"اشرف" لانه عنکبوتی که سرانجام سیاه منافقین را رقم زد
خبرگزاری تسنیم: اشرف بهدلیل ویژگیها و امکاناتی که داشت امکان کنترل جبری اعضا را به سرکردگان این گروهک میداد و به همین دلیل رجوی اشرف را ناموس این گروهک نامیده بود که برای همیشه از دست رجوی رفت.
به گزارش خبرنگار دفاعی خبرگزاری تسنیم، ساعت 10 شب چهارشنبه بهوقت بغداد بود که بقایای گروهک تروریستی منافقین توسط ارتش عراق از پادگان اشرف تخلیه شدند تا این خانه فساد رجوی برای همیشه به تاریخ بپیوندد. این خبر هم برای مردم عراق و هم برای ایرانیها بسیار خوشحالکننده بود، چراکه کارنامه سیاه منافقین برای هر دو ملت یادآور جنایت و ترور و وحشیگری بود.
پادگان تروریستی که سرکردگان سازمان منافقین آن را "شهر اشرف" مینامند، از سوی مسعود رجوی به نام اشرف ربیعی همسر اول وی که در درگیریهای سال 1360 در ایران بههمراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان منافقین کشته شده بود، نامگذاری شده بود.
این پادگان که در تمام سالهای نیمه دوم دهه شصت و دهه هفتاد مرکز اقدامات تروریستی علیه ملت ایران بود، در 80 کیلومتری مرزهای ایران در استان دیالی عراق و شمال شهر خالص در این استان واقع شده است.
این اردوگاه در سال 1365 شمسی و پس از انتقال مرکز اصلی سازمان تروریستی منافقین به عراق و با حمایت مستقیم صدام حسین و حزب بعث تأسیس شده بود.
سازمان تروریستی منافقین در همه سالهای حضور خود در کشور عراق بهعنوان بازوی نظامی و امنیتی حزب بعث در سرکوب مخالفان عمل میکرد بهنحوی که بهگواه اسناد و مدارک تاریخی نقش پررنگی در سرکوب انتفاضه شعبانیه شیعیان عراق و همچنین کردکشی گسترده در شمال عراق ایفا کرد.
ابراهیم خدابنده از نجاتیافتگان منافقین که چندی پیش در خبرگزاری تسنیم حضور یافته بود، فضای اشرف و شرارتهای این گروهک را اینگونه توصیف میکند: پادگان اشرف بهدلیل ویژگیها و امکاناتی که داشت امکان کنترل جبری اعضا را به سرکردگان این گروهک میداد و به همین دلیل رجوی اشرف را ناموس این گروهک نامیده بود که البته برای همیشه از دست رفت و اکنون مردم عراق خواهند بود که کنترل این منطقه که روزی کادوی صدام به مسعود رجوی بود بهدست خواهند گرفت. این پادگان در حقیقت بخشی از زمینهای کشاورزی مردم استان دیالی بود که توسط نیروهای صدام بهزور غصب شده و بهپاس همکاری مسعود رجوی در جنگ ایران علیه عراق و همچنین سرکوب شیعیان مخالف صدام به تشکیلات تروریستی منافقین اهدا شد.
" اشرف" نهتنها برای مردم عراق، بلکه برای اعضای خود نیز کابوسی هولناک بود که به نماد جنایات فرقه رجوی تبدیل شده بود.
یکی از نجاتیافتگان از اشرف خاطرات خود را اینگونه روایت میکند:
پادگان اشرف با دیوارهای نفوذناپذیر و بلندش تبدیل به زندانهای قرون وسطایی شده بود.
در راه مسئولین بالای سازمان از من سؤال میکردند: برای چه آمدی سازمان؟ گفتم: آمدم تا آخوندها را سرنگون کنم و هرچه زندان در ایران است همه را خراب کنیم. آن لحظه مسئولین بالای سازمان نیشخندی زدند و بهمسخره گفتند: درست آمدی. خیلی ناراحت شدم از این برخوردشان. دستپروردههای مسعود رجوی بودند، سر تا پا دورو و پررو. آمدیم اشرف قرارگاه سردار موسی خیابانی (قرنطینه).
وقتی از آسایشگاه بهسمت سالن غذاخوری میآمدم متوجه اطاقی شدم که پنجرههای آن را میله زده بودند، مثل زندان یک نفر داخل آن بود. رفتم تا ببینم چه خبر است. وقتی نفر داخل اطاق را صدا کردم، نفر ترسید. گفت: سریع از اینجا برو، سازمان اذیتت میکند. گفتم: چرا؟ گفت: برو، من اینجا زندانی هستم. تعجب کردم سازمان بهاسم آزادی زندان درست کرده و شکنجه و زندانی میکند نفراتش را!
مستقیم رفتم پیش خواهر حشمت. گفتم: سازمان زندان دارد؟ گفت: نه. گفتم: خودم با چشمام دیدم نفر داخل سلول بود، گفت: من زندانی هستم، سریع از اینجا برو! حشمت خندید و گفت: سازمان خیلی پاکتر از این حرفهاست. مبارزه میکند که بعد از سرنگونی هرچی زندان تو ایران است را خراب کند.
هرروز میرفتم به نفر زندانی سر میزدم که به من گیر دادند. حشمت صدایم کرد و گفت: این نصیحت را میکنم، هرجا نیاز شد چشمانت را ببند و رد شو. بعد فهمیدم تمام اطاقهای اون قسمت پر زندانی است که پنجرههای آن را با موکت پوشاندند که کسی نبیند. بعد از مدتی منتقل شدیم به ورودی بالا که مسئولش مریم بلغبان بود. وقتی با نفرات دیگر محفل میزدم هرکس به یک مدل به سازمان فحش میداد و میگفت: سازمان با کلک من را آورده بهاسم فرستادن به خارج.
روبهروی مجموعه ما مجموعه متروکهای بود که یک نفر جلوی در آن پست میداد. یک شب رفتم پرسیدم: داخل اطاق چیست که همیشه اینجا نگهبانی میدهی؟ گفت: یک نفر است که میخواهد از سازمان جدا شود، اینجا زندانیاش کردند. پرسیدم: سازمان که زندان نداره! گفت: اینجا بازداشتگاه حساب میشه نه زندان!
هرروز که سالن غذاخوری میرفتم نفرات کم میشدند. وقتی مراجعه میکردم به مسئولین، میپرسیدم نفرات چه میشوند، مسئولین میگفتند: میروند مأموریت، دیگر دنبال نکن، این موضوع اطلاعاتی است.
هرروز دو یا سه نفر غیبش میزد. گاهی هم یکی یا دو نفر را میفرستادند ارتش برای رد گم کردن. تا یک روز ساعت 2 نیمهشب بود، ناصر هاشمی بیدارم کرد. گفت: کارت دارند. لباسهایم را پوشیدم، رفتیم با ناصر. گفتم: مریم باغبان کار دارد؟ گفت: نه، صبر کن میبینی.
رسیدیم به مجموعههای ورودی که ورود و خروجش چک میشد، بعد ناصر گفت: پیاده شو. وقتی پیاده شدم دیدم تمام پنجرهها نرده دارند و از یک ساختمان صدای جیغ و فریاد میآید. گفتم: ناصر کسی را میزنند؟ گفت: نه، عادی است. رفتم از در داخل اطاقی. همین که وارد اطاق شدم یکدفعه یکی با چوب طی زد به سرم. گفت: مزدور کثیف، سگ رژیم ... . یکی دیگه با لگد و مشت میزد... .
یکی از آنها حمید آراسته بود و اون یکی با اسم مستعار مسلم و پیردختری بهاسم فروغ. فحشهای رکیک میدادند و میزدند. میگفتند: بگو تو را کی فرستاده؟... .
این پذیرایی اولش بود. اطاقهای دیگر نفرات را جوری میزدند که نفر به مسعود و مریم فحش میداد. تا ساعت پنج صبح زیر بازجویی و شکنجه بودم. بعد من را تحویل حسن مجتهدزاده با نام مستعار «نوید» دادند. گفتم تمام شد. بعد من را انداختند در سلول انفرادی. با لگد و مشت گفتند: لباسهایت را در بیاور. گفتم: در نمیآورم. دوباره ریختند زدند. صدایشان را بردند بالا. بعد یک دست لباس زندانی آوردند دادند. لباسهای سازمان را در آوردم تحویل دادم. دوباره آمدند سراغم بردند بازجویی. در راه نوید التماس میکرد و میگفت: بگو نفوذی هستم، من پیش مسئولم خراب نشوم. خندیدم. نعمت اولیایی و مهدی نامی شروع کردند به زدن و روی زمین کشیدن و بردن به اطاق بازجویی.
فروغ گفت: میخواهی اعتراف کنی تا آزادت کنیم؟ گفتم: من کارهای نیستم. گفت: میخواهی به این کتاب قرآن قسم بخوری؟ گفتم: آره. یکدفعه کتاب قرآن را پرت کرد به طرفم. از بالای سرم رد شد و افتاد زمین. فروغ داد زد: کثافت، این قرآن که کتاب داستان است. بعد به جون مسعود و مریم قسم خوردم. که سهتایی هار شدند و ریختند سرم. شروع کردند به زدن.
وی در ادامه مینویسد:
هرروز چند مدل شکنجه میشدیم:
1- قطع آب گرم در زمستان و ندادن وسایل گرمایش
2- حبس در انفرادی که نفر فکر میکند خودش زندانی است
3- بیخوابی زیر بازجویی
4- گذاشتن حلب روی سر و با چوب زدن به آن
5- در سرما انداختن در آب سرد
6- زدن در سلول هر 10 دقیقه با چوب و لگد
7- کشیدن پشم شیشه به بدن
8- زمان سرویس یک دقیقه
9- دادن غذای سرد و کم
10- (اینقدر) زدند شکمم سوراخ شد و چرک کرد. دارو نمیدادند. هرروز خودم چرک میکشیدم بیرون.
سیاهه جنایات منافقین در اشرف بهقدری مشئز کننده و غیرقابل باور است که شاید سالها زمان ببرد تا همه ابعاد آن برای مردم ایران و عراق روشن شود، اما همینقدر که از پس پرده بیرون افتاده است بهحدی است که خبر تعطیلی اشرف هر دو ملت را خوشحال کرده است.
بقایای منافیقن به لیبرتی میروند، پادگانی نزدیک فرودگاه بغداد و همنام شهری در ایالت تگزاس. و در این کمپ نیز مستأجر چندروزه دولت عراق هستند تا برای انتقال به کشوری ثالث آماده شوند.
آوارگان قدرتطلبی مسعود و مریم که روزگاری با سودای مبارزه با امپریالیسم پای به جهنم اشرف گذاشته بودند، اکنون چشم به دست دولتمردان آمریکا دوختهاند تا برای آنان "مأوایی" جدید دست و پا کنند. و این همان مکر خداست که نفاق منافقین را به دست خودشان آشکار کرد.
و اینگونه بود که "ناموس رجوی" برای همیشه نماد خفت و خواری منافقین شد.
انتهای پیام/*