مسلمانان از خطرات جهانی شدن غربی غافلاند/ محور جهانیشدن اسلامی، فرهنگ است نه اقتصاد
خبرگزاری تسنیم: جدیدترین شماره فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا با موضوع «آمریکا و جنبش تسخیر والاستریت» منتشر شد. یکی از گفتوگوهای خواندنی این نشریه، مصاحبه با رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، جدیدترین شماره فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا با موضوع «آمریکا و جنبش تسخیر والاستریت» منتشر شد. یکی از گفتوگوهای خواندنی این نشریه به مصاحبه با حجتالاسلام والمسلمین رضا غلامی، رئیس مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا اختصاص یافته است.
وی در این گفتوگو از زوایای مختلف به ماهیت نظام سرمایهداری، چرایی وقوع جنبش تسخیر والاستریت، پیامدهای جهانیشدن، نقش و تاثیر تحولات مربوط به بیداری اسلامی در منطقه آسیای غربی در شکل گیری اعتراضات اجتماعی غرب، آینده جنبش اشغال و نوع مواجهه جمهوری اسلامی ایران در قبال تحولات منطقه و به ویژه آمریکا پرداخته و تاکید کرده که برای تحلیل بحرانهای اخیر دنیای غرب، باید با فرا رفتن از برخی مسائل ظاهری و سطحی، عمق و باطن حقیقی تحولات را بررسی و کنکاش کرد و بر این اساس، نباید این کشور را خیلی جدی گرفت و در برابر مطالبات نامشروع او منفعل شد؛ چراکه خود نظام سرمایهداری در ورطه بحران افتاده است. بخش نخست این گفتوگو بدین شرح منتشر میشود:
جناب آقای غلامی، جنابعالی به عنوان یکی از کارشناسان در حوزه علوم انسانی تمرکز زیادی بر موضوع جهانی شدن و نسبت جمهوری اسلامی ایران با این پدیده داشتید. اجازه دهید به عنوان اولین سوال این موضوع را مطرح کنم که برخی از نظریهپردازانِ «جهانی شدن» بر این باورند که جهانی شدن یعنی گسترش سرمایهداریِ بازار آزاد به اغلب کشورهای جهان. نظام سرمایهداری که در آمریکا بیش از کشورهای دیگر تجربه شده است شعارهای زیبایی به طرفداران این نظریه القا کرده که بهترین الگوی تحقق عدالت اجتماعی و اقتصادی و دسترسی عادلانه به منابع تولید و رفاه عمومی، استقرار نظام سرمایهداری است، آنهم سرمایه داری لیبرال. تنها در این الگوی اقتصادی شرایط لازم برای رقابت سالم و گسترش عادلانه فرصتها و منابع فراهم میشود. فرض این است که نظام سرمایهداری شرایط را برای تحقق یک جامعه دموکراتیک بهتر فراهم میکند. با توجه به وضعیت فعلی آمریکا شما فکر میکنید آیا نظام سرمایهداری تجربه شده در آمریکا توانسته است دستکم در درون خود آمریکا الگوی ادعا شده را محقق سازد؟ آیا این الگو از اساس اشکال دارد یا این الگو در آمریکا درست اجرا نشده است؟
سئوال مهمی است. از دو جهت میتوان به این سئوال پاسخ داد. از جهت تئوریک و از جهت کارایی. از جهت تئوریک، مسأله اساسی در نظام سرمایهداریِ لیبرال، تعارض آن با «عدالت اجتماعی» است. توجه بفرمایید که کنار زدن عدالت از سیستمهای اجتماعی به ویژه اقتصاد، چیز کمی نیست. امروز خود نظریهپردازان غربی هم متوجه هستند که مهمترین چالشی که نظام سرمایهداری لیبرال را تهدید میکند، تعارض این نظام با عدالت است؛ بنابراین، ملاحظه میفرمایید «جان رالز» به دنبال ارائه نظریهای است که از طریق آن بتواند بین نظام سرمایهداری لیبرال و عدالت، تا حدی جمع کند. البته رالز در این زمینه موفق نبوده است؛ او میخواهد به زور سایهای از عدالت را در بطن نظام سرمایهداری قرار دهد و روشن است که ممکن نیست. نظام سرمایهداری اساساً در نقطه مقابل عدالت قرار دارد و جمع کردن بین آن و عدالت، نیازمند تغییر جوهری در آن است و در این صورت، دیگر نظام سرمایهداری، نظام سرمایهداری نخواهد بود!
از جهت کارآیی، نتیجه جاری بودن نظام سرمایهداری در رگهای جوامع غربی، آن هم در چند قرن متوالی، امر پنهانی نیست. البته نظام سرمایهداری در طول قرون گذشته دچار تطوراتی شده، اما ذات آن تغییری نکرده است. امروز خود غربیها، اعم از عموم مردم و نخبگان، درباره محصول و نتیجه مخرّب نظام سرمایهداری در جوامع خودشان اظهار نظر میکنند. این درست است که نظام سرمایهداری به تولید و انباشت ثروت به مثابه سوخت اصلی توسعه غربی کمک جدی کرده است اما باید دید، اولاً، این ثروت از چه طریقی و با چه قیمتی به دست آمده و ثانیاً، چه میزان از این ثروت در اختیار اکثریت مردم، و در جهت پاسخگویی به نیازهای واقعی آنها بوده است. حرف اصلی جریانی که طی سالهای اخیر تحت عنوان «جنبش فتح والاستریت» در غرب خصوصاً ایالات متحده به حرکت درآمده همین است که ثروت در غرب، تنها در اختیار یک درصد از مردم یعنی طیف ثروتمند است و نود و نه درصد از مردم در شرایط نامطلوب زندگی میکنند.
البته توجه داشته باشید، تا قبل از بروز بحران اقتصادی اخیر در کشورهای غربی، سازمانهای متنوع تأمین اجتماعی تلاش میکرد حداقلِ رفاه را برای بخشی از اقشار متوسط و زیر متوسط، فراهم کند اما سالهاست که این سیستم در برابر مشکلات کمسابقه و رو به گسترش، نظیر نرخ بالای بیکاری که در بعضی کشورهای اروپایی نظیر ایتالیا به 40 درصد رسیده، درمانده شده و دیگر قادر به ارائه سرویسهای راضی کننده به شهروندان غربی نیست. به نظر میرسد که سیستم تأمین اجتماعی در کنار فوائدی که دارد، بیشتر برای بستن دهان همین نود و نه درصدی که جنبش والاستریت سخنگوی آنها شده ایجاد گردیده است و الّا اقتصاد سالم و پویا، آن اقتصادی است که بتواند روز به روز از شمار کسانی که زیر چتر اعانهبگیران قرار گرفتهاند کم کند و به آنها قدرت روی پای خود ایستادن را بدهد.
در سالهای گذشته، رسانههای غربی قدری ناپرهیزی کردند و آمارهایی را درباره وضع اقتصادی و معیشیتی مردم خودشان منتشر کردند که انسان تا حدی به نسبت به فاجعهای که رخ داده ملتفت میشود. برای نمونه، اعلام کردند وزارت کشاورزی ایالات متحده معتقد است، هفده میلیون نفر در آمریکا از داشتن غذای روزانه محروم هستند و در سال 2011 هشتصد هزار نفر به عدد فقرا در این کشور اضافه شده است؛ و یا همین تازگی در یکی از رسانههای غربی آمده بود که بخشی از سالخوردگان در ایالات متحده، مجبورند برای رفع گرسنگی خود از غذای حیوانات استفاده کنند. راشاتودی که البته رقیب رسانههای آمریکایی است، میگوید، از هر سه خانواده آمریکایی، یکی به خاطر بدهیهای بانکی و اقتصادی در حال غرق شدن و از بین رفتن است. موضوع مسکن در آمریکا به حدی است که افزایش دائم کارتنخوابها، چهره شهرهای بزرگ و توریستی نظیر نیویورک را عوض کرده است. همچنین رسانههای آمریکایی نوشتهاند که 48 میلیون شهروند آمریکایی بیمه درمانی ندارند و شرکتهای بیمه از پذیرفتن افرادی که بیماریهای مزمن دارند خودداری میکنند.
در اروپا مشکلات اگر از ایالات متحده بدتر نباشد بهتر نیست. برای نمونه، اشپیگل میگوید، بر اساس آمار پارلمان اتحادیه اروپا، هشتصد و هشتاد هزار نفر در اروپا در شرایط بردگی به کار گماشته شدهاند و از یک چهارم این افراد، استفاده جنسی میشود. البته به نظر من، واقیعت «بردگی نوین» در اروپا، فراتر از این آماری است که پارلمان اروپا منتشر کرده است. همچنین یورونیوز میگوید، حدود سه میلیون بیخانمان در اروپا وجود دارد. در آمریکا نیز آمار بیخانمانها بسیار بالاست. از این نوع آمارها در سالهای اخیر زیاد منتشر شده است که خیلی از آنها نیز مستند به منابع رسمی است. خوب، ملاحظه میفرمایید که اوضاع چگونه است. آیا شهروندان اروپایی و آمریکایی فکر میکردند روزی برسد که به این فلاکت و بدبختی دچار شوند؟ این وضع، هدیه حاکمیت تقریباً بلامنازع نظام سرمایهداری در غرب است.
حالا باید توجه داشت، قبل از ظهور بحرانهای اقتصادی اخیر، غربیها سرسختانه به دنبال «جهانیشدن» بودند. خیلیها تصور میکردند، قدرت غرب افولناپذیر است و جهانی شدنِ غربی، سرنوشت محتوم مردم دنیاست؛ اما امروز کمتر عاقلی از جهانیشدن به معنای غربی آن صحبت میکند چراکه نظام سرمایهداری لیبرال که موتور محرکه جهانی شدن غربی است، نیمه جان شده و با مرگ فاصلهای ندارد. امروز نظریهپردازان غربی یا کمتر از جهانی شدن صحبت میکنند و یا مثل هانتینگتون، آن را به «چندجهانیشدن» برگرداندهاند که مفهوم چندجهانیشدن، چیزی جز شکست جهانیشدن غربی و عقبنشینی از اهداف پیشین نیست. البته دوست دارم درباره تبعات فرهنگی و اجتماعی و همچنین سیاسی نظام سرمایهداری هم قدری صحبت کنم.
اگر مایلید در همین جا بحث خودتان را تکمیل کنید.
ابتدا ترجیح میدهم درباره وضع کشورهای غربی در عرصه سیاسی صحبت کنم. در غرب و به طور خاص آمریکا، حکومت بین چند حزب سیاسی دست به دست میشود؛ کسی نمیتواند از دیوار بلند و پولادین این احزاب عبور کند و به قدرت دست پیدا کند. مردم هم چارهای جز قبول این احزاب ندارند. جالب است که بدانید با وجود همین انحصارگرایی سیاسی، در دو دهه اخیر، نزدیک به پنجاه میلیون آمریکایی به دلیل قرار نگرفتن در فهرست رأی دهندگان، قادر به رأی دادن در انتخابات کنگره یا ریاست جمهوری نبودهاند. در این صورت، واضح است که دموکراسی در آمریکا به چه معناست! از طرف دیگر، دیلی تلگراف اخیراً مطلبی را نوشته بود که اوباما از سال 2009 تاکنون، 976 ساعت را در تعطیلات و یا در بازی گران گلف گذرانده است. مردم آمریکا به اصطلاح تا خرخره در مشکلات غرق هستند، ولی رئیس جمهور آمریکا دنبال خوشگذرانی است.
جوّ امنیتی سنگینی که خصوصاً از بعد از حادثه یازده سپتامبر در ایالات متحده علیه شهروندان آمریکایی بوجود آمده است نیز محل توجه است. نیویورکتایمز اعتراف میکند که شنود تلفنها، وارسی ایمیلها و مرسولههای پستی از سوی اف.بی.آی و سازمان سیا، حریم خصوصی در آمریکا را کاملاً بیمعنا کرده است. در اروپا نیز وضع بهتر از آمریکا نیست. دیلیمیل نوشته بود، دوربینهای جدیدی سرتاسر کشور انگلیس نصب شده که حتی قادر است وقتی شما در حال نوشتن پیام در گوشی موبایل خود هستید آنها را بخواند. موضوع دیگر، حمایت بیچون و چرای دولت آمریکا از رژیم اشغالگر اسرائیل است. دولت آمریکا به خاطر حمایت از اسرائیل هزینههای هنگفتی را به مردم خود تحمیل ساخته است. دولت اسرائیل سگ هاری است که میتواند در نهایت پاچه خود آمریکاییها را هم بگیرد. جینز دیفنس ویکلی، یک نشریه تخصصی در امور نظامی است. این نشریه مینویسد اسرائیل سالانه 10 تا 15 بمب اتمی شبیه آنچه در ناکازاکی ژاپن استفاده شد، تولید میکند. باید پرسید رژیم منفور اسرائیل میخواهد این همه بمب اتمی را چهکار بکند و چرا پول این بمبها باید از جیب مردم آمریکا پرداخت شود؟
در عرصه اجتماعی کشورهای غربی به ویژه آمریکا بحران زده هستند. بزهکاری در آمریکا از حد گذشته است. وقتی 34 درصد مردم آمریکا به دلیل احساس ناامنی یا علاقه به داشتن سلاح شخصی، تفنگ داشته باشند و به راحتی به خود اجازه دهند تا از آن استفاده کنند، طبیعی است که آمار قتل در این کشور به طور وحشتناک افزایش مییابد. والاستریت ژورنال اخیرا به نقل از اف.بی.آی نوشته بود بین سالهای 2000 تا 2010، در آمریکا بیش از هفده هزار نفر به قتل رسیدهاند. شما هر ساله میشنوید که یک دانشآموز یا دانشجو اسلحه تمام خودکار برمیدارد و همکلاسیها و معلمین خود را به گلوله میبندد. این میشود که هماکنون بیش از ده هزار نفر از کودکان آمریکایی پشت میلههای زندان هستند و تعداد قابل توجه از آنها در سن کودکی به حبس ابد محکوم شدهاند. البته آمار کل زندانیان در آمریکا نیز قابل توجه است. مجله تایم در این زمینه مینویسد، از میان هر صدهزار آمریکایی، 760 نفر در زندانها به سر میبرند که این آمار 7 تا 10 برابر سایر کشورهای غربی است.
همچنین دیلیمیل نوشته بود، نوجوانان آمریکایی، بالاترین نرخ سوء مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی را در کشورهای به اصطلاح پیشرفته دارند یا ایندپندنت مینویسد که حدود دو- سوم از مردان زیر 50 سال و کودکان 10 تا 15 سال و یک سوم از زنان زیر 50 سال در آمریکا، به طور مرتب فیلمهای سکسی تماشا میکنند. خوب در چنین شرایطی روشن است که به قول بی.بی.سی هر ساله بیش از 207 هزار دختر و زن در ایالات متحده تحت آزار جنسی قرار میگیرند و البته باید توجه داشت که بخش عمدهای از دختران و زنان آمریکایی از ترس آبرو یا تعرض مجدد، معمولاً تعرض جنسی به خود را به پلیس گزارش نمیدهند. حتی بی.بی.سی اضافه کرده بود که در سال گذشته، 26 هزار نفر در ارتش آمریکا قربانی آزار جنسی بودهاند. دیلیمیل میگوید در آمریکا بیش از نیمی از تولدهای انجام شده توسط زنان زیر 30 سال، بدون ازدواج و نامشروع است. یعنی صرفنظر از انهدام بنیان خانواده در این کشور و البته همه کشورهای غربی، هر ساله تعداد قابل توجه فرزند حرامزاده و بیپدر و مادر به جمعیت این کشور اضافه میشود.
خودکشی هم در آمریکا به طور فزاینده رو به افزایش است. عامل خودکشی، هم میتواند اقتصادی باشد و هم اجتماعی؛ البته به نظر میرسد عامل اصلی خودکشیها در غرب و آمریکا، اجتماعی است. دویچهوله نوشته بود، خودکشی در آمریکا نهمین علت مرگ در تمامی سنین و سومین علت مرگ در گروه سنی 15 تا 24 سال است. اخیراً یکی از کارشناسان تلویزیونی در آمریکا گفته بود، همه در آمریکا فشار روانی دارند و فقط کسانی فشار روانی ندارند که زیر خاک خوابیدهاند! از طرف دیگر، جرایم سازمان یافته و غیربشری هم در غرب زیاد است. مثلاً تجارت انسان یا تجارت اعضاء بدن انسان، سالانه بالغ بر 50 میلیارد یورو سود برای این سازمانها دارد که وحشتناک است. جالب است که روزگاری آمریکاییها از ما برای حضورشان در ایران حق توحّش میگرفتند، اما اکنون این میزان جنایت و تجاوز در کشور خودشان رخ میدهد.
در مسائل فرهنگی نیز وضع افتضاح است. فرهنگ در غرب عملاً وسیلهای برای سودآوری شده است و لذا روزبهروز اخلاق و حیا از محصولات فرهنگی جدا میشود. در حال حاضر اکثر محصولات فرهنگی در غرب حاوی پیامهای غیراخلاقی و فاسدکننده است. سینمای غرب و در رأس همه هالیوود به منبع فساد در جهان تبدبل شده است. در چنین شرایطی، شهروندان غربی بیش از همه دچار انواع آلودگیها میشوند، هرچند این آلودگیها را به دنیا نیز صادر میکنند. یکی از معضلاتی که امروز غرب به آن دچار شده، همجنسبازی است. همجنسبازی نتیجه همین خط فساد فرهنگی است. وقتی قومی به طور رسمی به همجنسبازی مبتلا شد، باید شمارش معکوس را برای سرنگونی این قوم شروع کرد. جالب است که دولتمردان غربی که برخی از آنها نیز خود دچار چنین فسادی هستند، این عمل قبیح و ضدفطری را قانونی کردهاند.
استیگلیتز برنده جایزه نوبل 2001 و مدیر سابق بانک تجارت جهانی در جایی گفته است افزایش فزاینده تورم، بیکاری، بحرانهای اقتصادی، فقر و فلاکت به واسطه فرآیند جهانیسازی فقط گریبانگیر کشورهای جهان سوم و در حال توسعه نمیشود. بلکه کشورهای مرکز نظیر فرانسه، انگلستان، آمریکا نیز در معرض این بحرانها هستند. نگاهی به وضعیت اجتماعی و اقتصادی این کشورها در چند سال اخیر نشان میدهد ظاهراً بحرانهای داخلی این کشورها به مراتب بیش از کشورهای در حال توسعه است. (علیرغم اینکه رسانهها اینگونه وانمود نمیکنند). نظر شما چیست؟ وضعیت کشورهای در حال توسعه را در مقایسه با کشورهای به اصطلاح پیشرفته چگونه ارزیابی میکنید؟
البته نظر استیگلیتز مربوط به قبل از بحرانهای اخیر در غرب است اما به طور کل درست است. امروز شواهد نیز همین را تایید میکند. به نظر میرسد، رفاهی که در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی حدود هشتاد درصد مردم ایران- به عنوان یک کشور در حال توسعه- به شکل تصاعدی از آن برخوردار شدهاند، به مراتب از رفاهی که هشتاد درصد مردم در غرب از آن برخوردارند بیشتر و باثباتتر است. اگر هم کسی در ایران دچار ورشکستگی اقتصادی، از کارافتادگی و غیره بشود، کمکهای دولتی نظیر پرداخت رایانههای غیرمستقیم و مستقیم، مساعدتهای سازمانهای امدادی که دولت هم در خدماترسانی آنها ذی نقش است، و از همه مهمتر، سنتهای مترقی اسلامی، کمک میکند تا آن فرد بتواند بخش مهمی از نیازهای ضروری زندگی خود نظیر خوراک یا درمان را به مراتب بهتر از وضعی که امروز مردم آمریکا به آن دچار هستند، تأمین کند.
البته حرف من مطلق نیست چراکه فقر در ایران هم وجود دارد اما درجه آن و یا سرنوشت فقرا، قطعاً با کشورهای غربی متفاوت است. مثلاً چقدر در کشور ما کارتنخواب هست؟ ملاحظه بفرمایید همین ثروتمندان ایرانی که پس از انقلاب به هر دلیل به کشورهای غربی به ویژه آمریکا مهاجرت کردهاند، بعد از چند سال که پولشان تمام شده یا زایندگی خود را در محیطهای نابرابر اقتصادی از دست داده، در چه سطحی از حیث رفاهی به سر میبرند؟ همین افراد، اگر در ایران باشند، با ثروت خود و عوایدی که از این ثروت به طور مداوم برای آنها ایجاد میشود، شبیه خاندان سلطنتی در ایران قدیم زندگی میکنند! این یک واقعیت است. البته به شما عرض کنم که همه کشورهای درحال توسعه، مانند ایران نیستند. بعضی از این کشورها به دلیل استبدادزدگی، عدم استقلال فکری و از همه مهمتر، الگو برداری صددرصد از غرب، مشکلات فراوانی دارند و نمیتوان گفت مردم در این کشورها نسبت به شهروندان کشورهای به اصطلاح توسعه یافته حتماً از وضع بهتری برخوردارند.
مثلاً مصر هم یک کشور توسعه یافته به حساب میآید یا عربستان که همسایه ماست. وضع اکثریت مردم در این کشورها وخیم است. در همین عربستان با جمعیت کم و ثروت طبیعی بالا، اکثریت ثروت در اختیار یک تا پنج درصد از افرادی که مستقیم یا غیر مستقیم وابسته به سلطنت هستند، بلوکه شده است و بقیه مردم در شرایط خوبی قرار ندارند. یکی از رسانههای معروف خلیج فارس نوشته بود، 78 درصد از مردم عربستان منزل شخصی ندارند و از منزل اجارهای استفاده میکنند. به هرحال، حرف استیگلیتز این است که به طور کل، آنچه رسانههای غربی درباره شرایط معیشتی مردم غرب تبلیغ میکنند، صحیح نیست.
حتی وقتی به تحلیل یا انتقاد نظریهپردازان غربی درباره فواید و مضار جهانی شدن نگاه میکنیم احساس میشود منافع جهانیسازی از منظر منافع ملی آمریکا و انتقادها نیز از منظر منافع ملی آمریکا بیان شده است. به نظر شما کشورهای جهان اسلام به طور اعم و ایران به طور اخص چه نظریهای را در مصاف با نظریه جهانیشدن مطرح کرده یا میتوانند مطرح سازند؟ به نظر میرسد شاخصترین چهره مسلمان که در دهههای اخیر توانست موضوع جهانی شدن آن هم از نوعی غربی را عالمانه و کارشناسانه به چالش بکشد، ماهاتیر محمد نخستوزیر سابق مالزی بود. نظر شما چیست؟
جهانی شدنِ غربی منتقدین فراوانی دارد. حرف اصلی منتقدین این است که جهانی شدن یعنی گسترش سلطه غرب در تمامی ابعاد و نهادینه شدن بیعدالتی در سطح جهان. البته اینگونه نیست که موافقان جهانی شدن، این پدیده را بیعیب بدانند. بالاخره همانطور که اشاره نمودید، جهانیشدن حتی در منظر موافقان هم اشکالاتی دارد لکن موافقان معتقدند که فوائد آن از اشکالاتش به مراتب بیشتر است. در بین متفکران جهان اسلام، ماهاتیر محمد، نخست وزیر سابق مالزی، نظرات ممتازی نسبت به پدیده جهانیشدن ارائه کرده است. یکی از مهمترین ویژگیهای نظرات او، اشرافی است که روی جهانی شدن دارد. البته اشراف ایشان فقط تئوریک نیست بلکه بیش از آنکه تئوریک باشد، عملی است.
همه قبول دارند که مالزی طی سالهای گذشته تلاشهای زیادی را برای دستیابی به جایگاه برتر اقتصادی منطقه جنوب شرق آسیا انجام داده و در کنار شکستها، توفیقاتی هم کسب کرده است. مالزیاییها، همان مسیری را پیمودند که غربیها به وجود آوردهاند و لذا مهاتیر محمد تجارب قابل توجهی از این مسیر دارد که سعی میکند از این تجارب در ارزیابی خود از پدیده جهانیشدن استفاده کند. به نظر ایشان، نهایت جهانی شدن غربی شدن است و لذا کشورهایی که میخواهند خود را به اصطلاح جهانی کنند، باید بدانند که فرجام آنها چیست. من در اینجا قصد ندارم وارد تبیین نظرات مهاتیر شوم، لکن در پاسخ به سئوال شما، عرض میکنم که او به نحو واقعبینانه به پدیده جهانیشدن مینگرد و به مسلمانان نسبت به مخاطراتی که از ناحیه جهانیشدن آنها را تهدید میکند، هشدار میدهد.
البته در جهان اسلام متفکران دیگری هم هستند که روی جهانیشدن خوب کار کردهاند. مثلاً در بین شیعیان، مرحوم آیتالله سیدمحمدحسین فضلالله کسی بود که درباره جهانیشدن دیدگاه های قابل توجهی داشت. حقیر توفیق داشتم که سال 1385 در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی زیر نظر دکتر گلشنی سئوالاتی را با بعضی اندیشمندان جهان اسلام از جمله ایشان طرح کنیم و مرحوم فضلالله هم به سئوالات ما پاسخ دادند. ایشان معتقد بودند که وضع مسلمانان در قبال جهانیشدن، مثل مسلمانانی است که وقتی از هر طرف تحت محاصره دشمن خارجی بودند، با هم بحث میکردند که آیا فرشته زن است یا مرد! در واقع، مرحوم فضل الله میخواستند بگویند که مسلمانان نسبت به خطرات جهانیشدن غافلند.
اگر بخواهم عرایضم را جمع کنم، میتوان گفت که بهترین رویکرد به جهانیشدن، آن رویکردی است که جامعنگر است یعنی آن را، هم یک پروسه میداند که با گسترش علم و فناوری به شکل طبیعی در حال شکل گیری است و هم آن را، به صورت یک پروژه میداند که با مسلط شدن قدرتهای مادی بر روی پروسه جهان شدن، به منظور تداوم سیاست استعماری طراحی شده است. در رویکرد جامع نگر، جهانی شدن، هم فرصت است و هم تهدید لکن این ظرفیتها و تواناییهای کشورهاست که حجم فرصتها و تهدیدها را تعیین میکند. کشورهای ضعیف طبعاً بیشتر با تهدیدهای جهانی شدن روبرو هستند و کشورهای قوی، بیشتر با فرصتهای آن مواجه میباشند. در این نگاه، فرصتهای جهانیشدن عمدتاً مولود وجه پروسهای جهانیشدن است و تهدیدهای آن عمدتاً مولود وجه پروژهای جهانیشدن است.
طبیعتاً جهانی شدن چه به معنای مثبت و چه به معنای منفی آن الگو میخواهد. اگر بپذیریم که برخی ارزشهای مطرح در نظریه جهانیشدن به نفع جامعه بشری است طی این چند دهه الگوی موفقی از سوی کشورهای غربی و به خصوص آمریکا که خود را نظریهپرداز و پیشقراول جهانیشدن میدانند ارائه نشده است. به نظر شما آیا ایران میتواند در تدوین یک الگوی مناسب مبتنی بر کرامت انسان در عرصه نظریههای کلان جهانیشدن نقش ایفا کند؟ آیا ظرفیت کنونی تفکر در ایران اقتضا میکند برای ایجاد نظم نوین جهانی الگو ارائه دهد؟
البته غربیها همواره خود را به عنوان الگوی جهانیشدن به دنیا معرفی کردهاند. در این بین، ایالات متحده، قله تمدن جدید غرب به شمار میرود. به قول بعضی از کارشناسان، نسبت آمریکا به اروپا از جهت میزان پیشرفت، نسبت شهر به روستاست. روی همین حساب، خیلیها از جهانیشدن به آمریکاییشدن تعبیر میکنند. خوب، همان طور که اشاره شد، از نظر غربیها، کشورهای به اصطلاح پیشرفته غربی و در رأس آنها ایالات متحده، الگوی جهانیشدناند. در گذشته، حجاب ظواهر تمدنی به همراه تبلیغات وسیع و انحصارگرایانه ابرسازمانهای رسانهای غرب، اجازه نمیداد باطن غرب از زوایای گوناگون برای مردم دنیا تبیین شود، اما امروز بحرانهای پیشآمده در کشورهای غربی، تا حدی حجاب را از روی ظواهر جذاب غرب کنار زده و انحصار رسانهای را هم با ترکهای بزرگ روبرو ساخته است. در این صورت، طبیعی است که مردم جهان بهتر بتوانند درباره سرنوشت خود تصمیم بگیرند؛ آیا مایلند راه تجربه شده غربیها را بدون عنایت به نتایج تلخ آن دوباره تجربه کنند؟
درباره بخش دوم سئوال جنابعالی، باید عرض کنم بله، اسلام ناب که امروز جمهوری اسلامی ایران به محور و نماد آن تبدیل شده است، میتواند زمینهساز ظهور یک جهانیشدن جدید باشد. همان طور که فرمودید، بنده سال گذشته کتابی را برای توضیح این موضوع تحت عنوان «اسلام و جهانی شدن» تألیف کردم. در این کتاب، قابلیتهای منحصربهفرد اسلام برای خلق جهانیشدن تازه در چارچوب تعالیم اسلامی شرح داده شده است. واقعیت این است که جهانی شدنِ اسلامی با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 آغاز شده است، لکن باید کمک کرد تا جهانیشدن اسلامی با جهش مواجه شود و به سرعت دایره نفوذ خود را در دنیا تکمیل کند. لازمه این جهش، مجاهدتهای همهجانبه ملتها و دولتهای اسلامی برای پیشرفت، آن هم مطابق الگوی اسلامی پیشرفت است. تعالیم اسلامی آنقدر غنی هست که بتواند ما را در تولید یک الگوی اسلامیِ کارآمد برای پیشرفت، بینیاز کند هرچند مسلمانان هیچ ابایی در بهرهبرداری از دستاوردهای مثبت غربیها در عرصه پیشرفت ندارند. با این وجود، مسلمانان ژرفاندیش، الگوهای غربی را برای پیشرفت، چه از جهت مشروعیت و چه از جهت کارآمدی، قابلقبول نمیدانند.
یک تفاوت عمده میان جهانیشدن اسلامی با جهانیشدن غربی وجود دارد و آن، قوه محرکه جهانیشدن اسلامی است که «فرهنگ» است نه اقتصاد. البته این سخن به مفهوم کماهمیت بودن اقتصاد در جهانی شدن اسلامی نیست، اما این فرهنگ است که نقش اصلی را در جهانیشدن اسلامی بر عهده دارد. نکتهای که باید مورد توجه قرار داد، این است که اولاً تعالیم اسلامی مبتنی بر فطرت انسانی است و لذا تنها اختصاص به مسلمانان ندارد بلکه همه مردم جهان را میتواند جذب کند. جالب است اگر بدانید که بر اساس یکی از نظرسنجیهای موسسه گالوپ، 58 درصد از مردم آمریکا حاضر بودهاند که به یک رئیس جمهور مسلمان رأی دهند. این حرف خیلی معنا دارد. علیرغم تبلیغات وسیع ضداسلامی در آمریکا، مردم اسلام را دوست دارند. ثانیاً جهانیشدن اسلامی میتواند نقطه تمرکز خود را بر روی حل ریشهای مسائلی قرار دهد که منشأ اصلی آن مدرنیسم است. با این ملاحظه، هرچند جهانیشدن اسلامی هیچگاه خود را به کسی تحمیل نخواهد کرد، اما مطمئناً بخش عمدهای از جهان را در آغوش خواهد گرفت.
ادامه دارد...
انتهای پیام/