسکو طرفدار آزادیهای فردی، دموکراسی و اصلاحات اجتماعی بود، اما هیچگاه به ایدئولوژی کمونیسم گرایش نداشت و حتی مخالف برخی جنبههای رادیکال چپ بود. با این حال، برنامههای او شامل تغییرات اجتماعی واقعی بود: کاهش فقر، مبارزه با بیماریهای شایع در میان فقرا، و تلاش برای کاهش بیسوادی گسترده. این وعدهها برای مردم عادی بسیار جذاب بودند، اما دقیقاً همین مواضع باعث شد که ایالات متحده او را با دیده تردید نگاه کند.
دلیل اصلی نگرانی آمریکا دو موضوع بود: اول، ولاسکو به شدت مخالف قطع روابط دیپلماتیک با کوبا بود. پس از انقلاب کوبا در 1959 و به قدرت رسیدن فیدل کاسترو، ایالات متحده تلاش میکرد کوبا را در انزوا قرار دهد. آمریکا میخواست همه کشورهای آمریکای لاتین روابط خود را با دولت جدید کوبا قطع کنند تا کاسترو نتواند نفوذ خود را گسترش دهد. اما ولاسکو حاضر نبود این کار را بکند؛ او معتقد بود که هر کشوری حق دارد روابط خارجی خود را مستقلانه تعیین کند و قطع رابطه با کوبا یک تصمیم تحمیلی از سوی آمریکا است.
دوم، ولاسکو با سرکوب شدید فعالان غربستیز اکوادور و گروههای چپگرای رادیکال مخالف بود. در آن دوران، آمریکا از دولتهای آمریکای لاتین میخواست که هرگونه فعالیت ضدآمریکایی و چپگرایانه را با شدت سرکوب کنند. ولاسکو اما این سیاست را نمیپذیرفت. او اجازه میداد حزب کمونیست و گروههای چپگرا فعالیت قانونی داشته باشند، هرچند خودش کمونیست نبود.
این دو موضع – عدم قطع رابطه با کوبا و عدم سرکوب شدید چپگرایان – باعث شد که وزارت امور خارجه آمریکا و به ویژه سیا ولاسکو را یک تهدید جدی ببینند. حتی اگر او شخصاً کمونیست نبود، آمریکا نگران بود که سیاستهای او راه را برای نفوذ بیشتر کمونیسم در اکوادور باز کند و اکوادور را به دومین «کوبا» در منطقه تبدیل کند.
بر اساس خاطرات و افشاگریهای فیلیپ ایجی، یکی از مأموران سازمان سیا که دقیقاً در همان دوره زمانی در اکوادور فعالیت میکرد سیا از همان روزهای نخست ورود خوسه ماریا ولاسکو ایبارا به قدرت برنامهای بسیار گسترده و سازمانیافته را برای بیثبات کردن دولت او آغاز کرد.
ایجی بعدها در کتاب مشهور خود با عنوان «داخل شرکت: دفترچه خاطرات یک مأمور سیا» جزئیات این عملیات را به طور کامل فاش کرد. هدف اصلی این برنامه آن بود که ولاسکو نتواند دوره ریاستجمهوری خود را به پایان برساند و در نهایت یا مجبور به کنارهگیری شود یا از طریق یک کودتا سرنگون گردد. مسئولان سیا باور داشتند که اگر ولاسکو در قدرت بماند، اکوادور ممکن است از کنترل ایالات متحده خارج شود و به سمت سیاستهایی مستقلتر یا حتی چپگرایانه حرکت کند.
اقدامات پنهان سازمان سیا: کتابچه ترفندهای کثیف
سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، که از این پس به آن سیا میگوییم، برای رسیدن به اهداف اصلی خود – یعنی وادار کردن اکوادور به قطع روابط دیپلماتیک با کوبا و سرکوب شدید فعالان چپگرا – از مجموعهای از عملیات پنهان و زیرزمینی استفاده کرد. این عملیات را میتوان مانند یک کتابچه راهنمای ترفندهای کثیف توصیف کرد، زیرا شامل روشهای پیچیدهای مانند نفوذ در گروهها، پخش شایعه و تبلیغات، جعل اسناد و تحریک خشونت بود. همه این اقدامات بر اساس تجربیات فیلیپ ایجی، مامور سابق سیا که در اکوادور کار میکرد، مستند شده است.
یکی از اصلیترین استراتژیهای سیا، نفوذ گسترده در سازمانهای سیاسی بود. این سازمان تقریبا همه گروههای سیاسی مهم را، از چپ افراطی تا راست افراطی، تحت کنترل خود درآورد و اغلب مامورانش را در سطوح بالای این گروهها قرار داد.
هدف از نفوذ در گروههای غربستیز این بود که جوانان رادیکال و پرشور را به سمت سازمانهای ساختگی هدایت کنند و مانع شوند که آنها واقعا از کوبا حمایت کنند یا احساسات ضدآمریکاییشان را بروز دهند. اگر گروه مناسبی برای این کار وجود نداشت، سیا خودش یک سازمان جدید میساخت. برای مثال، گروههای چپگرای جعلی ایجاد میشدند که ظاهرا فقر، بیماری و نظام سرمایهداری را محکوم میکردند، اما در واقعیت، فقط برای جذب فعالان واقعی و هدر دادن پول و انرژی آنها طراحی شده بودند تا از گروههای ضدآمریکایی مشروع دور شوند.
سیا همچنین توجه ویژهای به طبقه کارگر داشت و تلاش کرد کنترل اتحادیههای کارگری را به دست بگیرد. برای این کار، سازمانهای کارگری متعددی را ایجاد، تغییر یا حتی حذف کرد؛ گاهی این سازمانها فقط روی کاغذ وجود داشتند تا بتوانند با اتحادیههای واقعی موجود رقابت کنند و رهبری کلی جنبش کارگری را از دست آنها خارج نمایند.
رهبران این اتحادیهها را به کلاسهای آموزشی در اکوادور یا ایالات متحده دعوت میکردند و همه هزینهها را سیا پرداخت میکرد. در این کلاسها، آنها را با «خطرات کمونیسم» آشنا میکردند و برخی را به عنوان جاسوس استخدام مینمودند. گاهی حتی ماموران سیا با یکدیگر رقابت میکردند تا بهترین موقعیتها را در این سازمانهای ساختگی به دست آورند. علاوه بر این، کنفرانسهای بینالمللی با گروههای مشابه در دیگر کشورهای آمریکای لاتین برگزار میشد، بدون اینکه شرکتکنندگان متوجه شوند که همه چیز زیر نظر و کنترل سیا است.
بخش دیگری از عملیات، بر پایه تبلیغات و پخش اخبار جعلی بود. سیا اخبار ساختگی را در روزنامهها منتشر میکرد و این مطالب را از طریق ایستگاههای دیگر خود در آمریکای لاتین بازنشر میداد. ابزارهایی مانند خبرگزاریها، رادیوهای وابسته به سیا یا روزنامهنگارانی که بر اساس کارمزد حقوق میگرفتند، برای گسترش این اخبار استفاده میشدند.
گاهی این تبلیغات به شکل سرمقالههای بدون نام در روزنامهها ظاهر میشد که دولت را به نفوذ چپگرایان متهم میکرد. گروههایی از «شهروندان نگران» آگهیهایی در روزنامهها چاپ میکردند و خواستار قطع روابط با کوبا میشدند. حتی سخنرانیهایی که توسط سیا نوشته شده بود، توسط شخصیتهای برجسته ایراد میشد و سپس روزنامهنگاران همکار آن را ستایش میکردند تا تاثیر بیشتری داشته باشد.
نفوذ سیا به داخل دولت اکوادور حتی عمیقتر بود و شامل نظارت گسترده میشد. در تقریبا همه وزارتخانهها، از سطوح پایین تا بالا، افرادی بودند که با سیا همکاری میکردند. گاهی دو یا سه نفر از بالاترین مقامات کشور در فهرست حقوقبگیران سیا قرار داشتند.
این افراد اطلاعات محرمانهای را که از طریق شنود الکترونیکی یا روشهای دیگر جاسوسی به دست میآمد، دریافت میکردند تا موقعیت خود را در سیاست پرتلاطم اکوادور تقویت کنند. در مقابل، وزرای غربستیز را با تبلیغات منفی مداوم و تظاهرات ساختگی تحت فشار قرار میدادند تا رئیسجمهور مجبور به برکناری آنها شود. حتی کارمندان پست، نامههای ارسالی از کوبا و کشورهای بلوک شوروی را به سیا تحویل میدادند.
مسئولان گمرک و اداره مهاجرت هم هر ورود و خروج افراد به کوبا را گزارش میکردند. در برخی موارد، اسناد جعلی – مانند دستورالعملهایی برای «تحریک نفرت طبقاتی» – را در چمدان کسانی که از کوبا بازمیگشتند قرار میدادند تا آنها را متهم کنند و جو عمومی را علیه گروههای غربستیز برانگیزند.
علاوه بر این، عملیات خشونتآمیزی مانند بمبگذاری در کلیساها یا سازمانهای راستگرا انجام میشد و مسئولیت آن را به گردن «کمونیستها» میانداختند. در راهپیماییهای چپگرا هم، ماموران سیا شعارهای تند علیه ارتش میدادند تا نیروهای نظامی را تحریک کنند و زمینه برای کودتا را سریعتر فراهم نمایند.
البته این عملیات همیشه بدون مشکل پیش نمیرفت و گاهی لو میرفت. برای مثال، در شورشی که در مارس 1960 رخ داد، دو سرهنگ ارتش و یک مامور سیا دستگیر از کشور اخراج شدند. سفیر آمریکا همه این اقدامات را انکار میکرد و ادعا مینمود که تنها حضور آمریکاییها در اکوادور برای کمک به بهبود زندگی مردم است و آنها فقط تکنسینهایی هستند که برای توسعه آمدهاند. این انکارها بخشی از استراتژی سیا برای پنهان نگه داشتن ردپاها بود.

دانشجویان معترض در روز 6 نوامبر 1961 در مرکز شهر گوایاکیول اکوادور، طی تظاهراتی علیه دولت رئیسجمهور خوزه ولاسکو ایبارا، یک خودرو را واژگون کردند.
کودتاها و تغییر قدرت در اکوادور (1961–1963)
پس از ماهها فشارهای پنهان و آشکار سازمان سیا – از جمله تبلیغات منفی، نفوذ در ارتش و ایجاد ناآرامیهای کنترلشده – سرانجام در نوامبر 1961 (آبان 1340 شمسی) ارتش اکوادور دست به کار شد. خوسه ماریا ولاسکو ایبارا، که تنها حدود 14 ماه از دوره ریاستجمهوریاش گذشته بود، مجبور به استعفا شد و از قدرت کنار رفت.
طبق قانون اساسی اکوادور، معاون رئیسجمهور باید جانشین او میشد؛ بنابراین کارلوس خولیو آروسمنا مونروی به عنوان رئیسجمهور جدید قدرت را به دست گرفت.

کارلوس خولیو آروسمنا مونروی در کنار جان اف کندی، رئیسجمهور وقت آمریکا
اما سیا حتی در این مرحله هم دست از مداخله برنداشت. پس از برکناری ولاسکو، یک جای خالی مهم به وجود آمد: سمت معاونت ریاستجمهوری. دو نامزد اصلی برای این پست وجود داشتند: یکی معاون رئیس مجلس سنا که جاسوس سیا بود و حقوق ماهانهاش را از سازمان دریافت میکرد، و دیگری رئیس دانشگاه مرکزی اکوادور که فردی معتدل و سیاسی میانهرو بود.
روزی که کنگره (مجلس ملی) برای انتخاب معاون رئیسجمهور تشکیل جلسه داد، یک آگهی جعلی در یکی از روزنامههای صبحگاهی منتشر شد. این آگهی ادعا میکرد که حزب کمونیست اکوادور و یک سازمان جوانان چپگرای رادیکال از نامزد دانشگاهی (رئیس دانشگاه مرکزی) حمایت میکنند. این آگهی را یکی از ستوننویسان روزنامه – که در واقع مأمور اصلی پروپاگاندای ایستگاه سیا در کیتو بود – قرار داده بود.
این خبر جعلی باعث شد نامزد معتدل به شدت بدنام شود؛ چون در آن دوران، هرگونه ارتباط با کمونیستها – حتی اگر جعلی باشد – برای یک سیاستمدار مرگ سیاسی بود. انکارهای بعدی دیگر تأثیری نداشتند. نتیجه این شد که جاسوس سیا به معاونت ریاستجمهوری رسید و حقوق ماهانهاش از 700 دلار به 1000 دلار افزایش یافت.
آروسمنا، مانند ولاسکو، سیاست مستقلی در پیش گرفت و حاضر نشد روابط دیپلماتیک با کوبا را قطع کند. این موضع برای آمریکا غیرقابل قبول بود، چون هدف اصلی واشنگتن ایزوله کردن کامل کوبا پس از انقلاب 1959 بود. فشارها ادامه یافت تا اینکه در مارس 1962 (اسفند 1340 شمسی)، یک پادگان نظامی به رهبری سرهنگ اورلیو نارانجو (که از حامیان مالی سیا بود) به آروسمنا اولتیماتوم داد: ظرف 72 ساعت دیپلماتهای کوبایی را اخراج کند و وزیر کار چپگرا را برکنار نماید.
آروسمنا چارهای جز پذیرش نداشت؛ او نه تنها کوباییها را بیرون کرد، بلکه هیئتهای دیپلماتیک چکاسلواکی و لهستان (دو کشور بلوک شرق) را هم اخراج کرد. این اقدام تحت فشار کابینه جدیدی بود که ارتش به او تحمیل کرده بود. در ایستگاه سیا در کیتو، این پیروزی را جشن گرفتند.
اما این هم کافی نبود. آروسمنا همچنان برای آمریکا مشکلساز بود. سرانجام در 11 ژوئیه 1963 (20 تیر 1342 شمسی)، نیروهای نظامی کاخ ریاستجمهوری را با تانکها و سربازان محاصره کردند. آروسمنا از قدرت برکنار شد و به تبعید فرستاده ش. یک شورای نظامی چهارنفره (خونتا) قدرت را به دست گرفت. این کودتا تقریباً بدون خونریزی بود و به سرعت اجرا شد.
اولین اقدامات خونتا عبارت بود از:
- غیرقانونی اعلام کردن حزب کمونیست اکوادور و دیگر گروههای چپ افراطی.
- دستگیری گسترده فعالان غربستیز و فعالان سیاسی
- تعلیق آزادیهای مدنی.
- لغو انتخابات برنامهریزیشده برای سال 1964.
این خونتا تا سال 1966 قدرت را در دست داشت و در این دوره، سیاستهای غربگرایانه شدیدی را اجرا کرد، روابط با کوبا کاملاً قطع شد و اصلاحات اجتماعی وعدهدادهشده توسط ولاسکو و آروسمنا عملاً متوقف گردید. این کودتا آخرین حلقه از زنجیره مداخلات سیا بود که هدفش جلوگیری از هرگونه جریان استقلالطلبانه در اکوادور بود، حتی اگر به قیمت پایان دموکراسی موقت و سرکوب مخالفان تمام شود.
به طور خلاصه، بین سالهای 1960 تا 1963، دو رئیسجمهور منتخب مردمی (ولاسکو و آروسمنا) که حاضر به اجرای کامل دستورات آمریکا نبودند، یکی پس از دیگری با فشارهای پنهان سیا و کودتای ارتش از قدرت برکنار شدند و جای خود را به نظامیان دادند. این الگو در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین در دوران جنگ سرد تکرار شد.
انتهای پیام/