فلسفه  الحادی، همه  علوم را الحادی می‌کند

فلسفه  الحادی، همه  علوم را الحادی می‌کند

خبرگزاری تسنیم: آیت‌الله جوادی آملی معتقد است وقتی نقشه راه علم را از فلسفه بگیریم، اگر این فلسفه قبول داشته باشد که خدایی وجود دارد، تمامی علوم، الهی و دینی می‌شود و اگر خدا را قبول نداشته باشد، علوم را تماماً غیردینی و مادی می‌بیند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، متن پیشرو سخنرانی آیت الله علامه جوادی آملی در آیین اختتامیه دومین کنگره بین‌المللی علوم انسانی- اسلامی است. وی ضمن اشاره به اینکه برای بحث در مورد علوم انسانی- اسلامی لازم است نقشه جامع علمی دقیق و مهندسی‌شده داشته باشیم تا بدانیم که به چه چیزی می‌خواهیم برسیم، فلسفه را به عنوان عامل تعیین کننده این معیار معرفی می‌کند.

طبق دیدگاه این عالم بزرگ اسلامی، وقتی که نقشه راه را از فلسفه بگیریم، اگر این فلسفه قبول داشته باشد که خدایی وجود دارد، تمامی علوم الهی و دینی می‌شود و اگر خدا را قبول نداشته باشد و دین را فسون و فسانه بخواند علوم را تماماً غیردینی و مادی می‌بیند. از نظر وی تمایز علوم به تمایز موضوعات است و از آنجایی که در خارج چیزی جز خدا و آثار خدا نیست، پس ما محال است علم غیردینی داشته باشیم، منتهی باید روشمند باشد تا واقعیت را پیدا کند. متن این سخنرانی در ادامه می‌آید:

دبیرخانه محترم کنگره، سی مسئله برای بنده مرقوم فرمودند که طرح این‌ها در این زمان کم میسور نیست و براساس آن مفروضی که اینجا مرقوم فرمودند مقداری بحث ارائه می‌شود. مفروض این است که علوم انسانی فهم روشمند واقعیت‌ها، پدیده‌ها رفتار‌ها و کنش‌های انسانی در هدف تربیت فردی و مدیریت اجتماعی زندگی انسان‌ها است. عصاره  فهم روشمند، یک مطلب است و واقعیت‌ها مطلبی دیگر است. علم انسانی و مانند آن باید با یک ضابطه فنی تدوین بشود و آن مقداری که برای غالب شما روشن است این است که تمایز علوم به تمایز موضوعات است، دو مطلب دیگر باید در کنار این اصل روشن بشود. تعیین و تمایز روش‌ها به تمایز موضوعات است. صبغه دینی و غیردینی بودن علوم به موضوعات است. اگر ما یک موضوع خاصی داشتیم روش خاص می‌طلبد و صبغه مخصوص به خود دارد و اگر یک موضوع دیگر داشتیم روش و صبغه‌ای دیگر می‌طلبد. بحث درباره علوم انسانی- اسلامی یک فرصت دیگری می‌طلبد به عنوان علوم دینی. این‌ها همه ساختار کوی و برزن هستند. اگر نقشه جامع جهان‌بینی مهندسی شده در دست ما نباشد تمام این کنگره‌ها و خروجی‌های آن نظیر ساخت و ساز کوی- خیابان و ساختمانی است که طولی نمی‌کشد که به بافت فرسوده تبدیل می‌شود و بحث درباره علوم انسانی- اسلامی، ساختن شهر و خیابان بدون نقشه جامع شهر است. علوم دینی هم به شرح ایضاً، زیرا علم را معلوم رهبری می‌کند. ما تا ندانیم این واقعیت‌هایی که معلوم ما است چیست؟ نه درباره علومانسانی- اسلامی توان سخن داریم و نه درباره علوم دینی، پس قبل از اینکه دنبال ساختن کوی و برزن باشیم باید به سراغ نقشه جامع جهانی یعنی فلسفه برویم. ببینیم در عالم چه خبر است؟ فلسفه تعیین‌کننده تمام این معیار‌ها است. چون نقشه جامع جهان در دست او است در جهان چه چیزی هست و چه چیزی نیست؟ وقتی فلسفه وارد جهان می‌شود به‌عنوان یک مهندس که بخواهد نقشه جامع جهان را ترسیم کند اول سکولار است. سکولار یعنی لابشرط نه ضددین، یعنی نه دین دارد نه بی‌دین است. اگر این فلسفه و این جهان‌بینی که مهندس نقشه جهان است اگر با دست خالی وارد صحنه شد اگر معاذا. کج‌راهه رفت اولین آسیبی که می‌رساند به خود است و بعد همه علوم را آفت می‌دهد. اگر فلسفه بیراهه رفت و الحادی شد فتوای آن این است که خدا نیست معاذالله، وحی و نبوت خرافه است، دین فسون و فسانه است. وقتی فلسفه الحادی شد نقشه ملحدانه ترسیم می‌کند، اولین آسیب را به خود می‌رساند و می‌شود فلسفه الحادی. بعد همه علوم را الحادی می‌کند وقتی خدا و وحی در کار نباشد و از دین و سخن دینی خبری نباشد، اینجا جا برای علم دینی، و نه سخن از علم انسانی- اسلامی ندارد. ولی اگر راه مستقیم را طی کرد کما هوالحق، و وارد صحنه جهان‌بینی شد به‌عنوان یک طراح و مهندس، و به این نتیجه رسید که خدایی است. اولین خدمتی که می‌کند خودش را مزین می‌کند و می‌شود فلسفه الهی و دینی، و به همه علوم خدمت‌رسانی می‌کند، همه علوم را دینی می‌کند. همانطوری که در فرض اول دین، فسون و فسانه بود و علم دینی خرافه بود.

در فرض دوم محال است ما علم غیردینی و غیراسلامی داشته باشیم، این ره آورد بزرگ محصول فلسفه الهی است. چرا؟ برای اینکه در فلسفه الهی ثابت می‌شود که در جهان چیزی جز خدا و اسماء خدا، افعال، اقوال، اوصاف، احکام و آثار او هیچ نیست. شما از چه چیزی می‌خواهید صحبت کنید که معلومی ندارید جز آثار خدا و موضوع ندارید جز فعل خدا. سرنوشت علوم را موضوعات تعین می‌کنند همانطور که تمایز علوم و روش‌ها به موضوعات است ضمناً تمایز دینی و غیردینی بودن نیز به موضوعات است. اگر چیزی در جهان نبود جز خدا و فعل او، خوب غالب شما با بحث‌ها و مسائل اصولی مستحضرید. بحث از فعل و قول معصوم یک بحث دینی است ما اگر بگوییم فلان معصوم چنین فرمود و چنین انجام داد این یک بحث دینی است خوب اگر بگوییم خدا چنین کرد و چنین گفت دینی نیست؟ همانطور که دو، دوتا محال است پنج بشود در فلسفه الهی، علم غیردینی محال است و محال. چون واقعیتی جز فعل خدا نیست، اولین وظیفه کنگره این است که حساب علم را از عالِم جدا کند؛ نکول و قبول عالِم فرقی نمی‌کند اگر یک کافری روشمندانه ثابت کرد که زمین این چنین است این می‌شود علم دینی، ولو خودش خدا را قبول ندارد. اما اگر یک موحد مسلمانی روشمندانه سخن نگفت و ثابت کرد زمین آنچنان است می‌شود علم غیردینی، چون مطابق با واقعیت نیست، اگر تمایز علوم به تمایز موضوعات است و در خارج چیزی غیر از خدا و آثار خدا چیز دیگری نیست، پس ما محال است علم غیردینی داشته باشیم گرچه عالِم کافر داریم، علم غیر از عالِم است. قبول و نُکول عالم را به حساب دینی بودن معلوم نیاوریم.

این سه عنصر مثلث تا آخر بحث باید وجود داشته باشد؛ یعنی تمایز علوم به تمایز موضوعات است و تمایز و تعیین روش‌ها به تمایز موضوعات است، و دینی و غیردینی بودن علوم به تمایز معلومات است، اگر ما یک معلوم غیردینی داشته باشیم بله علم غیردینی است، ولی ما معلوم غیردین نداریم. تعبیر قرآن این است که از عرش تا فرش همه این‌ها آیات الهی است. خوب شما چه بپذیرید و چه نپذیرید آیت‌شناسی، دینی است، فرض علم غیردینی محال است، پس قبل از اینکه این کنگره بی‌نتیجه خاتمه پیدا کند با نتیجه سرافراز بیرون می‌رود. که تنها سخن از علوم انسانی-اسلامی نیست بلکه سخن از علوم انسانی است که شاخص آن انسان است، چه انسان، چه زمین و چه آسمان، اگر علم است دینی است منتها باید روشمند باشد تا واقعیت را پیدا کند.

مطلب بعدی آن است که چون تمایز و تعیین روش‌ها به عهده معلومات است، فلسفه الهی معلومات و واقعیت‌های فراوانی را ارائه می‌کند، ما هم روش‌های فراوانی خواهیم داشت. قرآن کریم هم معلومات و هم روشهای متنوعی را ارائه می‌کند. قرآن کریم آسمان، زمین، روح، فرشته، وحی، نبوت، ولایت و امامت و فرشتگان حامل عرش را ثابت می‌کند، اسماءالحسنی خدا را ثابت می‌کند، چون مبدأ این‌ها خدا است، ثابت می‌کند. بنابراین معلومات ما متنوع‌اند است. معلومات مادی را باید با روش حسی و تجربی درست کرد. تجربه یعنی تجربه، که حجت و برهان است؛ غیر از استقراء است که کسی به او اعتنائی ندارد. چون تجربه در اثر استناد به قیاس خفی و عقل تجریدی، تکیه می‌کند پس محال است ما علم تجربی و حسی داشته باشیم بدون پناهگاه تجرید، چون فرق تجربه و استقرا همین است. اگر کسی به دنبال یقین است باید استقراء را کنار بگذارد، با تجربه سخن بگوید. غالب شما با این منطق آشنا هستید که یکی از مقدمّات برهان تجربیات است نه استقرائیات. کسی به استقرا بهاء نمی‌دهد، چون کسی به تمثیل بهاء نمی‌دهد، این مسئله قیاس فقهی و اصولی که هزار و چهارصد سال در حوزه‌ها به عدم حُجّیت منصوب است، قبل از هزار و چهارصد سال، چهار هزار سال، به‌طور رایج در منطق‌ها آمده که تمثیل معتبر نیست.

این تمثیل‌‌‌ همان قیاس فقهی است. از جزئی به جزئی پی‌بردن، ممکن نیست. این در هزار و چهارصد سال، به صورت قیاس آمده و این فن، چهار هزار ساله است، که قیاس فقهی و اصولی‌‌‌ همان تمثیل است که معتبر نیست. تمثیل معتبر نیست، استقراء معتبر نیست. تجربه معتبر است و تجربه جزء مقدمات برهان است. تجربه به یک قیاس خفی تکیه می‌کند. فرق اساسی بین قیاس و تجربه این است که یک برهان تجریدی عقلی تام از تجربه حمایت می‌کند. در آسمان و زمین هم‌‌‌ همان تجربیات هست. قرآن کریم معارف حسی را بار‌ها ذکر کرده است. از این پائین ‌تر دیگر ما سواد نداریم و آن این است که «فبَعَثَ اللهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی» از اینجا به شروع شده است که آن قاتل مانده که چه طور آن مقتول را دفن بکند خدای سبحان از راه تجربه این غراب را مبعوث کرده و خاک‌ها را کنار زده و چیزی را در آن دفن کرده و بعد روی آن را پوشانده تا قابیل بفهمد که چگونه جسد هابیل را باید دفن بکند. این یک راه تجربه است. این ساده‌ترین تجربه است که از اینجا شروع شده. بعد به تجربه‌های فراوانی رسیده و قصص انبیاء را نقل می‌کند و می‌گوید «فانظروا کیف عاقبه کذا، عاقبه کذا و کذا و کذا» این تجربه در آیات فراوان است. که این کف سواد و کف روش است. از اینجا که به نیمه‌تجربی و مسئله ریاضیات می‌رسیم؛ «لتعلموا عدد السین و الحساب» از اینجا به بحث‌های کلامی می‌رسیم نظیر اثبات ولایت خاصه و نبوت خاصه که این‌ها در فلسفه نمی‌گنجد. چه کسی پیغمبر و چه کسی امام است، یک مساله کلامی است. اصل نبوت، ولایت و امامت را فلسفه در کوره‌های بلند، تولید می‌کند و در جزئیات بحث نمی‌کند.

ببینید آن کوره‌های بلند شمش طلا را تولید می‌کند و بعد به زرگر‌ها می‌دهند تا انگش‌تر، دستبند و گوشواره بسازند، علومی که موضوعاتش را ریز کرده موضوعاتش را از آن شمش‌ها می‌گیرد. فلسفه بزرگ‌تر از آن است که در جزئیات وارد بشود. فلسفه می‌گوید بشر پیغمبر، امام و ولی می‌خواهد. کلام چون در زیر پوشش فلسفه حیثیت پیدا می‌کند درباره این امر بحث می‌کند. بالا‌تر از بحث‌های تجریدی کلام، می‌شود بحثهای فلسفی. قرآن کریم عیناً این را تصریح می‌کند که چیزی که هستی او عین ذات او نیست یا باید شما تصادفی بیندیشید، که اگر شما قائل به تصادف و نفی علیت شدید سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. اگر کسی علیت را انکار بکند و بگوید شی تصادفاً پیدا شده، این اصلاً قدرت فکر ندارد. هیچ ممکن نیست که کسی منکر علیت بشود و بتواند فکر و اندیشه بکند و علم تولید کند برای اینکه این دوتا مقدمه‌ای که ترتیب داد و می‌خواهد از آن‌ها عبور کند و به نتیجه برسد آیا یک پیوند ضروری بین این دو مقدمه و نتیجه است یا نیست؟ اگر پیوند ضروری بین این دو مقدمه و نتیجه نباشد دیگری ممکن است این دو مقدمه را ترتیب بدهد و این نتیجه را نگیرد. الا و لابد، بین این دو مقدمه و نتیجه، ربط ضروری است، و این‌‌‌ همان علیت است. تداعی، تعاقب و توالی مشکل را حل نمی‌کند و ترتب ضروری مشکل را حل می‌کند.

اینکه در بیانات حضرت امیر در نهج‌البلاغه آمده است و در بیانات نورانی امام رضا (ع) در توحید صدوق آمده است چیزی که هستی او عین ذات او نیست، معلول است «کلُ قائمٌ فی سواه معلولٌ» همین است شما می‌بینید وقتی یک قاعده علمی به دست فُحول داده می‌شود مثل «لا تنقض الیقین بالشک» این بیش از پنج جمله نیست ولی وقتی این به دست فحول علما داده شد حداقل پنجاه جلد کتاب در این سال های أخیر نوشته شده است. در مجموع بررسی کنید شاید تاکنون پانصد جلد نوشته شده است، این پانصد جلد از این پنج جمله در آمده است. اینکه استصحاب تعلیقی چیست؟ تنکیزی چیست؟ شک در مقتضی چیست؟ شک در معانی چیست؟ رابطهی یقین و شک چیست؟ با شک سئوالی چه فرقی دارد؟ این‌ها که در قاعده نیست، در لفظ نیست، ولی به دست آخوند خراسانی‌ها و شیخ انصاری‌ها (رضوان‌الله تعالی علیهما و علیهم) آمده این پنج جمله شده پنجاه جلد کتاب. این قاعدهی بلند سرافراز «کلُ قائمٌ فی سواه معلولٌ» را هم وقتی دست پنجاه تا فیلسوف بدهند پنجاه جلد کتاب در می‌آورد نه پنجاه تا رساله. فرمود چیزی که هستی او عین ذات او نیست سبب می‌خواهد، مگر می‌شود عالَم با تصادف بگردد «کلُ قائمٌ فی سواه معلولٌ». حالا اگر هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست و معلول است برهان قرآن کریم درباره آن این است. این‌ها که درباره خدای سبحان تردید دارند این‌ها بدون خالق، خلق شده‌اند؟ «أم خلقوا من غیر شیء أم هم الخالقون». سه فرض دارد دو فرض آن مستحیل است. یک فرض آن حق است. آن این است که این‌ها «خُلِقُ من غیر شیٍ» یعنی روی تصادف؛ یعنی معلول، بیعلت؛ یعنی بیمخلوق، خالق. زمین بدون آفریدگار پدید آمده باشد، این مستحیل است. یا خودش خودش را خلق کرده باشد که دور است و مستحیل. «ام خُلِقوا من غیر شیٍ» که مستحیل است. «أم هم الخالقون» هم مستحیل است. الله خالق کل شی و هوالحق»، این کوره بلندی است که شمش طلا تولید می‌کند و می‌شود فلسفه الهی. بعد به همه علوم می‌دهد. از این‌ها یعنی از فلسفه که بالا‌تر رفتیم نوبت به روش عرفان نظری می‌رسد که‌‌‌ همان تجرید است و دقیق‌تر از بحث فلسفه است و مسئله احدیت، صمدیت و واحدیت است.

خدا غریق رحمت کند بعضی از اساتید ما را، این‌ها در تفسیر که به اینجا‌ها می‌رسیدند به هر وسیله‌ای بود می‌خواستند قلم را بپیچانند. شما می‌دانید انالله و انا الیه راجعون را می‌شود خوب معنا کرد. اما «الیه تُقلَبون» که اساساً ترجمه ظاهری آن مقدور نیست چه رسد به تفسیر آن. این را فقط عرفان نظری و خدا می‌داند و آن کسی که فهمیده، می‌فهمد، می‌داند انقلاب الی الله یعنی چه؟ رجوع الی الله یک مطلب دیگری است، اما انقلاب الی الله چیز دیگری است.

وقتی ابوبصیر از وجود مبارک امام سؤال می‌کند که آیا می‌شود خدا را دید؟ فرمود خدا را قبلاً دیدم. عرض کرد کجا؟ فرمود «الست و ربکم» دیدم. ابو بصیر یعنی کور، به ابوبصیر کور می‌‌گوید مگر الان نمی‌بینی؟ امام کاری کرده که ابوبصیر کور دارد با مشاهده قلبی الله را می‌بیند. «اولست تراه الیوم» مگر خدا را الان نمی‌بینی؟ عرض کرد من این را به مردم بگویم فرمود نه! به ظاهرش حمل بکند کفر است. ما را تکذیب کنند کفر است. چه چیزی داری که به مردم نقل کنی؟ این را مرحوم صدوق در کتاب توحید نقل می‌کند و می‌گوید: «کلّ‌ها عندی صحیحهٌ.» ولی من از ترس مردم نقل نمی‌کنم. این از کتاب‌های قیّم ما امامیه است. این مال عرفان نظری است و مال عدهای از حکما. آن بخش نهائی که مسئله شهود است آن را هم ذات اقدس اِله فرمود که اگر واقعاً ما علم‌الیقین داشتیم «کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم» اگر در بحث‌های عقلی، واقعا عزم، جزم، علم و عملتان صائب و صالح بود هم اکنون که اینجا نشسته‌اید جهنم را می‌دیدید. نه اینکه بعد‌ها جهنم رفتید آن را می‌بینید! خوب بعد‌ها کافران هم جهنم که رفتند می‌گویند «ابصرنا و سمعنا».

در بیان نورانی حضرت امیر آن جمله‌ای که در خطبه همام آمده فرمود «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآ‌ها» همین است همانی که مرحوم کلینی نقل کرده که «حارثه بن مالک» به وجود مبارک حضرت رسول عرض کرد «أصبحت کأنّی إلی عرش الرحمن بارزا» همین است. این کار دارد به عرفان شهودی و قلّه است و مقدور همه هم نیست که متأسفانه سیدرضی در آن خطبه دویست و بیستی که صدرش این است «قَدْ اَحْیا عَقْلَهُ وَ َامات نَفْسَهُ» سه چهار سطر بیشتر نیست، آن را جزء خطبه دویست و بیست نقل کرده، در حالی که آن جزو‌‌‌ همان خطبه نورانی حضرت امیر است که ایستاده بیست صفحه خطاب به همام، سخنرانی کرده تا همام در آنجا جان داد. همه جزء این خطبه است، سیدرضی این بخش از خطبه را در نهج البلاغه نقل نکرده، بخشی را هم تقطیع و تکه تکه کرده است «لمصلحه رآ‌ها». فرمود این‌ها کسانی هستند که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ». خوب این مال اوحدی است که در بحث ما جای نمی‌گیرد.

کف سواد یعنی علم تجربی و اگر از این پائین بیاییم دیگر علم نیست از اینجا شروع می‌شود تا برسد به قله معرفت که شهود است. تجربه حسی است، نیمه‌تجربی هست و تجریدی کلامی است، تجریدی فلسفی هست، تجریدی عرفان نظری است؛ همه این روش‌ها را موضوعات مشخص می‌کند. چون موضوع عبارت از زمین، آسمان، فرشته و عرش، وحی، نبوت، امامت، ولایت، عصمت و طهارت است روش‌ها نیز باید این چنین باشد. بنابراین ما علمی در عالم نداریم مگر دینی باشد. حالا که روشن شد در خارج هیچ نیست مگر خدا و اسماء، اوصاف، افعال، اقوال، احکام و سرانجام آثار او. می‌گوییم علم اسلامی که دین، «ان الدین عندالله الاسلام»، آن وقت سرفراز یک شعار دیگر می‌دهیم. آن روز می‌گفتیم جمهوری اسلامی. خیلی‌ها باور نمی‌کردند بعد بالأخره باور کردند ولی آن روز مقوم حرف ما این بود که جمهوری اسلامی، نه شرقی نه غربی. امروز هم همین حرف را می‌زنیم جمهوری اسلامی، نه شرقی نه غربی. اما الان می‌گوییم علم اسلامی چه شرقی، چه غربی. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا، اگر علم است، اسلامی است اگر علم نیست که نیست، اگر کسی فهمید چگونه می‌شود عمق دریا را شکافت، این دینی است؛ خواه عالِم کافر باشد خواه مسلمان، خواه شرقی باشد خواه غربی، اگر کسی فهمید چگونه می‌شود ماهواره درست کرد و در مریخ نشست، این می‌شود دینی، برای اینکه معلوم، فعل خدا است و لو این شخص اهل قبول نباشد و گرفتار نُکول باشد.

علم اگر علم است، روشمندانه است به واقعیت رسیده است. یعنی فعل خدا را شناخته، این علم اگر علم است، اسلامی است چه شرقی چه غربی، دیگر آن‌ها نبایند هراس داشته باشند که چون تولید ما است دیگر اسلامی نیست، اگر طب آن‌ها پیشرفته است واقعی است چون آن‌ها فهمیده‌اند که انسان چیست و بیماری چه می‌باشد. دارو چه هست؟ رابطهی این دارو با بیماری چه هست؟ تا درمان را پیدا کنند. اگر ابن ابوالعوجا آمده در محضر امام صادق (ع) گفت من این حرف را زدم و امام صادق (ع) این حرف را گفت، این حرفی که ابن‌ابوالعوجای ملحد نقل می‌کند، منقول دینی است و لو ناقل ملحد باشد، برای اینکه حرف امام را دارد نقل می‌کند، مرز‌ها اشتباه نشود، اگر واقعیت شد یعنی این در عالم این چنین است، ما فعل خدا را فهمیدیم، پس علم دینی است تنها سخن از علوم انسانی نیست.

ما علم غیردینی نخواهیم داشت، اگر علم بود، یعنی روشمندانه بود و به واقعیت رسید علم دینی است، چه شرقی و چه غربی. دیگر نظیر جمهوری اسلامی نیست که بگوییم نه شرقی و نه غربی. اگر ثابت شد که فلان دارو درمان کننده بیماری است، این دینی است چه شرقی و چه غربی، و اگر ثابت شد به اینکه انسان با این ابزار می‌تواند کره مریخ را فتح کند، این دینی است، چه شرقی و چه غربی. تمام اشکال در این است که این‌ها انسان را یک جانور گویا و یک حیوان حرف‌زننده می‌دانند، تمام اشکال ما از این به بعد است. این یک توضیح می‌خواهد و آن این است که همه این‌ها که کد ملی دارند، سرشماری که می‌کنند و این‌ها را می‌شمارند و همه این‌ها انساناند، قرآن کریم همه این‌ها را که بررسی می‌کند می‌گوید بعضی‌ها زنده‌اند و بعضی‌ها مرده، بعضی انساناند و بعضی حیوان، بعضی خواباند و بعضی بیدار، بعضی مریض‌اند و بعضی سالم، بعضی دیوانه‌اند و بعضی عاقل. آن کسی که با ربا دارد زندگی می‌کند قرآن او را مُخبّط می‌داند، خیلی‌ها را فیقلوبهم مرض می‌داند، آنکه به نامحرم طمع می‌کند «فیطمع الذی فی قلبه مرض»، مریض می‌داند، آنکه گرفتار نفاق است «فی قلوبهم مرَضٌ» می‌داند، آنکه به خدا و توحید الهی نمی‌اندیشد او را مرده می‌داند «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرینَ»، فرمایش سوره یس است که انسان یا زنده است یا کافر، صنعت احتباک را که بسیاری از شما در مطول خواندهاید، همین است.

چهار مطلب را که انسان می‌خواهد به یکی بگویید، یک در میان می‌گوید، تا آن طرف بفهمد. فرمود انسان یا زنده است یا مرده. انسان زنده، یا مؤمن است یا کافر ولی این چهار تا را قرآن کریم در سورهی یس به دو بخش تقسیم کرده است فرمود: انسان یا زنده است یا کافر، یعنی خودت این را بفهم، ««لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرینَ»، یعنی انسان اگر مومن باشد زنده و اگر کافر باشد مرده است. خوب! همینهایی که کد ملی دارند قرآن کریم بعضی از این‌ها را مرده می‌داند، بعضی‌ها را حیوان می‌داند «اولئک کالانعام»، بعضی‌ها را خواب می‌داند، «الناس نیام»، بعضی‌ها را مریض می‌داند، مثل «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبهِ مَرَضٌ»، بعضی‌ها را دیوانه می‌داند مثل کسی که با ربا زندگی می‌کند مثل «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ». او بانکداری ربایی را هوش می‌داند، دین آن را جنون می‌داند این فرق بین آسمان و زمین است، اینجا است که نه شرقی نه غربی مطرح است، اما اگر در بحث‌های روشمندانه و علم باشد به واقعیت برسد، چه شرقی و چه غربی، اساس کار این است که خیال می‌کنند که انسان که می‌میرد مرگ پایان راه است و این فکر غالب هفت میلیارد بشر است که مرگ پایان راه است، انسان با مردن می‌پوسد و تمام می‌شود. حرف تازهای که انبیاء آورده‌اند و مخصوص انبیا است و غیر از انبیاء کسی این حرف را نیاورد. اینکه انسان یک دشمن خونآشامی دارد به نام مرگ، که اگر ما از علل و عواملی هراسناکیم به خاطر این است که ما را به مرگ می‌رساند.

پس در حقیقت ما از مرگ می‌ترسیم. حرف تازه انبیاء این است که انسان در مصاف با مرگ، مرگ را می‌میراند نه اینکه بمیرد، انسان که مردنی نیست، انسان مرگ را مچاله و زیرپای خود له می‌کند و بعد وارد صحنه برزخ می‌شود مرگی نیست، وارد صحنه قیامت می‌شود مرگی نیست، وارد بهشت می‌شود مرگی نیست. تعبیر قرآن کریم این نیست که کل نفسٌ یذوقه الموت، هر کسی را مرگ می‌چشد، تعبیر نمکین آن این است که کل نفس ذائقه الموت یعنی اینکه هر کسی ذائق مرگ است. مشخص است که هر ذائقی، مذوق را هضم می‌کند یک شربت را که شما نوشیدید او شما را هضم کرده یا شما او را هضم کردید، ما مرگ را می‌میرانیم، ما آن را هضم می‌کنیم و ما موجود ابدی هستیم، این حرف در زیر آسمان تازه است و مال انبیا است. چون علوم آن‌ها با این، به هیچ وجه مطابق نیست به این می‌گوییم علوم اسلامی نه شرقی نه غربی، اما در بحث زمین و زمان کشاورزی، دارو و امثالهم این چیز دیگری است. اساس کار در علوم انسانی این است که انسان موجودی است نمیر، درست است جناب مولوی و امثالهم از سرایندگان بزرگ این سرزمین هستند اما این حرف‌ها خیلی بزرگ‌تر از مولوی است، خوب چرا سرایندگان ایران قبل از اسلام این حرف‌ها را نمی‌زنند. اینکه می‌گوید:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیـرم تنــگتنـگ
من از او عمــری ستــانم جـاودان
او زمــن دلقی بگیـرد رنـگرنــگ

خیلی از افراد در ایران بودند شعر می‌گفتند نظم و نثر داشتند چرا این معارف بلند در حرفهای آنان نبود ولی وقتی قرآن آمد و گفت که انسان مرگ را می‌میراند انسان «کادح الی ربک کدحا فملاقیه»، همین است. آنهایی که پذیرفتند معادی است درست این مسئله را بررسی کردند که مرگ به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف نیست؛ یعنی انسان کادح متحرک در یک گودالی فرو برود و نابود بشود بعد سر از جای دیگر بیاورد، اینطور نیست. این کدحش هست و هست، وارد صحنه برزخ، قیامت و بهشت می‌شود، مرگ به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف نیست، این متحرک پویا و مانا است تا به مقصد برسد، این کار فقط از انسان ساخته است لذا علمی باید باشد که 1-همین معانی را به عنوان ره‌توشه و آذوقه راه تهیه کند، 2-بعد به همین ره توشه و زادراه بسنده نکند ومقصد‌شناسی را هم به او بدهد و به این هم بسنده نکند و 3- به مقصد که رسید ببیند که با مقصود چگونه برخورد کند؟ بخش دوم و سوم مال خواص و امثال اوحدی است.

توده مردم زادراه می‌طلبند، این دین آمده و گفته یا ایهاالانسان! شما با غالب روایات مأنوس هستید، در هیچ جا و به نحو سالبه کلیّه، نه به فرشته‌ای و نه به غیرفرشته‌ای چنین خطابی نکرد، برای اینکه غیرفرشته و موجودات جماد و نبات و حیوان نیمه اول را دارند و فرشتگان نیمه دوم را دارند؛ فرشتگان منقطع‌الاول هستند و جماد، نبات و حیوان هم منقطع‌الآخر هستند و هیچ کدام «کادح الی ربک من التراب الی العرش» نیستند. جماد، نبات و حیوان رشدشان تا حد تجرد وهمی و خیالی است این دیگر به لقاءالله نمی‌رسد. فرشتگانی که به لقاءالله مربوطاند، منقطع‌الاول هستند، از تراب برنخاستند و مرحله جمادی، نباتی و حیوان را طی نکردند. آنکه گفت از جمادی مردم و نامی شدم، این لبس بعد از لبس است نه خلع لبس. اگر از جمادی مرده و نبات شده، بعد هم حیوان و سپس انسان شده و بار دیگر از ملک قربان (یعنی مقرب‌تر ازاو) شده و پران شد یعنی این از صفر شروع کرد و به صد رسید تنها اوست لذا هیچ، یعنی در هیج جای دین شما این را در نمی‌یابید که خدا به غیر از انسان بگوید «انک کادح الی ربک کدحاّ فملاقیه» فقط مال انسان است. این نه منقطع الاول و نه منقطع الاخر، این هم متصل‌الاول است و هم متصل‌الاخر. این، خَلقَ مِن تراب است، مِن صَلْصَالٍ هست، مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، است با انک کادح الی ربک کدح فملاقیه»، علوم انسانی این را می‌طلبد.

دست غرب و غربی از نظر علمی کوتاه است شاید صد‌ها بار این را شنیدید، این‌ها چه در حقوق بشر و چه در قوانین، حرف‌های علمی ندارند. شما مستحضرید اگر کسی اخلاق و قانون می‌نویسد و حقوق تدوین می‌کند باید این سه ضلع را داشته باشد که کارا و کارآمد باشد. ضلع سومش این است که مواد داشته باشد و قابل فهم و عمل باشد که این ضلع سوم از ضلع دوم گرفته شده و این مواد باید یک مبنایی داشته باشد، از مبانی آن مواد را می‌گیرند. این مبانی باید یک منبع داشته باشد که از یک ریشه‌ای استخراج بشود. الان رساله‌های عملی ما این سه ضلع را دارد یعنی یک سلسله فروع فقهی است از منابع فقهی و مبانی گرفته شده است که مثلاً خبر واحد حجت است یا نه؟ اقل و اکثر استقلالی چیست؟ این‌ها مبانی فکری ما است. این مبانی را از یک منابعی می‌گیرند به نام کتاب و سنت که وحی الهی است. اخلاق، حقوق، فقه و مجلس ما مبتنی بر این است. این مجلس شورای اسلامی که موادی را تصویب می‌کند این‌ها مستند است به قانون اساسی، و این قانون اساسی مبنای مواد مجلسی است و این مبانی از منبع گرفته شده است، بیش از چهل مجتهد در تدوین این قانون اساسی سهم داشتند و سی نفر هم از بزرگان دین. حدود هفتاد نفر صاحبنظر این را نوشتند.

برخی‌ها این را به صورت دفترچه می‌بینند بعضی از این اصول، اگر یکی دوبار هم مطالعه بکنند بعید است که بتوانند این را امتحان بدهند آنجا که مرحوم آقای حائری اصرار کردند و پشت تریبون رفتند که حتماً باید این کلمه را بگویید این کلمه صبغه حقوقی ندارد. که نوشته که تمام آیین‌نامه‌ها، مصوبات و قوانین باید اسلامی باشد و این اصل حاکم برهمه آن‌ها است، یک چنین اصطلاحی غیر از اصطلاح حوزوی نیست، خدا قرین رحمت شان کند این پیشنهاد اصرار ایشان بود و تصویب هم شد، این منبع دارد. اما آن‌ها حقوقی که دارند و موادی که نوشتند، مجلسی که دارند، علومی هم که می‌خواهند تدوین کنند، همین است!

یک سلسله دروس و مواد، این‌ها را از مبانی می‌گیرند مبانی رایج تدوین حقوق، اخلاق و این گونه از علوم انسانی، مساوات، حریت، استقلال، زندگی مسالمت‌ آمیز، امنیت و امانت هست و شاه کلید این‌ها، عدل می‌باشد، که همه این‌ها باید به عدل برگردد عدل؛ عین، دال و لام، گفتن‌اش آسان است، فهم‌اش هم روشن است که عدل «وضع کل شی بحسبه»، این هم معلوم است اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ جای اشیاء را اشیاءآفرین می‌داند جای اشخاص را اشخاص آفرین می‌داند، شما که اشخاص آفرین و اشیاءآفرین نیستید، این مبنای‌تان بی‌منبع، یعنی بی‌مبداء است؛ لذا یک روز می‌گویند گزینه نظامی روی میز ما است، یک روز منافق را تروریست می‌داند، برابر هوای خود «بِمَا لا تهْوَی أَنفُسکُمُ استَکْبرْتُمْ»، عدل می‌پرورانند! این، علمی نیست. شما این مبانی عدل را از چه می‌خواهید بگیرید؟ زن و مرد یکسان‌اند؟ اشخاص یکسان‌اند؟ آیا شراب انگور و رب انگور یکسان‌اند؟ آیا خوک و گوسفند یکسان‌اند؟ این را اشیاء و اشخاص آفرین می‌داند. آیا دختر و پسر در ارث یکسان اند؟ یا آنکه دختر و پسر آفرید فرمود دست به این سهام ارث نبرید: «لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً» شما که نمی‌دانید دست نزنید. خوب آن‌ها منبع ندارند، وقتی منبع نداشتند، علومشان، حقوقشان و اخلاق شان علمی نیست. اینجا جای «نه شرقی و نه غربی» است، امّا در مسائل تجربی که دستشان باز است اگر روشمندانه کسی به یک واقعیتی رسید این به واقعیت و حقیقت بار یافت، این می‌شود دینی، چه شرقی و چه غربی. مستحضرید این کار، کار مبارکی است ولی درس می‌خواهد! کنگره‌ها مثل‌‌‌ همان نمایشگاه بین المللی است، نمایشگاه بین المللی یک کسی کالاهای خودش را نشان می‌دهد، این سخنرانی‌ها، ارائه کالا است، تا کسی این کالا را سی چهل جلسه نبیند ملا نخواهد شد. مطمئن باشید این فقط نمایشگاه است که الان ما ادعای سنگینی داریم، می‌گوییم علم غیردینی محال است مثل دو دو تا پنج تا، و علم غیردینی هم نداریم مثل دو دو تا چهار تا. این با یکی دو جلسه نمی‌شود؛ سوال و اشکال و نقد و اعتراض می‌خواهد. بین عالم و علم فرق است، بین موضوع و محمول فرق است تعیین کننده روش‌ها، موضوعات است، تعیین کننده صبغه دینی، موضوعات است.

مدت‌ها به این فکر بودند که تمایز علوم به تمایز موضوعات نیست و به تمایز اغراض است. خیلی‌ها فکر کردند که این را برگردانند که گوش‌های از فرمایشات مرحوم آخوند خراسانی بی‌میل به نیست به فرمایش آقایان. غرض این است که مستحضر باشید اگر بخواهید عالمانه سخن بگویید، این یک نمایشگاه است، شما اگر بخواهید در این باره بحث کنید این کالا‌ها را باید جمع‌بندی کنید و بعد به صورت مناظره و نظریه‌پردازی بحث را پیش ببرید. نظریه‌پردازی درباره علوم انسانی اسلامی بدون نقشهی جامع جهانی یک بافت فرسوده تحویل شما خواهد داد. این هیچ فایده‌ای ندارد، علم انسانی را ضمیمه علوم کنید، علم مطلقا. این مدعا که علم غیردینی محال است این اشکال می‌خواهد و نقد می‌خواهد تا کم‌کم پخته شود. مثل جمهوری اسلامی! آنروز بختیار می‌گفت ما می‌فهمیم جمهوری یعنی چه، ولی جمهوری اسلامی یعنی چه؟ و بعد به او حالی کردند که جمهوری اسلامی یعنی این.

الان خیلی از افراد نمی‌فهمند که علم اسلامی یعنی چه؟ باید به آن‌ها حالی کنیم که علم اسلامی یعنی این. بین نمایشگاه و جلسه درس شما باید فرق بگذارید اگر می‌خواهید به ثمر برسد، اگر بخواهید نظیر همایش‌های دیگر باشد که حساب دیگری است، تا حالا که به حول و قوه  الهی خوب پیشرفت کرد از این به بعد هم امیدواریم پیشرفت بیشتر و بهتری داشته باشد. برای اینکه به خاطر این نظام خون‌های پاکی ریخته شد و تلاش و کوشش امام و علما و بزرگان این را بارور کرد.

بخش پایانی عرض‌ام، این آیه پنج بخشی است که فرمود سستی به خود راه ندهید و به سستی هم دعوت نکنید؛ «لاتهنوا» و «تدعوا»، این تدعوا مجزوم به‌‌‌ همان لام اولی است، «لاتهِنوا و تدعوا الی السّلم و انتم الاعلون» چرا؟ چون «والله معکم». چرا؟ چون «و لن یَتَرَکُم اعمالُکم». شما کار کردید، شهید دادید، اگر کسی بدون کار و شهادت توقع خام داشته باشد این عملش «وَ‌تر» است یعنی تک می‌باشد، مثل کسی که بیدلیل حرف می‌زند. اینکه می‌بینید در کتابهای اصولی می‌نویسند این مشفوع به برهان نیست و آن حرف مشفوع به برهان نیست؛ یعنی حرف بادلیل شفیع دارد و جفت است اما حرف بی‌دلیل شفیع ندارد و حرف بیدلیل را «وزر» و تک و تنها می‌گویند. فرمود شما کار کردید و «لن یَتَرَکُم اعمالُکم»، این عمل باید به نتیجه برسد. وقتی عمل به نتیجه رسید یقیناً پیروزمندانه، سر از نهضتی در می‌آورید. بنابراین شما می‌توانید با دست پر صحبت کنید، به این تعارفات عادی هیچ وقت بسنده نکنید! آقایان اتلاف عمر حقیقت شرعیه ندارد، همین است. اگر کسی بعد یک هفته بگذرد سوادش بالا نیاید حقیقتاً عمرش را تلف کرده است. اینکه دیگر لازم نیست آیه بیاید «یا ایها الذین آمنوا»، اگر کسی که در جلسه شرکت کرد و سوادش بیشتر نشد و چیزی یاد نگرفت یا اشکال خوبی نکرد، او عمر را تلف کرده است. این‌هایی هم که در دست و پای همه است سواد به حساب نیاورید اینکه در دست و پای همه است، مقدمه است. اگر کسی تا نفس می‌کشد با علم سروکار نداشته باشد این اتلاف عمر است. و هیچ توقع نداشته باشید که اتلاف عمر یک حقیقت شرعیه و متشرعیه داشته باشد و آیه داشته باشیم. فارغ‌التحصیل شدن حرف غلطی است و اولین نشانه جهل کسی است که بگوید من فارغ‌التحصیل شدهام. این را شما در روایات می‌بینید، اینکه می‌گوییم «کلامکم نور»، نور یعنی چه؟ نور یعنی همین دیگر! ما تا نفس می‌کشیم باید با سواد سروکار داشته باشیم آنوقت چنین کشور باسوادی می‌تواند تمام حرفهای خودش را عالمانه و محققانه بزند. حالا دعا فرموش نشود. امیدواریم به لطف ذات اقدس اله، به برکت قرآن و عترت سعی همه شما را بلیغ کند.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران