کییرکگارد: با عقلانیت جدید نمیتوان زیست
خبرگزاری تسنیم: فردریک کاپلستون معتقد است مطابق دیدگاه کگارد، فرو رفتن در کلیت عقلانی فلسفی یا غرقه کردن خود در آن، چیزی جز رها کردن مسئولیت شخصی، زندگانی و هستی اصیل انسانی نیست.
خبرگزاری تسنیم: محمدحسین شفاعی
هگل فیلسوف آلمانی و استاد بزرگ فلسفه عقلی که وارث دو فیلسوف بزرگ دنیای جدید دکارت و کانت بود، کوشید همه هستی را در قالب نظامی نظری بگنجاند. این امر خطیر با واکنشهای متعددی مواجه شد. یکی از عمیقترین این واکنشها، واکنش مبتنی بر ایمانِ سورن کییرکگارد (1813 – 1855) اندشمند دانمارکی است که او را به هیچ روی نمیتوان در هیچ طبقه خاصی قرار داد. کییرکگارد با نام هستی جرئی، فردی، خردهپا و سامانناپذیر انسانی بر ضد دستگاه فلسفی هگل طغیان کرد. او با این کار به نوعی به دنبال شورش بر کلیت نظام فکری جهان جدید بود. این شورش، برای اندیشمندانی که تاریخ را واجد درسهایی آموختنی میدانند، میتواند قابل توجه باشد.
گئورگ ویلهلم فردریش هگل
کیفیت طغیان کی یرکگارد بر فلسفه مدرن به طور عام و فلسفه هگل به طور خاص - به منزله بزرگترین نظام فلسفی تاریخ فلسفه - در نوع خود یگانه است؛ همین واکنش بود که بعد ها به دست یاسپرس و هایدگر پرورش یافت و درست یا غلط نام اگزیستانسیالیسم به خود گرفت. هنگامی که سویههای تاریک ظهور عقلانیت مدرن در قرن 19 خودنمایی کرد و با رشد معرفت علمی و دستاوردهای چشمگیر تکنولوژیکیاش، برای نخستینبار چهره زمین و زندگی بشر را به نحو بنیادینی تغییر داد، اساس این عقلانیت، مورد نقد و مقاومتهای فکری گوناگونی قرار گرفت. جریانهای رمانیسم و چهرههای بزرگ آن مانند لسینگ، نوالیس، گوته، ریلکه، هولدرلین کوشیدند به نقد سیطره عقلانیت متافیزیکی و در شکل خاصش، عقلانیت دکارتی - کانتی بپردازند و اندیشمندانی مانند مارکس، نیچه، دیلتای، فروید و دیگران هر یک با خاستگاهی منحصر به خودشان از جمله سردمداران مقاومت در برابر خودبنیادی و خوشبینی موهوم عقل بودند.
فردریش نیچه، خواهان نقد رادیکال و بنیادین عقلانیت مدرن و فرهنگ و تمدن جدید بود؛ نقدی که کاملا از درون صورت گرفت و در نوع خود اساسیترینِ نقدها به حساب میآید. او دوره جدید را دوران مرگ فرهنگ اصیل و ظهور انسانهای حقیر و روزگار غلبه اخلاق رمگی و بردگی بر اخلاق سروران و آزادگان میدانست. نیچه انسان جدید را به نوعی بازگشت به تفکر هنری و تراژیک که در یونانیان اولیه میتوان سراغ گرفت، فرا میخواند. چهرههایی مانند مارکس و فروید نیز هر یک از منظری خاص، عقل دکارتی و کانتی را مورد انتقاد قرار دادند، هرچند که هر دوی آنها سویههای بسیاری از عقل و عقلانیت مدرن را پذیرفته بودند. مارکس اعتقاد داشت که عقل جدید دکارتی بسیار انتزاعی است و از درک مناسبات اجتماعی و طبقاتی غافل است. فروید نیز معتقد بود که سیطره عقل دکارتی - کانتی، غرایز را که جنبه مهمی از وجود انسان است، نادیده گرفته و آنها را سرکوب میکند. ویلهلم دیلتای نیز عقلانیت جدید دکارتی ـ کانتی را مورد انتقاد قرار داده، مقولات کانتی را غیرتاریخی میدانست، در حالیکه از نظر او وجود، نحوه زیست و عالَمیت انسان و دیگر مقولات مربوط به حیات و تفکر او، اموری تاریخی هستند.
در این میان اگزیستانسیالیسم موقعیت مخصوصی داشت، این مکتب بویژه هنگامی که در فرانسه آموزههای خود را ادبیاتی کرد، گستره وسیعی از معانی را در دل خود گنجاند؛ اگزیستانسیالیم فرانسوی آبشخور کلیت جریانانی بود که در قرن 19 بر علیه عقلگرایی خشک و نادیده گرفتن وجوه غیرتاملی انسان شوریده بودند. از آنجا که اگزیستانسیالیسم البته بیشتر در معنای فلسفیاش و نه ادبیاتی، با عکسالعمل کییرکگارد در برابر جامعترین نظام فلسفی عصر مدرن آغاز شد - و این عکسالعمل به صراحت سویهای مذهبی و ایمانی دارد، - اندیشهورزی و بازخوانی دوباره کییرکگارد برای کسانی که وحی را از مهمترین منابع معرفتی قلمداد میکنند، بسیار راهگشا است. بویژه از این نظر که به نظر میرسد با چنین بازخوانیای میتوان به شیوهای ملموس و قابل فهم برای جهانیان، سویههای ایجابی اندیشه ایمانی و وحیانی را طرح کرد.
کییرکگارد هگل را بزرگترین فیلسوف نظری میدانست و به بزرگی دستاورد عظیم او در فلسفه باور داشت، اما عقیده داشت که هگل با دستگاه عظیم فلسفی خود کوشیده تمامی حقیقت را به تور مفهومیِ دیالکتیک بیندازد، در حالی که «هستی» هرگز در این دام گرفتار نمیآید و همواره از سوراخهای این تور از چنگ هگل گریخته است. از نظر کییرکگار در عقلانیت متافیزیکی و در نظامهای فلسفیای چون نظام فلسفی هگل نه به «حقیقت وجود» توجه میشود و نه به «حقیقت هستی آدمی» یا همان اگزیستانس.
هستی برای کگارد مقولهای بود مربوط به فرد آزاد؛ اگزیستانس به معنایی که او آن را به کار میبرد، به معنای تحقق بخشیدن به خویش از راه گزینش آزادانه میان دیگر گزینهها، با در گرو نهادن خویش است. بنابراین اگزیستانس یعنی هر چه بیشتر «فرد شدن» و هر چه کمتر به گروه یا کلیت (دستگاه و نظام) تعلق داشتن، اما نظام فلسفی هگل، به نظر کییرکگارد، جایی برای فردِ دارای هستی (اگزیستانس) باز نمیگذارد و تنها کاری که میکند این است که او را به شیوهای شگفت انگیز کلیت میبخشد. به قول فردریک کاپلستون «بر طبق دیدگاه کگارد، فرو رفتن در کلیت یا غرقه کردن خود در آن (کلیتی مانند نظام جهانگستر هگلی) چیزی جز رها کردن مسئولیت شخصی، زندگانی و اگزیستانس اصیل نیست. (تاریخ فلسفه - جلد 7 – ص 326 و 327)
مطابق با دیدگاه کی یرکگارد فلسفه سیستمساز نظری که بزرگترین نمونه آن به نظر وی ایدهآلیسم مطلق هگلی است، برداشتی از بنیاد نادرست، از هستی انسان دارد. مسئلههای مهم واقعی یعنی مسئلههایی که برای انسان به عنوان فردِ دارای هستی براستی مهماند، نه با اندیشه و دیدگاه مطلق فیلسوف نظری بلکه با عمل گزینش در ساحت زندگی (اگزیستانس) حل شدنی هستند. بدین ترتیب فلسفه کییرکگارد – اگر بتوان او را صاحب فلسفهای دانست – یک فلسفه زیسته است و اساسا یکی از مخالفتهای او با فلسفه هگل آن است که با این فلسفه نمیتوان زیست؛ از این روست که به گواهی تاریخ، میان زندگی و فلسفه کییرکگارد بیش از بسیاری از فیلسوفان رابطه نزدیک وجود دارد و به روشنی پیداست که آن کس که این جا سخن میگوید خود همانا بازیگر است نه تماشاگر. (همان - ص 327 و 328)
نوشتههای کییرکگارد تقریبا در پایان قرن 19 به زبان آلمانی ترجمه شد، اما این آثار زمینه مناسبی برای پرورش نیافت تا دورانی که پس از سال 1918 آغاز شد. یعنی دورانی که یاسپرس و هایدگر دنباله کار او را به طور منظم تعقیب کردند. افکار کییرکگارد در فرانسه هم تا سال 1930 تاثیر چندانی نکرد، اما پس از آن آثار او به فرانسوی ترجمه شد و روشنفکران فرانسوی از آن به گرمی استقبال کردند. اگزیستانسیالیسم برای آنکه بسط و گسترش یابد و به صورت نهضتی مورد استقبال عامه قرار گیرد، به یک جنگ نیاز داشت. جنگ دوم جهانی و اوضاع بحرانی پس از آن در اروپا، توجه همگان را به این نوع از تفکر که در آن انسان معنا و شخصیت دیگری مییافت، جلب کرد. به نظر میرسد این قاعدهای جهانشمول است که هر تحول اندیشهای و فرهنگی نیازمند نوعی از بحران است و هنوز هم مانند یونان باستان به قول هگل «جغد مینروا (پرنده حکمت در اساطیر یونان) هنگامی بال میگشاید که شب تمدنی فرا رسیده باشد».
انتهای پیام/