اولیای خدا تک‎خور نیستند

اولیای خدا تک‎خور نیستند

خبرگزاری تسنیم: آیت‌الله قرهی گفت: اولیای خدا تک­خور نیستند، برای همین می­گویند: اگر پله بالاتر رفتی، دست دیگری را بگیر و او را بالا بکش: « فلا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک»، خیلی عجیب است! اگر او را بالا نکشی؛ یعنی ساقطش کردی.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، آیت‌الله روح‌الله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج)، در دویست و شصت و دومین جلسه درس اخلاق خود که در در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد، به موضوع «صاحب منصبان دولت کریمه مهدوی چه کسانی هستند؟» پرداخت. متن کامل بیانات آیت‌الله قرهی بدین شرح است:

یکی از نکاتی که اولیاء الهی در باب اخلاق بیان می­کنند، این است که انسان تا درجات ایمان را طی نکند، حقیقت اخلاق برای او معلوم نمی­شود. ملّا محسن فیض کاشانی یک نکته بسیار زیبایی در این زمینه دارند، ایشان می­فرمایند: «حقیقة الایمان، حقیقة الاخلاق و حقیقة الاخلاق، حقیقة الایمان»، یعنی هر کس خواست حقیقت اخلاق را درک کند، باید بفهمد ایمان چیست و اگر خواست ایمان را بفهمد، باید اخلاق را بفهمد.

صاحب منصبان در دولت کریمه مهدوی

لذا همان‌طور که قبلاً هم عرض کردم: فقط و فقط متخلّقین به اخلاق الهی در دولت کریمه منصب دارند و همه کس اجازه ندارد در دولت کریمه باشد. معلوم است چه کسانی در دولت مهدوی خواهند بود، افرادی مثل امام راحل، امام‌المسلمین، عزیزالله و عزیزالحجّه آیت‌الله خوشوقت، یا کسانی مثل آن مرد الهی و عظیم‌الشّأن آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی و یا شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز (روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) که دیگر کمتر کسانی این‌طور پیدا می­شوند. بدانید این‌ها شوخی نیست، برای ما مسجّل است که در دولت مهدوی باید کسی باشد که در درجات اعلای ایمان و اخلاق باشد.

لذا عرض کردیم یک فرقی که هست، این است: خود حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) در عصمت کامله است. البته انبیاء هم در عصمت هستند، امّا عصمت چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین)، عصمت کامله است. دیگر معلوم است آقاجان که خلّص همه انبیاء و خلّص همه معصومین است (آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری)، تمام آن‌ها را خواهد داشت. لذا افرادی هم که در حکومت حضرت، منصب دارند، حتّی سربازانش، متخلّق به اخلاق الهی هستند.

این که من و شما دعا می­کنیم سربازان آقا باشیم، یعنی همین که مؤمن و متخلّق به اخلاق الهی باشیم. زمانی شخصی بیان فرمود: در نظام ولایت فقیه که نظام مهدوی است، باید انسان، سرباز باشد. یک کسی به تمسخر گفته بود: خیر، حکومت سردار هم می­خواهد.من عرض کردم: ما باید سرباز باشیم، بعد اگر لیاقتش را داشته باشیم، خود فرمانده، سرداری بدهد. لذا ما همه باید سرباز آقاجانمان باشیم. لذا سربازی حضرت هم بر حسب ایمان و اخلاق است. حتّی خود پیامبر(ص) فرمودند: مقرب‌ترین شما به من، متخلّق‌ترین شما به اخلاق است. گفتند: آقا!فلان صحابه شما که دارد می­آید، در خانه با همسرش بداخلاق است. حضرت فرمودند: مقرّب نیست. حال، معلوم است حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم همین‌طور است.

313 تالی‌تلو معصوم در اقصی نقاط عالم

لذا ایمان که به عنوان یکی از زیر مجموعه‌ها و شقوق اخلاق داریم بحثش را می­کنیم، درجات دارد. معصومین(علیهم صلوات المصلّین) این‌ها را دارند، امّا ما هم می‌توانیم این درجات را طی کنیم و انجام بدهیم. حالا یک نکته‌ای عرض کنم و آن این که همه آن‌هایی که دولت‌مردان اصلی حضرت هستند، تالی‌تلو معصوم هستند. این را بدانید که شیخنا الاعظم، حضرت عیسی مسیح و ... همه، تالی‌تلو معصوم هستند. البته حضرت مسیح خودش از انبیاء است، امّا عصمت کامله متعلّق به حضرت است. لذا این که بیان فرمودند: «عُلَمَاءُ أُمَّتِی‏ کَأَنْبِیَاءِ (أو أفضل مِن انبیاءِ) بَنِی إِسْرَائِیل‏»[1]، همین است. آن سیصد و سیزده نفری که شما می­شنوید همه تالی‌تلو معصوم هستند که حضرت، آن‌ها را به عنوان فرماندهان خود در اقصی نقاط دنیا قرار می‌دهد. لذا دیگر عنوان رئیس‌جمهور و ... نیست. بلکه خلیفه‌الله است و آن‌ها هم به عنوان فرماندهان خلیفه‌الله هستند. مثلاً یکی را در آمریکا نصب می کنند، یکی را در آرژانتین و ... . پس کسانی را که حضرت این طرف و آن طرف می­گذارد، همه تالی‌تلو معصومند. شوخی نیست، نمی‌شود هر کسی را در هر منصبی قرار داد.

چون خودش در عصمت کامله است و بناست حکومت او هم دیگر حکومتی باشد که حکومت الهی است و عالم را فرا بگیرد و او، منجی بشریت باشد. در زمان حیات خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که مقدّمات فراهم نبود و ایشان نتوانست عالم را بگیرد. امّا وقتی حضرت، همه عالم را می­گیرد، این سیصد و سیزده نفر را که تالی‌تلو معصوم هستند، به عنوان فرماندهان خود در اقصی نقاط عالم منصوب می‌کند.

تالی‌تلو معصوم یعنی خود معصوم، منتها حضرت به واسطه حجّت بودن بر این حجج، در عصمت کامله است - حرف خیلی عجیبی است - لذا خود حضرت برای تک تک این‌ها حجّت است و این‌ها هم بر خلق خدا، حجّت هستند.کما این که عصمت‌الله‌الکبری(علیها الصّلوة و السّلام)، بر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) که خود حجّت‌الله هستند، حجّت است.

ده سهم ایمان

لذا این‌ها مراحلی را طی می­کنند تا به این درجه تالی‌تلو عصمت برسند. طی کردن این مراحل هم در همین دنیاست و می­شود من و شما هم به آن مقام برسیم. همان‌طور که عرض کردیم: ما باید ایمان داشته باشیم که ایمان زیر مجموعه اخلاق است و با آن ادلّه‌ای که روایتش را خواندیم، اخلاق همان ایمان است و مؤمنین در حقیقت متخلّقین به اخلاق الهی هستند. کما این که در جلسه قبل عرض کردیم که وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَضَعَ‏ الْإِیمَانَ‏ عَلَى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ عَلَى الْبِرِّ وَ الصِّدْقِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْم‏»[2]. یعنی پروردگار عالم ایمان را به صورت سهم، سهم تقسیم کردند که آن هم در برّ، صدق، یقین، رضا، وفادار بودن، علم داشتن و حلیم بودن است. حال، آیا در مورد این­ها در اخلاق بحث نمی­شود؟! لذا این­ها ایمان است.

حلقه‌های وصل در ایمان!

خیلی عجیب است! منتها در مورد خود این ایمان که در جلسات گذشته راجع به آن صحبت کردیم، پیغمبر اکرم، خاتم رسل(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الْإِیمَانُ‏ فِی‏ عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ‏»[3] و جالب این است که در ادامه نیز فرمودند: «فَأَیَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُه». حکایت این مطالب، حکایت آن حلقه­های وصل[4]است که ده رکن است و اگر کم بشود، رشته ایمان از هم گسسته می­شود و نظامش از بین می­رود. لذا این ده مورد باید یکی یکی عمل شود و به همین ترتیب بالا برود.

یک روایت بگویم که خیلی عجیب است. پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به ده درجه ایمان اشاره می‌کنند، امّا وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) نکته آن را بیان می‌فرمایند، ایشان می‌فرمایند: «إِنَ‏ الْإِیمَانَ‏ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ»[5] این ده درجه ایمان مثل پلّه می‌ماند که انسان باید هر کدام از این­ها را یکی پس از دیگری طی کند.

« فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَیْ‏ءٍ» - اهمیّت اخلاق را در ایمان ببینید. معلوم می­شود که اسّ و اساس ایمان، اخلاق است - آن فرد پلّه­ها را یکی یکی بالا می­رود و تا یک پلّه را نپیموده، نمی­تواند به پلّه بالاتر برود؛ چون این‌ها خیلی مهم است و اثر دارد. تمثیلی هم که بعضی از اولیاء خدا و عرفا می­زنند، این است که می­گویند: مثل این پله‌های ایمان، مثل مقاطع تحصیلی می­ماند. اوّل باید به دبستان بروی، تا بعد بتوانی به راهنمایی بروی و ... . یعنی یک‌دفعه نمی­شود به آن پله آخر، مثلاً دانشگاه بروی!

« فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَیْ‏ءٍ» یکی از خصوصیّات متخلّقین به اخلاق الهی در طی این مراحل این است که هیچ موقع نمی­گویند: ما یک پلّه بالاتر رفتیم و اصلاً بالا رفتن خود را نمی­بینند. «حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ » حتّی تا پله دهم هم که بروند، تازه می­رسند به این که آیا این ده پله­ای که رفتند، مورد عنایت حضرت حقِّ هست یا خیر - إن‌شاءالله روایت این مطلب را اشاره خواهیم کرد - البته اگر مورد عنایت نبود، اجازه نمی­دادند پله­های بعدی را بروند. به هیمن خاطر است که از آن طرف می­ترسند که نکند سقوط کنند. چون هر چه انسان بالاتر برود و بعد سقوط کند، بیچاره­تر است.

لذا این را بارها عرض کردم که اشک و آه و ناله اولیاء خدا در دل شب، از ترس همان سقوط است. در امور دنیوی هم همین‌طور است که به صورت ظاهر به دست آوردن مقام (مثل این­هایی که وزنه می­زنند و مقامی به دست آوردند) خودش سخت است، امّا حفظِ مقام سخت­تر از کسب مقام است. اگر بتواند حفظش کند، خیلی مهم است و برای همین است که اولیاء نگران و وحشت­زده­اند.

«حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ » ضمن این که هر کس پله دوم را رفته، نباید به آن که در پله اوّل است، بگوید: تو چیزی نیستی. معلوم است چنین کسی اصلاً اهل اخلاق نیست، متخلّق به اخلاق الهی نشده و حال اولیاء خدا را پیدا نکرده است. متخلّق به اخلاق الهی اصلاً نگاه نمی­کند که چه کسی در کجاست و حتّی به بالایی خود هم غبطه نمی­خورد. بلکه در هر حال می­گوید: تکلیف من چیست؟!

خداوند فرموده این پله­ها را که ده عدد است، باید طی کنیم تا بتوان گفت که مؤمن هستیم. امّا نه این که به دنبال لفظ مؤمن باشیم. مؤمنین اصلاً دنبال القاب نیستند، آن‌ها نهایت امر، دنبال عبد شدن می­روند و می‌خواهند بنده خدا بشوند، لقب نمی­خواهند که به آن‌ها بگویند:شما مِن المومنین هستید! البته خدا خودش این­ها را مؤمن خطاب می­کند و ملائکة‌الله هم این­ها را مؤمن­ خطاب می­کنند، امّا خودشان اصلاً دنبال این القاب نیستند. این­ها دنبال این هستند که تکلیف الهی چیست تا همان تکلیف را انجام بدهند.

مدینه فاضله حضرت حجّت(عج) چگونه محقّق می‌شود؟

همان‌طور که در اوّل بحث عرض کردم: سیصد و سیزده نفری که در زمان حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)؛ از یاران ایشان هستند، همه تالی­تلو معصوم هستند. لذا در آن زمان به کسانی مقام می­دهند که متخلّق به اخلاق الهی بوده و درجات ایمان را طی کرده باشند. اصلاً هر کسی نمی‌تواند در آن­جا صاحب منصب شود. حالا با بیان این مطلب بعضی ما را وارد مطالب سیاسی نکنند، ولی واقعاً آن‌جا عنوان رأی مردم، ملاک نیست. بلکه ملاک این است که چه کسانی متّقی هستند که خود حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)آن‌ها را انتخاب می­کند. لذا معلوم است آن­ سیصد و سیزده نفر که تالی­تلوند، علاوه بر آن، سربازانش هم متخلّق به اخلاق الهی هستند. برای همین آن موقع مردم هم آرام آرام با این‌ها رشد می­کنند و آن­ها هم متخلّق می­شوند و آن‌وقت می­شود مدینه فاضله، آن مدینه فاضله­ای که همه دنبالش هستند!

اولیای خدا تک‌خور نیستند!

بعد بیان می­فرماید: « فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ » نکند آن کسی را که در ایمان، پایین­تر هست، بیندازید. یعنی چه؟ مگر مؤمنین چنین کاری می‌کنند؟!منظور این است که دست آن یکی را هم بگیرید.یکی از خصائص متخلّقین به اخلاق الهی، این است که دست دیگران را هم می­گیرند و آن‌ها را بالا می­آورند.رهایشان نمی­کنند که اگر خودشان خواستند در همان پله اوّلی بمانند، بلکه وقتی کسی را در پله اوّلی می‌بینند، می­گویند: دستت را به من بده و خودت را بالا بیاور. یک موقع در یکی از تبلیغات مؤسّسات، نشان می‌داد که یک نردبانی بود، بعد یک معلّمی در بالا ایستاده بود و همه این­ها دستشان را در دست هم گرفته بودند که بالا بروند و به قلّه علم برسند.

«فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ» لذا معلوم است که آن کسی که در بالا قرار گرفته، نمی‌آید فرد پایینی را ساقط کند، این مطلب اصلاً عند المتخلّق وجود ندارد، بلکه منظور این است که دستشان را می­گیرند و آن‌ها را بالا می‌آورند؛ اگر بالا نیاورند، یعنی ساقطشان کردند. این که اولیاء الهی حرص می­خوردند از این که دیگران هم در راه بیایند، همین است. این هم که در جلسه گذشته عرض کردم، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می­فرمایند: «أنا طبیبٌ دوّار» من طبیب دوره­گرد هستم، همین است. پیامبر(ص) در مسجدش نمی‌نشست، بلکه بلند می­شد، راه می­رفت و به دنبال هدایت دیگران بود، برای این که دلش می­سوخت.

عرض کردم حتّی این که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، منافقین را رسوا نکرد، با این که حضرت طبق آیه شریفه «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُون‏»[6] می­دانست منافقین چه کسانی هستند که بعداً هم سقیفه را به وجود آوردند، امّا این­ها را لو نداد؛ چون دلش می­سوخت و «رَحْمَةً لِلْعالَمین‏»[7] بود. آن‌قدر دلسوزی کرد که خداوند فرمود: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین‏»[8] بس است پیغمبر من! خودت را به هلاکت می‌اندازی که چرا این­ها ایمان نمی‌آورند. لذا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می­خواست این­ها ایمان بیاورند، می­خواست دستشان را بگیرد و بالا بیاورد.

علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمود:یک موقع با رفقایی که اهل دل بودند در دل شب در محضر آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، ایشان بدون هیچ بحثی، همین­طور که نشسته بودیم، یک دفعه گریه­اش گرفت. گفتیم: آقا!چه شد؟! فرمود: ناراحتم که دیگر نمی‌شود همه بیایند. بعد فرمودند: من یاد آیت‌الله قاضی افتادم، ایشان هم گریه می­کرد و می­گفت:چه کنم که تا ما آمدیم یک مقدار گسترشش بدهیم، این نامحرم­ها آمدند و باعث شدند که حتّی آیت‌الله سیّد محمّدحسن اصفهانی - که بعد به آیت‌الله مسقطی معروف شد - را به مسقط تبعید کردند. من می­خواستم این در باز شود، همه بیایند، بچشند و ببینند!

عزیزان! اولیاء الهی، متخلّقین به اخلاق الهی، تک‌خور نیستند. خیلی دوست دارند دست دیگران را بگیرند و بیاورند، این مطالب را باز کنند، آن‌ها هم ببینند، با هم بنشینند و لذّت ببرند. خیلی عجیب است یک روایت در احادیث القدسیه شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که مفصّلش را بعد بیان می­کنم و آن این که حتّی خود خدا، وقتی مؤمنین جلسه ایمانی می­گیرند و کنار هم می­نشینند؛ می‌خندد، «ضحک اللّه»، ملائکه هم می­خندند و خوشحالند.یعنی چه خدا می‌خندد، خدا که جسم نیست؟! یعنی پروردگار عالم خشنود است.

برای همین می­گویند: وقتی در جلسات خودمانی، شب‌نشینی‌ها و ... کنار هم می­نشینید، روایتی از معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بخوانید. حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند:مجالستان را این‌گونه منوّر کنید. حالا می‌توانید روایت را به فارسی هم بگویید، مثلاً دفتر خود را بیاورید، بگویید: من فلان­جا بودم، فلان آقا این روایت را گفت.حرف‌های دیگر هم بزنید، به شرط اینکه غیبت نکنید؛ یعنی حرفهای خودتان را بزنید، امّا همان روایت را هم که می­خوانید، مجلس غوغا می­شود. دور هم هستید برای صله ارحام، امّا چون آن روایت را خواندید که یک روایت کوچک است و دو دقیقه هم طول نمی­کشد، ممکن است همین روایت باعث شود که بحثی پیش بیاید و دیگری هم روایت دیگری را بگوید که دیگر چقدر عالی می­شود، اصلاً مجلس نورانی می­شود و خدا هم این مجالس را دوست دارد. حتّی دارد که وقتی مؤمنین دور هم می­نشینند و یک مزاح سالم می‌کنند، یک چیزی می­گویند و می­خندند، خدا خوشش می­آید، ملائکه خوششان می­آید و چنین مجالسی را دوست دارند.

پس اولیاء خدا تک­خور نیستند، برای همین می­گویند: اگر پله بالاتر رفتی، دست دیگری را بگیر و او را بالا بکش « فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ »، خیلی عجیب است! اگر او را بالا نکشی؛ یعنی ساقطش کردی، الله اکبر! چقدر این درب، درب عجیبی است، درب رحمت است و صفا بازار است. اصلاً اولیای الهی خصوصیّتشان این است که مدام می‌سوزند تا راه را به دیگران نشان دهند. خود امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند:من یک موقعی به مسجد آیت­الله شاه‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رفتم، دیدم آقا دارند یک حرف‌های خاصّی می­زنند، گفتم: آقا! برای این‌ها سنگین است. آقا شوخی کردند و گفتند: بگذار این‌ها هم از این کفریات بشنوند. لذا با اینکه در خلوت چنین مطالبی را بود، باز هم دلش نمی­آمد که برای عموم هم نگوید.

امّا چرا بعضی از آقایان مطالب را نمی­گفتند و یک خلوتی داشتند و تنها برای خصّیصین خود می­گفتند؟ برای این که اطرافشان، یک عدّه نفهم بودند، متوجّه نبودند و اولیاء خدا را متّهم می­کردند. لذا این‌ها علیرغم میل باطنی­شان، مجبور می­شدند که مخفیانه گعده بگیرند و مطالب را عنوان کنند. بعضی تصوّر می­کنند که میل باطنی آن‌ها همیشه در خفا بودن، بوده است. امّا این مطلب، خلاف است، من این پرده را برای شما بالا بزنم، اولیاء خدا تک­خور نیستند، نمی­خواهند در خفا باشند، منتها چون یک عدّه که نمی­فهمیدند اوضاع را به هم می‌زدند، مخفیانه مطرح می‌کردند. تا کسی را بالا نبردند، این مطالب را متوجّه نمی‌شود و نمی‌فهمد.

مرحوم حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­گفتند:ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، معمولاً چیزی نمی­گفتند، سرشان پایین بود، راه خود را می­رفتند و با کسی کاری نداشتند. زمانی­که اوّلین بار به شهربانی طاغوت، بی­سیم­ داده بودند. یکبار که ایشان صدای این بی­سیم‌ها را شنیده بودند، پرسیدند: این چیست؟ به ایشان گفته بودند: به این بی­سیم می­گویند. پرسیدند: برای چیست؟ به ایشان گفتند: در کلانتری­ها برای ارتباط برقرار کردن بین پلیس‌ها و ... استفاده می‌شود. ایشان فرموده بودند:عجب! کوچک این‌ها هم می­آید و همه مردم در دست می­گیرند. بعد به ایشان گفتند: آقا! این وسیله، بزرگ است (آن اوایل، بی‌‌سیم‌ها بزرگ بود)، مال پلیس هم است که برای امنیت استفاده می­کند. فرموده بودند: می­دانم امّا بعداً کوچکش می­آید و دست همه مردم هم است. اطرافیان ایشان تعجّب کرده بودند، این که اسباب بازی نیست که دست همه باشد! با خود گفتند: آقا چه می­فهمد از بحث الکترونیک و ...، منتها گفتند: حالا خیلی هم چیزی نگوییم که بخواهیم آقا را ناراحت کنیم. امّا آقا همان موقع فرمودند: بله، می­آید. بعدا که موبایل آمد همه تعجّب کردند. اطرافیان آقا گفتند: دیدید آقا چه پیش‌بینی کردند. لذا همان طور شد و همه یک چیزی کوچک‌تر از بی­سیم را در دست گرفتند.

لذا ولیّ خدا می­داند امّا نمی­تواند به آن کسی که آنجا را ندیده، اصرار کند. اگر به او اصرار کند، او می­گوید:این که چیزی نمی­فهمد، حالا به او بگوییم: باشه، تا ناراحت نشود! اولیای خدا این مراحل را طی کردند، منتها اطرافیان نمی­فهمند و نمی­شود به زور به آن‌ها گفت که آقا این است و لا غیر، لذا تا یک مطلبی را می­گویند، سریع جمعش می­کنند. امّا حقیقت این است که این‌ها نمی­خواهند تک­خوری کنند، بلکه می­خواهند دست همه را بگیرند. فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ »؛ در این روایت دارد یادشان می­دهد که چه کنند. در مثال مناقشه نیست، امّا مثل طلبگی ما می‌ماند. آن کسی که جامع‌المقدّمات (مثلاً سیوطی) را خواند، جامع‌المقدّمات هم درس می­دهد. یعنی این دست او را می­گیرد و او دست دیگری را می­گیرد، تا همین­طور بالا بیایند.

«وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ» الله اکبر! این ده درجه، درجات ایمان است که مدام این ده پله را که فرمودند، بالا برود، خیلی عجیب است، واقعاً چه حالی است. حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) دارند برای همه ما می­گویند و مؤمنین را هم دعوت می­کنند که این حال را داشته باشند که اگر دیدی کسی یک پله از تو پایین‌تر است، با مهربانی و ملایمت، با او دلسوز و رفیق باش و دستش را بگیر و بالا بیاور «وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ ».

لذا اگر اولیاء خدا می­دیدند کسی این درجات را ندارد، گریه می­کردند. آیت الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گریه می­کردند که مطالبی را که در سینه مبارکشان بود، در کدام سینه پاک و طاهری که امین است، بریزند. این ­طور نبود که تصوّر کنید اولیاء خدا می­خواهند آن مطالب را با خودشان ببرند، می­گردند تا اهلش را پیدا کنند و همه را بدهند. به همین خاطر تا کسی را می‌یابند، آن‌قدر او را بالا می­برند تا هم ردیف خودشانبکنند. این را بدانید که آن­قدر رفق در این‌ها زیاد است که آن‌ها را هم بالا می­برند و دیگر هم­سطح هم می­شوند.

مطیعان آخرالزمان در درجه عصمت اهل‌بیت(ع)

همان‌طور که وجود مقدّس باب‌الحوائج(علیه الصّلوة و السّلام) در مورد افرادی که در آخرالزّمان، بدون این که امامشان را ببینند، مطیع دین و اهل‌بیت(علیهم صلوات المصلّین) می‌شوند، فرمودند:«فَطُوبَى لَهُمْ ثُمَّ طُوبَى لَهُمْ »[9]، بعد قسم خوردند و فرمودند: «هُمْ وَ اللَّهِ‏ مَعَنَا » به خدا قسم فردای قیامت این‌ها با ما هستند. البته این که این‌ها با ما هستند را پیامبر هم فرموده بودند که «یا علی! شِیعَتُکَ‏ ... هُمْ جِیرَانِی‏‏»[10]شیعیان تو، همسایه‌های من هستند. امّا حضرت موسی‌بن‌جعفر(علیه الصّلوة و السّلام) در این‌جا می‌فرمایند: « فِی‏ دَرَجَتِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ» این‌ها فردای قیامت در همان درجه ما هستند، یعنی درجه عصمت که این خیلی عجیب است. این که ما با حضرات معصومین باشیم یک بحث است، امّا این که در همان درجه هم باشیم یک بحث دیگر است. حضرت به والله که اسم جلاله است، قسم هم خورده و فرموده: این ها در همان درجه‌ای که ما هستیم، یعنی عصمت کامله قرار می‌گیرند!

خیلی عجیب است، یک کسی آن‌قدر بالا برود که به آن درجه عصمت برسد. البته کسی مانند شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) این‌طور است. ایشان، اخ السّدید امام همام می‌شود، برادر جدانشدنی! خیلی عجیب است، من عرض کردم، امیرالمؤمنین برادر پیامبر است و دیگر کسی نتوانست برادر معصومین باشد. ببینید شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) که یک شیخ بود و به ظاهر از خاندان رسول و سادات مکرم نبود، به کجا رسید که حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) - که امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در مورد ایشان می‌فرماید: «لَوْ أَدْرَکْتُهُ‏لَخَدَمْتُه‏»[11]، اگر درکش می‌کردم خادمش می‌شدم - با او صیغه برادری خوانده‌اند و در توقیعشان به ایشان می‌فرمایند: اخ‌السّدید! بارها عرض کردم که نام ایشان محمّد‌بن‌محمّد نعمان بود و خود حضرت به ایشان لقب مفید را دادند و فرمودند: «انتَ المُفیدُ حقّاً».

حال، نمی‌دانید خود شیخناالاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) چقدر برکات می‌رساند. عیبی ندارد بگذار بگویم که اگر نبودم هم بدانید، حضرتش بسیاری از مطالب را می‌رساند، یعنی این‌طور نیست که تصوّر کنید فقط از کتاب‌هایش استفاده می‌برند. این را بدانید همه‌کاره زمان ظهور هم شیخنا‌الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) است و بعد عیسی‌بن‌مریم است.

لذا این که باب‌الحوائج(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: « فِی‏ دَرَجَتِنَا »، همین است. اولیاء خدا هم همین‌طور هستند، دست دیگران را می‌گیرند و بالا می‌آورند. به عنوان مثال چون آیت‌الله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و ...خودشان هم استعدادش را داشتند و اهل تقوا بودند و کارهایشان را هم کرده بودند (چون زمینه هم لازم است)، آن‌ها هم قاضی شدند! لذا من با این حرف مخالفم که فقط آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، یگانه موحّد دهر بود و موحّد قرن بود. من ابداً این حرفی را که بعضی از آقایان می‌زنند، قبول ندارم. ایشان یک عدّه را هم عین خودش (عین قاضی) درست کرد. حالا بعضی روی احساساتی که دارند، این مطالب را بیان می‌کنند امّا این‌طور نیست.

اولیاء خدا مدام دیگران را بالا می‌کشند، منتها آن فرد هم باید دستش را بدهد که بالا برود. یعنی اطاعت کند.لذا در درجات ایمان، اوّل اوّل معرفت را می‌فرماید و بعد اطاعت. اگر آن معرفت لازم باید به وجود بیاید و بعد اطاعت کنند، دیگر کنار استاد می‌نشینند و عین خود استاد می‌شوند. از طرفی آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که دروس حوزوی نخوانده و به ظاهر فقیه نیست، عین خود آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌شود و از طرفی هم آیت‌الله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که فقه خوانده و مجتهد مسلم است، عین آقای قاضی می‌شود.

«وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ» این روایت، روایت عجیبی است. کسی که در پله بالاتر قرار دارد، دست پایینی را هم می‌گیرد، منتها این «برفق» است؛ یعنی رفیقش می‌شوند، دوست جون‌جونی‌اش می‌شوند، فدایی‌اش می‌شوند و باب رحمت را باز می‌کنند. لذا راء رفق، رحمت است، بستر رحمت را باز می‌کنند، بعد فدایش می‌شوند و قرب را هم برایش حاصل می‌کنند. اولیاء خدا این‌قدر دیگران را دوست دارند که باورنکردنی است. خدا گواه است من این بزرگان را دیدم، یک طوری رفتار می‌کردند، انگار که مثلاً ما با این‌ها هستیم. نه سن ما به آن‌ها می‌خورد، نه مطالب دیگر، امّا انگار که رفیق جون‌جونی‌ایم. این‌طور فدایی آدم می‌شوند و قرب حاصل می‌کردند، قرب الی الله، این‌ها حلقه وصل هستند.

آیت‌الله خوشوقت آن مرد الهی، با دیگران رفیق می‌شدند. آیت‌الله حق‌شناس(رحمة اللّه علیه) هم همین طور بودند. بعضی از همین آقایان و شاگردانشان می‌گفتند: ایشان با ما قهر می‌کرد که درست شویم. بعد از مدّتی که محل نمی‌گذاشت، خودش دومرتبه پیش می‌آمد. در اواخر عمر شریفشان، وقتی برای آخرین بار محضر مبارکشان رفتم، یک دفعه تا من را دیدند، من را در آغوش گرفتند و گریستند. بعد یاد مرحوم ابوی و دوستان گذشته‌شان کردند. می‌گفتند: داداش جون!یادته ... . بعد یک دفعه دیدم، این پیرمرد، این مرد الهی، سرش را روی پای من گذاشتند.خیلی جا خوردم، بعد فرمودند: داداش جون! یک دستی سر من نمی‌کشی؟ من اصلاً یک جوری شدم و فهمیدم که ایشان دیگر دل کنده از دنیاست، دائم یاد آن‌ها می‌کرد، یاد آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، یاد دوستان خودشان، یاد آیت‌الله دزفولی، مرحوم حلوایی، آیت‌الله العظمی ادیب و مرحوم ابوی که این‌ها کجایند و ... . اولیاء خدا این‌چنین رفیق می‌شدند.

مؤمنین را دریابید

حضرت در ادامه می‌فرمایند: «وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ- فَإِنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُه‏» و فراتر از توانش، بارى به دوش او مگذار که او را مى‌شکنى و هر کس مؤمنى را بشکند، باید شکستگى او را جبران کند. یعنی یک موقع چیزی به دامن مؤمن نیندازید که او را بشکانید، آبرویش را ببرید و مطلبی باشد که بیش از حد برایش سخت باشد. شاید یک دلیل که اولیاء الهی، افرادی را انتخاب می‌کردند تا آن‌های دیگر آماده شوند، همین باشد، چون بعضی‌ها کشش نداشتند. لذا می‌فرمایند: مؤمن را نشکانید، مواظب مؤمنین باشید، دست مؤمنین را بگیرید. در حالات اخلاقی کمکشان کنید، دستشان را بگیرید، رفیقشان بشوید و آن‌ها را بالا بیاورید.

حتّی اولیاء خدا این‌طور می‌گفتند که ذیل این روایت هم داریم و صاحب عروه هم می‌فرمایند که مثلاً در بحث صدقات که «وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»[12] تبیین می‌شود، یکی‌اش هم همین است که حتّی انسان در این راه خرج کند که بیاید دست دیگری را بگیرد، اگر یک مقدار کم دارد، به او بدهد ولی بگوید: بیا در مسجد، بیا در خانه خدا، بیا با هم برویم. یعنی اگر کسی ناراحت است و مشکل دارد، مشکلش را یک طوری رفع کن، امّا دستش را هم بگیر و او را در این راه بیاور. مؤمن این‌گونه دلسوز است.

خدا گواه است مؤمنین حقیقی و متخلّقین به اخلاق الهی، در آن درجه اعلی که می‌رسند - خدا إن شاءالله آن درجه اعلی را به ما بدهد - یک حال عجیبی دارند، دائم دلشان برای خلق خدا می‌سوزد و مدام می‌خواهند دست این‌ها را بگیرند. تا یکی را می‌بینند، زود استقبال می‌کنند و می‌خواهند او را با خود بالا ببرند.

آیت‌الله مطّهری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به مرحوم ابوی بیان کرده بودند: وقتی آیت‌الله الهی قمشه‌ای(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که یکی از اوتاد، اولیاء و متخلّقین به اخلاق الهی در تهران بود که ناشناخته ماند - کسی را می‌دیدند، خیلی استقبال می‌کردند و به او می‌فرمودند: به فلان جا هم بیایید، در آن‌جا هم مجلس داریم و ... . آقای مطّهری می‌فرمودند: من به ایشان گفتم: آقا! شما این‌طور می‌گویید، یک موقع کسی از عوام‌النّاس فکر می‌کند که شما دنبال مریدبازی هستید. ایشان سرشان را پایین انداختند و اخمی کردند. من ناراحت شدم که چرا این‌طور گفتم. بعد فرمودند: بله آقای مطّهری! درد این است که نمی‌فهمیم باید همه با هم باشیم. ایشان در یک وادی دیگر سیر می‌کردند، اولیاء خدا این‌طور هستند. دلسوز هستند و دوست دارند همه با آن‌ها همراه شوند.

لذا مؤمن باید این ده درجه را طی کرده و مدام بالا رود، «الْإِیمَانُ‏ فِی‏ عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ‏ فَأَیَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُه ». لذا این‌ها حلقه‌های زنجیر یا به تعبیر حضرت آیت‌الله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حلقه‌های وصل هستند. هر یک از این ده رکن کم شود، رشته ایمان گسسته می‌شود.

یعنی می‌خواهند ما را این‌طور عادت بدهند که ای مؤمن!تو موقعی مؤمن هستی که همه این ده مورد را با هم داشته باشی. برای همین است که حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: آن کسی که در بالا هست، باید دست پایینی را بگیرد. این‌طور نیست که بالایی بگوید: این از من پایین‌تر است، اگر این‌طور حساب کنیم، آن کسی که از او هم بالاتر است، او را به پایین می‌اندازد. مدام دست همدیگر را می‌گیرند تا همه را بالا ببرند و این ده درجه طی شود.

خدایا! به اولیاء و انبیائت، به آقا جانمان حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، ما را مؤمن حقیقی قرار بده. توفیق طی این درجات برای رسیدن به دولت مهدوی در این نظام مهدوی و رؤیت جمال نازنینش به همه ما مرحمت بفرما. عرض کردم که این نظام، نظام مهدوی است. این را از طرف من همه جا بگویید: مؤسس این نظام، امام راحل نبود. مؤسس این نظام خود حضرت حجّت‌بن‌الحسن‌المهدی(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. بارها عرض کردم، دو مرتبه هم می‌گویم: آخرتتان را برای دنیای هیچ کس نفروشید، امّا من این را به یقین می‌گویم که هم امام راحل عظیم‌الشّأنمان، نائب امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بود؛ یعنی از طرف حضرت حجّت تعیین شده بود و هم الآن امام‌المسلمین، رهبر عظیم‌الشّأنمان، صددرصد نائب امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است.

حالا این نظام مهدوی است، امّا دولت مهدوی چیز دیگری است. هیچ کسی نمی‌گوید: این دولت، دولت مهدوی است. هم امام راحل و هم امام‌المسلمین این را تأکید فرمودند. صاحب منصبان در دولت مهدوی، متخلّقین به اخلاق الهی و اولیاء الهی، مانند امثال خود امام راحل و امام‌السملمین هستند. لذا چنین کسانی در دولت مهدوی جایگاه دارند و همه کس در آن نیستند.

این شب‌ها با آقا جان حرف زدی؟! می‌دانی وقتی این شب‌ها با آقا جان حرف می‌زنی، ایشان مدام در حال گریه هستند، دلشان خون است و اشکشان برای عمه جانشان، زینب(علیها الصّلوة و السّلام) و این اهل و عیال در‌به‌در جاری است. بزرگان بیان فرمودند: آقا جان خودشان روضه می‌خوانند و از طرفی هم خیلی دوست دارند که روضه بشنوند، امّا آقا جان خیلی اذیّت می‌شوند. از عاشورا به بعد دو تا امان باید بگوییم: یکی این که بگوییم امان از دل زینب! یکی هم این که بگوییم امان از دل حجّت! چه می‌کشد آقا جانمان، برای همین است که خون گریه می‌کند.

یابن‌الحسن! ای منتقم! چه زمانی می‌شود بیایی انتقام بگیری و ما هم باشیم. عرض کردم که شب‌ها با آقا صحبت کنید، اگر هر شب با آقا صحبت کنید، به یک سال نکشیده، چیزهایی می‌بینید، به شرط این که إن‌شاءالله انقطاع نشود. این شب ها بگو: آقا جان! می‌شود ما را هم درست کنی، ما هم در موقعی که داری انتقام می‌گیری باشیم ...

*** *** ***
[1]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج: 17، ص: 320

[2]. الکافی، ج: ‏2، ص: 42

[3]. کنز الفوائد، ج: 2، ص: 11

[4]. من یادم است یک موقعی این روایت را آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در درسشان بیان کردند و فرمودند: بعضی­ها می­گویند این­ها مثل حلقه­های زنجیر می­ماند، امّا ما می­توانیم تعبیر قشنگ­تری هم بگوییم و آن این که بگوییم:این ها حلقه­های وصلند.روح لطیف از این مطالب، چنین تعابیری را برداشت می‌کند!

[5]. الکافی، ج: 2، ص: 45

[6]. توبه/ 101

[7]. انبیاء/ 107

[8]. شعراء/ 3

[9]. کمال الدین و تمام النعمه، ج: 2، ص: 361

[10]. بحار الأنوار، ج: 99، ص: 106

[11]. الغیبه، ص: 245

[12]. توبه/ 60

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران