آدم‌های «عصبانی نیستم»، می‌توانند به «ایران» کمکی کنند؟

آدم‌های «عصبانی نیستم»، می‌توانند به «ایران» کمکی کنند؟

خبرگزاری تسنیم: بحث در باب «عصبانی نیستم» همچنان ادامه دارد. این نوشته نگاه دیگری است به این فیلم جنجالی فرض شده. تسنیم نگاه دیگری را هم در این هفته منتشر می‌کند. با امید به دعوت به گفتگو و عقلانیت. نجات‌بخش جامعه و فرهنگ و البته «سینما».

خبرگزاری تسنیم- مهدی اجرائی

* نامش محمد جعفری‌منش بود. ترکش‌های خمپاره کاسه سرش را پر کرده بود. یک چشمش تخلیه شده بود. موج انفجار که در سرش می‌افتاد، خانواده‌اش بیچاره می‌شدند. کامش را هم برداشته بودند. همسرش می‌گفت وقتی به او غذا می‌دهیم از چشمش بیرون می‌ریزد. پای راستش را از دست داده بود. به دلیل خانه‌نشین شدنش کلیه‌‌هایش را هم از دست داد. سال‌های زیادی از زندگی‌اش را هر هفته‌ دوبار دیالیز می‌شد. همین دو ماه پیش شهید شد. سال‌های مقاومت او از 62 تا 93 ادامه داشت. درصد جانبازی‌اش تنها 5 ماه قبل از شهادتش تأیید شد. نجیب بود. به خاطر زندگی مشقت‌بارش منتی بر سر مردم و حتی مسئولان نداشت.«شیرمرد کانی مانگا» از هیچ‌کس «عصبانی» نبود.

* نامش نسیم چنگائی است. یک بانوی جانباز قطع نخاع گردنی. در روزگاری که پدرش با کومله و دموکرات می‌جنگید و از ایران دفاع می‌کرد در یک واقعه بمباران نخاعش از گردن به پایین قطع شد. «پله»، کابوس او شده است. قهر کردن بخشی از روحیات زنان است اما او می‌گوید حتی حق قهر کردن هم ندارد. اگر قهر کند برای انجام امور اولیه‌ و پیش پا افتاده‌ترین مسائل زندگی‌اش هم به مشکل می‌خورد. امکان دارد کسانی که در کارهایش به او کمک می‌کنند را از دست بدهد. استاد دانشگاه است و پژوهشگر سازمان اقتصادی کوثر است.  می‌گفت: «قطع نخاع‌‌های گردنی با آنها که از ناحیه کمر قطع نخاع شده‌اند یک فرق بزرگ دارند، ما گردنی‌ها درد را نمی‌فهمیم مثلاً اگر پا یا کمرمان که حسی ندارد، درد بگیرد این درد را به‌صورت تعرق و لرز می‌فهمیم.» یکی از دانشجوهایش چندی پیش سرطان گرفته بود. به او گفته بود «وقتی اینجا هستم یادم می‌رود خودم چه دردی دارم و از شما انرژی می‌گیرم». این را اکثر شاگردانش به او می‌گویند. نجیب است. بر سر هیچ‌کس فریاد نمی‌زند. از هیچ‌کس عصبانی نیست. نق زدن فقط برای انسان‌های تنهاست. او اهل ناله کردن نیست. 32 بانوی دیگر شبیه او هستند.

* نامش حسین رستمی است. دوچشمش را در خرمشهر از دست داده است. 7 ترکش در استخوان جمجمه‌اش دارد. جانباز اعصاب و روان هم هست. صورتش و بدنش هم به خاطر آن انفجار سوخته است. کتفش هم ترکش خورده. 3 بار دیگر مجروح شده. بارها به بنیاد شهید رفته ولی ناراحت است از اینکه به او توجه نداشته‌اند و می‌گفتند مسئول در اتاق نیست. حتی صدای مسئول را می‌شنیده اما با این تصور که نمی‌بیند به او دروغ می‌گفتند. هیچ‌چیز به اندازه شنیدن این دروغ‌ها ناراحتش نمی‌کند. بعضی چشم‌ها طاقت ندارند امثال او را ببینند. او از هیچ‌کس طلبکار نیست. او از هیچ کس عصبانی نیست. هر چند خنده مردم را نمی‌بیند اما از اینکه صدای خنده مردم را می‌شنود، خوشحال است. خندیدن مردم او را عصبانی نمی‌کند. او از اینکه دزد 3 بار خانه‌اش را زده ناراحت است اما حتی از آن دزد هم عصبانی نیست. نجیب است. مملکتش را دوست دارد.

از خود مایه گذاشتند تا مایه «امید» جامعه باشند. تلخ زندگی می‌کنند تا زندگی برای دیگران شیرین باشد. منتی بر کسی ندارند حتی اگر به آن‌ها ذره‌ای توجه نشود. چه روزهای بسیاری که کسی حالشان را نپرسیده. از روزهای قهرمانیشان فیلم نساخته. روایت واقعی مقاومت‌هایشان هنوز در یک چهاردیواری مسکوت مانده. معامله با شخص بزرگتری کردند. وقارشان اجازه نمی‌دهد شورش و اعتراض کنند. ادب و نجابتشان اجازه نمی‌دهد بر سر کسی فریاد زنند و از همه طلبکار شوند. آن هم جایی که لااقل این حق را می‌توانند از یک عده مقام مسئول که به نام خدمت به آنان مهم شده و نان می‌خورند، داشته باشند. اگر گلایه ای هم باشد حساب برخی مسئولان مسئولیت‌گریز با مردم در نگاهشان دوتاست.«فرد‌گرایی افراطی» از درک نجابت و متانت آنان عاجز است. «منفعت‌طلبی فردی» و «خودبنیادی» موجود دست به عصایی است که بارها در برابر «ایثار» آنان بر زمین خورده و البته منطق اجتماعی «عصبانی نیستم» دور است دقیقاً از همین برای جامعه بودن‌ها.

خودبنیادی محور «عصبانی نیستم» است. ملاک تجویزی آن برای تشخیص حق و باطل خواسته‌های یک شخص است. انتقام و خشونت به جای اصلاح. رسمیت به هرگونه قضاوت شخصی از نگاه تنها قاضی میدان: «من». هیچ چیزی با قانون اجتماع سر سازگاری ندارد. دوربین هم هوادار «من» است و براساس بندهای «قانون من» قضاوت می‌کند. حکم اعدام هم لازم باشد صادر می‌شود. انتقام‌های شخصی و ترورهای فیزیکی و شخصیتی پسندیده و حق به جانب می‌شود. این یک جور دیکتاتوری جدید است با رنگ و لعابی دلبرانه. هوادارانی هم دارد که مدام برای او هورا می‌کشند. برایش دست می‌زنند وقتی براساس حکم شخصی دانشگاهی را به می‌ریزد، یقه مردمان را می‌درد، فردی را می‌کشد-در نسخه‌ای که از آن با پسوند اصلاح‌شده یاد می‌شود،حذف شد-. 

این‌جا قاضی، مدعی‌العموم، شاکی و هیئت منصفه همه یک نفرند و متهم و متشاکی همه جامعه ایران. تجویز اجتماعی «عصبانی نیستم» به درد زندگی در جامعه و مردم واقعی نمی‌خورد تنها به درد آن کودکی می‌خورد که در فضای کارتونی جی‌تی‌ای 4 یا 5 -GTA: Grand Theft Auto-  به هیجان می‌آید. آدم‌ها را لت وپار می‌کند بلکه ارضا شود. یک یاغی‌گری مدرن و کلاسه شده‌یِ برگرفته از تفاسیر فردگرایانه -اندیویچوآلیستی- که هزینه کمترین امتدادش قتل، خون‌ریزی، کشتار و حتی جنگ و نسل‌کشی است. حتی اگر فرض اجتماعی بودن «عصبانی نیستم» پذیرفته شده در نظر گرفته شود، تعارض و آسیب اجتماعی نسخه تجویزی «عصبانی نیستم» فاجعه‌های بزرگی را در پی دارد. مشکلات و فجایع بزرگ اتفاق افتاده در طول تاریخ این را تأیید می کند. فجایعی که همه از افرادی شروع شده است که توان، تاب و تحمل زیست و زندگی در اجتماع و تابعیت از یک قانون مورد احترام همکان را ندارند. توان ایستادن در برابر امیال خشونت زده و پرخاشگر خود را ندارند. زیر سایه نه؛ درست روی پیشانی بزرگترین فجایع بشری و جنگ‌های بین‌المللی درست مهر همین «خودبنیادی» خورده است.  این امیال را باید عاقلانه مدیریت کرد و نسخه «عصبانی نیستم» درست نقطه مقابل این تجویز مورد وثوق ملت‌هاست. این همان ژست خطرناک «عصبانی نیستم» است.

حقیقت چیز دیگری‌است. این را تاریخ بارها و بارها اثبات کرده است که:

برای مردم قهرمانان زندگی واقعی از جنس جعفری‌منش، چنگائی و رستمی‌اند. اجتماع امروز سرزمین ما، تنها پایدار مانده به دلیل آنانی که خود را برای مردمان به سختی می‌اندازند تا هموطن آنان زیستی آسوده‌تر داشته باشد. همان‌هایی که در «قهقهه مستانه‌شان» و نه در «عصبانیت‌هایشان» عند ربهم یرزقون‌اند.

دو پی نوشت که کم حجم‌تر و کم‌اهمیت‌تر  از متن اصلی نیستند:

پی‌نوشت -1: دو متنی که  درباره فیلم «عصبانی نیستم» و تأثیرات و پیام ارسالی این فیلم نگاشته شد به هیچ عنوان قصد تکفیر و اتهام‌زنی به شخص و شخصیت رضا درمیشیان را ندارد. او یک جوان مسلمان ایرانی است که در جامعه و در کنار همه ما زندگی می‌کند. نقدی که نوشته شده بر دیدگاه یا نظر بیان شده در اثر او است که کاملاً آزادانه و به صرف بیان محترمانه یک نظر و یک انتقاد بیان شده است. درست مانند بسیاری از انتقادهای دیگر به سایر محصولات و وقایع اجتماعی یا فرهنگی. این پی‌نوشت از این جهت نوشته شده است که نسبت به تعمیم این انتقادها به کلیت شخصیت و زندگی درمیشیان هشدار دهد. این نقد صرفاً پیرامون اثر خلق شده‌ای به نام «عصبانی نیستم» ارائه شده است.

روح فیلم به اتفاقات 88 برمی‌گردد هر چقدر هم که اجتماعی معرفی شودف اما شهره به حمایت از وقایع فتنه است. آنچه که در این میان مهم‌تر است بررسی این مسأله بررسی است که فضای اعتراضات عجیب و آشوب‌های غیرقانونی بعد از انتخابات قانونی سال 88 چطور بر ذهنیت فرد جوانی همچون درمیشیان این‌چنین تاثیر گذاشته که جمع‌بندی او این شود که این فیلم را بسازد. بدون شک این روحیه و عصبانیت قابلیت رفع و رجوع و ترمیم دارد البته با عنایت به اینکه چه کسی حق دلخوری و عصبانی شدن دارد؟ اگر گله‌ای هم در میان است جای شاکی و متشاکی نباید در آن گله‌گذرای عوض شود؛ وقتی مردم شریف و نجیب ایران به عنوان مدعیان اصلی حقوق پایمال شده، سکوت پیشه کردند این به معنای این نیست که آن کسی که داد فریاد بر سر نهاده حق به جانب دارد. در هر صورت رضا درمیشیان جوانی است که با قدری دقیق‌تر نگاه کردن می‌توان او را در دایره ایران بزرگ و متحد دید. تشویق جامع ملی ارزشمند‌تر است از تشویق چند شخصیت جناحی قدرت‌طلب.

پی‌نوشت -2: نقل به مضمون دوستی می‌گفت در جلسه‌ای، یکی از مدیران رده‌ بالای سازمان سینمایی در دولت یازدهم به او گفته: «روزگاری که مسئولیت سیاسی داشتم تمام نیروهای زیر دستم در سرتاسر کشور از جایگاه من حساب می‌بردند و با یک بخش نامه یا دستور خیلی از مسائل به راحتی حل می‌شد و امور رتق و فتق می‌شد. اما حساب کار و رویارویی با مطالبات جماعت هنرمند خیلی سخت‌تر از این حرف‌ها شده است. هر طور که عمل کنی باز هم گروهی از هنرمندان هستند که از تو گله دارند و بخشی از توقعات آنان محقق نشده است. اگر هم با آنان سخت بگیری که جنس روحیه‌شان آن را برنمی‌تابد و به دل می‌گیرند. تا کردن و مواجهه با جماعت هنرمند و گروه‌ها و سلایق متعددشان صبر و تحمل زیادی می‌خواهد. چرا که اگر رئیس هم باشی و بهترین خدمات را هم ارائه دهی باز هم در نهایت قطعاً عده‌ای بدهکارت می‌دانند.»

شاید این یک حرف معمولی در قالب یک شوخی صمیمانه محسوب شود اما حقیقت مسأله همین جاست و آن اینکه این گفته‌ها نشان می‌دهد که مدیر فرهنگی مذکور این نکته را به خوبی دریافته است که زبان سخن با جماعت هنرمند، زبان تشر، توبیخ و باید و نباید جناحی نیست. اگر فکر و ایده‌ای هم مخالف نگاه آقای مدیر دارد بهتر است که برای شنیدن حرف‌هایش وقت گذاشته و او را محترمانه از عالم و نگره بسیط‌اش در یک سوژه یا موضوع خاص به میدانی جامع کشاند. زمان گذاشت و او را درباره عواقب و اثرات گسترده‌تر اثر تولید شده و البته در خور توجه‌اش بر فضای جامعه، مردم و کشور توجیه و مجاب کرد. کما اینکه در مواردی هم این مشورت به نفع و سود مدیران خواهد بود. اقناع ذهنی و ارضای قلبی هنرمند همان سعه صدر گفته شده از لسان آن مدیر مذکور را می‌خواهد. چرا که او مدیر است و وظیفه حضانت از حقوق عموم ملت ایران هم بر دوش اوست و این منطق را باید در نگاه آن بانی و تولید‌کننده اثر و محصول فرهنگی هم جا بیاندازد. این همان زمینه‌ فراهم برای ایجاد «عقلانیت فرهنگی»‌ای است که مدیریت فرهنگی کشور ما بیش از هر چیز دیگری نیازمند آن برای مدیریت اوضاع فرهنگ کشور است.

با قدری نگاه به اوضاع درهم و برهم فرهنگ و هنر کشور در چند سال گذشته تا حدودی «برآورد عمومی» از عملکرد سازمان سینمایی و معاونت فرهنگی ارشاد -البته تا به اینجای کار- این است که این دو معاونت -علی‌رغم اظهارات عجیب و غریب شخص وزیر ارشاد در ایجاد بحث‌های حاشیه‌ای و جنجالی در حوزه فرهنگ عمومی- با انتخاب سیاست‌هایی پخته‌تر از گذشته وضعیت را به سمتی سوق داده‌اند که الف) بحران‌های ساخته شده با حداقل هزینه و جنجال رفع و رجوع شود. ب) بحران و مشکل جدیدی وارد فضای آسیب دیده فرهنگ کشور نشود. البته این نتایج از طریق باج‌دهی و راضی نگه‌داشتن همه طیوف فرهنگی نیز در کوتاه مدت دست یافتنی خواهد بود -این مبنای قضاوت برخی رسانه‌ها درباره عملکرد این دو معاونت است که این نوشتار قضاوت درباره آن را عجولانه می‌داند- اما در دراز مدت آن چیزی که این آرامش را به اوضاع فرهنگی کشور می‌آورد احیای همان عقلانیت فرهنگی و فتح باب گفتگو، تعامل و تمرکز ویژه بر ظرفیت‌های حداکثری، مردمی و بسیار جبهه متعهد فرهنگی است. باید دید این مسیر بی‌حاشیه‌سازی‌ها و حرکت به سمت یک بدنه پویا و فعال به نفع جبهه فرهنگی انقلاب با پرهیزِ خردمندانه از ورود به مسائل جناحی ادامه خواهد یافت یا نه؟ ادامه جنجال‌ها درباره پدیده‌هایی از جنس «عصبانی نیستم» با اکران این فیلم و نقدها و نشست‌ها و احتمالاً جنجال‌های دوران اکران و بعد از اکران چقدر با این خردمندی همسو یا در تقابل است؟ این مسیری است که شروع شده است و انتهای این مسیر از همین الان که فیلم اکران نشده است مشخص و قابل‌حدس است. اگر این مسیر به شکل دیگری شروع شده بود یا ادامه پیدا می‌کرد شاید اکران یا عدم اکران یک فیلم نمی‌توانست ضربه‌ای به مسیر پیش‌روی سازمان سینمایی و سینمای ما وارد کند، اما با مشخصات و مختصات مسیر کنونی ادامه آن با هر استدلالی به چیزی جز تنش و شلوغی  فضای آرام‌شده سینما منتهی نخواهد شد. آیا این امید که قطار خردورزی و مدیریت بحران در ریل خود قرار بگیرد به نتیجه می‌رسد و در این ریل شتاب می‌گیرد؟ یا با پروژه‌هایِ تبدیل به بحران‌‌شده‌ای از جنس «عصبانی نیستم» که به راحتی قابل مدیریت بود، نفس آن گرفته می‌شود؟  این نوشتار «امیدوار» است به «تدبیر»

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران