بی‌مهری‌‌ای که روا می‌شود: «چرا برای این نمایش مذهبی بیلبورد ندارید؟»

بی‌مهری‌‌ای که روا می‌شود: «چرا برای این نمایش مذهبی بیلبورد ندارید؟»

«حلقه» نمایشی است که این روزها در حوزه هنری روی صحنه می‌رود و با وجود ساختار اجرایی و متن خوب، مورد توجه مخاطب قرار نگرفته است. فقدان تبلیغات و راهکارهای مناسب از جانب حوزه هنری، عواملی است که تنها نمایش عاشورایی این روزهای تهران را ساکت کرده است.

خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم:

حدوداً 10 نفر در انتظار تماشای یک نمایش عاشورای در لابی سالن مهر حوزه هنری نشسته بودند. برای بسیاری از مخاطبان تئاتر عاشورایی نمایشی است از جملات پرطمطراق و اکت‌های اغراق شده که مشخص نیست ریشه‌اش از کجاست. نمایش‌هایی که زمانی جذاب بودند، امروز کلیشه‌هایی شده‌اند که مخاطب را پس می‌زنند و مطمئناً مخاطب چیز جدیدی طلب می‌کند.

مخاطبان روی صندلی قرمز رنگ سالن مهر مجموعه حوزه هنری می‌نشینند. صحنه روشن است. چند مرد سیاه‌پوش و زنی با گریم عجیب، حلقه به دست دختری را دوره کرده‌اند. در انتهای صحنه عمار تفتی، کلاه سه پر خود را بر سر کرده است و خیره به جمعیت، ابهت می‌فروشد. زنگ نمایش زده می‌شود و سریع تمام می‌شود. گذر زمان را درک نمی‌شود. نمایشی تازه از یک واقعه تاریخی، نگاهی خیالی از یک مفهوم انسانی. مردی که به توهم عشق خود، امام خود را به شهادت می‌رساند. ذهن مخاطبان زنگ می‌خورد و این باعث می‌شود که گفتگویی با عوامل نمایش ترتیب داده شود. به سراغ عوامل نمایش می‌روم تا از حال و هوای کارشان بپرسم.

اولین تجربه حضور در اتاق گریم مجموعه سالن‌های حوزه هنری، سالن‌هایی که باید مناسبتی وجود داشته باشد تا در آن نمایشی روی صحنه رود. اتاق گریم جمع و جور است، چیز چشمگیری ندارد، به جز آشپزخانه یا آبدارخانه. عمار روی صندلی‌ها می‌نشیند و خودش را مرتب می‌کند. مقدمه‌چینی آغاز می‌شود. درباره این حرف زده می‌شود که چرا قرار نیست برخی دریابند که نمایش قدرتش فراتر از تصورشان است و اینکه یک نمایش می‌تواند کار 100 منبر را بکند. عمار به شوخی می‌گوید: «اگر بخواهیم از نمایش کارکردی هم داشته باشد.»

نمایش «حلقه» با حسی انسانی با مخاطب همراه بود. عمار نیز با انسانی بودن «حلقه» و شخصیت خیالی زبیر بن عاص هم رأی است و می‌گوید: «یکی از معدود کارهای موفق در حوزه کارهای دینی «روز واقعه» است که آن هم نگاه انسان محور دارد. به امام حسین (ع) همانند یک انسان نگاه می‌کند.»

حمید ابراهیمی، نویسنده و کارگردان نمایش هنوز به ما نپیوسته است. عمار از نگاهش به تشییع می‌گوید: «در آن زمان تشییع هنوز به شکل امروزی‌اش نبوده، یک هویت بوده است. میل مردم به این خاندان بوده است. امام حسین (ع) در عصر و اثر خودش انسان مهمی بوده است. وقتی از بعد انسان‌گرایانه به نمایش نگاه می‌کنیم واقعیت‌ها و آنچه امام حسین (ع) به عنوان تصمیم می‌گیرد، انجام دهد، همه اینها ابهت واقعی خودش را نشان می‌دهد. الباقی ساختارهای ذهن ماست که پس از 1400 سال آمده است و تبدیل به شبیه‌ها شده‌اند. همه اینها مخلوق ذهن ماست. اگر کسی آمد و از پنجره در شهر کوفه به واقعه نگاه کرد، آنگاه است که عظمت ماجرا درک خواهد شد.»

حمید از کارهای پس از اجرا فارغ می‌شود و کنارمان می‌نشیند. حرکاتش در حین شنیدن حرف‌های عمار دیدنی است، آرام و قرار ندارد. از او درباره وجوه واقعی شخصیت زبیر بن عاص پرسیده می‌شود و حمید جواب می‌دهد، خیالی است. مردی که اگرچه پولش را از یزید گرفته است؛ ولی هدفش از حضور در کربلا پول نیست، او می‌خواهد انتقام از مردی بگیرد که زنش به وی ایمان دارد. از همین جهت شخصیت زبیر بن عاص با تمام اشقیای روی صحنه رفته، متفاوت است.

عمار تفتی ابعاد شخصیت زبیر و مرضیه – همسر زبیر - را بررسی می‌کند. اینکه زبیر بچه‌‌دار نمی‌شود و زنش مشغولیتی ندارد و رابطه عاشقانه میان این دو جریان را کنترل می‌کند. در این نمایش خیلی مهم نیست که شناسنامه زبیر و مرضیه چیست. گذشته آنان کمکی در پیشبرد نمایش نخواهد داشت؛ بلکه مهم حال این دو شخصیت روی صحنه است. حمید ابراهیمی این نظر را می‌پسندد. عمار اعتراف می‌کند که بخش مهمی از شخصیت شکل داده ناشی از تجربیات شخصی است و از خاطره خودکشی فردی حرف می‌زند که در پی شنیدن خبر فوتش، خندیده است؛ همان کاری که به هنگام مرگ مرضیه روی صحنه انجام می‌‌دهد. «اتفاق عجیب و غریبی بود. زمانی به من پیشنهاد بازی می‌شود که من آماده ماجراهای عاشقانه زندگی خودم را مرور کنم و ببینم چه کردم و نگاهم به زندگی چه بوده است. چه چیزی در زندگی‌ام بوده که چند بار بخواهمش.»

او با هیجان سخن می‌گوید؛ ولی اعتراف می‌کند که ابراهیمی نظارت شدیدی روی بازی بازیگران داشته است و در نهایت آنچه روی صحنه آمده است انتخاب ابراهیمی است و می‌گوید «20 یا 30 تا زبیر خلق کردم. آنچه روی صحنه است بخش‌هایی از این زبیرهاست که حمید انتخاب کرده است. حمید همه آنها را صاف کرده است که چشمش از یکی و پایش از یکی دیگر است و در نهایت پیکره شخصیت را خلق کرده است.»

تفتی برای نشان دادن چیدمان این نقش‌های متفاوت تکه‌هایی از نقشش را بازی می‌کند. حمید ابراهیمی وارد معرکه کلام می‌شود و تاکید می‌کند هیچ چیزی در نمایش از قبل طراحی نشده است؛ به جز اینکه می‌دانسته در نمایش یک حلقه فلزی می‌خواهد. او به تجربه کارش با فرهاد مهندس‌پور نقب می‌زند و شیوه کاری خود را مدیون او می‌داند که در آن همکاری مهندس‌پور اتفاقات در نمایش را در لحظه کشف می‌کرده است. «شروع به اتود زدن می‌کنیم تا به یک چیز کلی می‌رسیم؛ ولی همین لحظه‌ای ساختن و اتود زدن یک دانش و یک ایده پشتش هست. حاصل 27 سال تجربه است. شاید یک دانشجو بخواهد چنین کند، نتواند آن را در بیاورد.»

در خلال صحبت‌ها نقبی به نمایش‌های مناسبتی می‌زنند که در خاطر داریم، نمایش‌هایی که سال‌هاست پوست نیانداخته‌اند. در مواجهه نخست با «حلقه» در می‌یابید که بازیگران بارانی به تن دارند و کفش چرم امروزی به پا. انگار قرار نیست این شخصیت‌ها متعلق به سال 61 هجری قمری باشند. ابراهیمی تاکید دارد که از اول هم قصد نبوده که شبیه آثار سلف خود باشد. او به حلقه اشاره می‌کند که در بخشی از نمایش تبدیل به تاب می‌شود و این در حالی است که در سال 61 هجری چنین چیزی نبوده است. «در یک چنین موقعیتی تاب خوردن معنایی ندارد؛ پس باید کاری کنیم که مخاطب این تاب خوردن را بپذیرد.»

در نمایش زبان اما زبان کلیشه‌ای است، آدم‌ها به زبان امروز حرف نمی‌زنند. عمار حرف خوبی می‌زند اینکه «این زبان را اگر تغییر بدهیم دیگر بارانی پوشیدن تعریفی ندارد و روی تاب نشستن خودش را نشان نمی‌دهد. باید اینها را از هم جدا کنیم. ما داریم آشنازدایی می‌کنیم.»

در نمایش «حلقه» حلقه‌ای است که همه چیز حول آن می‌چرخد، یک بار تابوت است و یک بار تاب است و یک بار چنبره است. حلقه به هیچ عنوان حلقه نیست. «همیشه کارهای مذهبی که می‌دیدیم، عده‌ای بودند که دست‌هایشان را به آن شکل تکان می‌دادند. به شکل غلوآمیز حرف می‌زنند و همیشه فکر می کردم که چه کنیم وقتی مخاطب آن کار را می‌بیند، پس نزند. خیلی از مخاطبان کار مذهبی نمی‌بینند. حمید ابراهیمی باید چه کند که در همان لحظه اول بگوید نه، انگار قضیه یک چیز دیگر است. اینها همه دست به دست هم داد و فهمیدم بهترین دستمایه برای نوشتن این نمایشنامه عشق است. دو شخصیت تخیلی ساختم و شروع کردم این دو را در جدال قرار دادم. همیشه از المان‌های تکراری استفاده می‌کنیم. مثلاً خیر و شر را کنار هم قرار می‌دهیم. ما اینجا خیر و شر روبروی هم قرار دادیم؛ اما نه به آن شکل پلاستیک.»

نمایش در سال 1379 نوشته شده است و به گفته حمید ابراهیمی در آن سال، با اجرا در سالن خورشید تئاتر شهر غوغایی به پا کرده است. ابراهیمی ادعا می‌کند کار 200 بار در موقعیت‌های مختلف اجرا شده است. حمید ادعا می‌کند علی‌آبادی، منتقد تئاتر معتقد است که کارش تنه به تنه بیضایی می‌زند. نمایشنامه با عنوان «آوای باد» نیز منتشر شده است.

نمایش «حلقه» به پیشنهاد رحمت امینی در حوزه هنری روی صحنه رفته است و ابراهیمی تصمیم می‌گیرد خوانش جدیدی از متنش ارائه دهد. او تعدادی شخصیت جدید به نمایش اضافه می‌کند که معتقد است حذف آنان باعث از بین رفتن کارهایش می‌شود. حضور شخصیت‌های جدید در یک نمایش دو نفره ریتم کار را بالا برده است و نشان می‌دهد ابراهیمی وقت خوبی روی کارگردانی گذاشته است. می‌گوید: «من آدم انفجاری هستم. اعتقادی ندارم نمایش با ریتم کند پیش رود. می‌گویم عصر امروز،‌ عصری است که همه چیز تق تق تق پیش می‌رود. کار با ضرباهنگ بالا اتفاقات پیش می‌رود. اتفاق اول که رخ می‌دهد بلافاصله اتفاق دوم را رو می‌کنم. نمی‌گذارم مخاطب از متن جدا شود. هم در کارگردانی و هم در نویسندگی به این مساله فکر می‌کنم.»

تمام حرف‌هایش را با ریتم تندی بیان می‌کند. گویا ریتم تند در وجودش لانه کرده است. حرکات بدن و میمیک صورت حمید ابراهیمی به طرفه العینی تغییر می‌کند. فوران احساساتش کل مصاحبه را پر کرده است. گذری به سیرک آفتاب می‌زند و از تاثیر تماشای این اثر روی کار کردنش می‌گوید و حلقه را نشئت گرفته از استفاده کردن سیرک آفتاب از ابزارهای مختلف خواند: «خیلی چیزها به حلقه وصل است. اگر نباشد همه چیز سرگردان می‌شود. روی صحنه ول می‌شود. مثل خود کلمه حلقه، این هم حلقه شده است. برش داری کارگردانی و اثر فرو می‌ریزد؛‌ چون معماریم بر پایه حلقه بود.»

به جای دردناک داستان می‌رسد. به چیزی که دوست ندارد بگوید. به اینکه چرا باید نمایشی به این دلنشینی را با 10 مخاطب تماشا کرد. به حمید و عمار از دردی گفته می‌شود و اینکه آنچه باید از مخاطب دریافت شود، دریافت نشده است. اینکه تماشای نمایش بدون مخاطب محلی از اعراب ندارد. حمید ابراهیمی آهی می‌کشد. آهی آغشته به تلخند.  عمار می‌گوید: «ما هم همین حال را داریم.»

در اوج صحبت‌های عمار و حمید اعلام می‌کنند قصد بستن سالن را دارند. هوا سرد است؛‌ ولی حرف‌ها ناقص مانده،‌ روی پله‌های روبه‌روی سالن ماه جایی برای ادامه این گفت‌وگو خواهد بود. کمی در خود فرو می‌روند. هنوز هوا برای ها کردن دست‌ها سرد سرد نشده است. حمید ابراهیمی زبان گلایه را سر می‌دهد: «کار مال حوزه هنری است. باید حمایت کند. چطور کاری که در راستای فکر شماست حمایت نمی‌شود.» حمید به پرچم‌های سیاه اطراف سالن ماه اشاره می‌کند و می‌گوید: «اینها مرده هستند، من زنده این را روی صحنه اجرا می‌کنم. چرا حوزه بیلبورد ندارد؟ چرا تنها کار مذهبی حال حاضر روی صحنه، بیلبورد ندارد؟ من تشکر می‌کنم از منصور دودانگی که یک تنه زحمت کشید این نمایش روی صحنه بیاید. رحمت امینی به اندازه توانش کمک کرد؛ ولی بقیه را نمی‌بینم. چطور کاری که در راستای اندیشه‌های شماست، رییس حوزه و سازمان تبلیغات به دیدنش نمی‌آیند؟ چرا خانواده کارکنان حوزه را به دیدن نمایش نمی‌آورید؟ چرا مردم را برای آمدن تشویق نمی‌کنید؟»

عمار تفتی با اشاره به اینکه این روزها می‌گویند کار مذهبی مخاطب را پس می‌زند و ما کار متفاوتی روی صحنه برده، می‌گوید: «حالا که حوزه هنری بنیان شده است برای اینکه کار فرهنگی مذهبی کند، موظف است مخاطب را هم جذب کند. این من هستم که می‌توانم مخاطب را با کار مذهبی آشتی بدهم.»

حمید ابراهیمی لحنش صریح است. به مقام معظم رهبری اشاره می‌کند که پس از دیدن یک نمایش تاکید کرده بودند با نمایش چه مقدار می‌شود تاثیرگذار بود. عمار گلایه‌هایش بیشتر می‌شود. به روز واقعه محمد رحمانیان اشاره می‌کند برای سه روز اجرا فضای تبلیغاتی وسیع در اختیار داشته است. می‌گوید آیا رییس جمهور نباید تئاتر ببیند و می گوید: «خیلی دلم به درد می‌آید که خیلی وقت‌ها کارهایی که مغایرت دارد با تابوهای ایرانی و اجتماعیمان هزاران بلیبورد بدان اختصاص پیدا می‌کند؛ اما کاری که اندیشه اسلامی درونش است و برایش زحمت کشیده شده است، تبلیغ و حمایتی پشتش نیست.»

عمار تفتی ادامه می‌دهد «اگر پشت این کار بخش خصوصی بود من به دوستان و اطرافیانم تماس می‌گرفتم برای تماشای کار بیایند. افراد سرشناس را دعوت می‌کردم که به واسطه حضورشان سالن پر می‌شد. ولی من چقدر برای این کار می‌گیرم؟ مبلغی که برای این کار می‌گیرم همین الان بدهکارم.»

اصولاً رسم است در کارهای مذهبی، بلیت اثر در مساجد و مراکز فرهنگی – مذهبی توزیع شود. گویا در این کار خود گروه اقدام به چنین کاری کرده‌اند؛ ولی استقبال از جانب این مراکز دیده نشده است؛ اما به گفته عمار تفتی فرق است میان اقدام یک بازیگر در توزیع بلیت و ارسال بلیت با نامه رسمی حوزه هنری. حمید می‌گوید: «گروه اجرایی همه کار کرده است. از فضای مجازی تا تلفن. من از کسانی که آمده‌اند تشکر می‌کنم. شبی 50 مخاطب داشتیم و بچه‌ها با انرژی کار کردند؛ ولی امشب که 15 نفر بودند این گونه نیست.»

گلایه‌ها ادامه دارد. اینکه بر در حوزه هنری تبلیغ کار جایگاهی دارا نیست و بنرش از درخت آویزان است و در دست باد پروازکنان. اینکه در کل فضای اطراف سالن نمایش اثری از تابلوی راهنما، پوستر کار یا تصویری از مشخصات نمایش و راهنمایی مخاطب وجود ندارد. گروه بر این باور است که اگر کار در جایی مثل تئاتر شهر اجرا می‌شد به مراتب استقبال بهتری می‌داشت. حمید از پیشنهاد اجرا در تماشاخانه باران به رحمت امینی می‌گوید که با لوگوی حوزه هنری کار شود؛ ولی به دلیل مناسبات موجود این کار نشده است.

این اولین بار نیست که هنرمندان از مناسبات تبلیغاتی و سیاست‌های اعلامی حوزه هنری گلایه می‌کنند و شاید هم آخرین بار نباشد. ابراهیمی راه را در این می‌داند که باید اول هنرمندان را با حوزه آشتی داد و گفت قرار است در اجرای هنرمندانش از بازیگران و هنرمندان تلویزیونی دعوت کنم. عمار ناگهان به نکته مهمی اشاره می‌کند؛ اینکه اگر باران مخاطب دارد تداومش در اجراست؛ ولی سالن‌های حوزه هنری این تداوم را ندارند و مرکز هنرهای نمایشی حوزه هنری فاقد تولید است. به یک نقطه مشترک می‌رسیم: فقدان تبلیغات و چراغ خاموش بودن سالن‌ها.

فضا عوض می‌شود. بچه‌ها خسته هستند. کمی درباره شیوه اجرایی صحبت می‌شود، اینکه تغییرات روی صحنه بدون تعطیلی رخ می‌دهد و بچه‌ها بر این باورند که این روش موجب فاصله‌گذاری در اثر می‌شود و همواره به خلق آشنازدایی کمک می‌کند.

ناگهان بحث به مخاطب بازمی‌گردد و ابراهیمی از آمادگی‌اش برای اجرای نمایش در جنوب تهران و شهرستان‌ها خبر می‌دهد و عمار از آرزویش برای اجرا در تکایا و حتی وسط حوزه هنری در فضای باز می‌گوید. ناگهان ماریه ماشاءاللهی، در محوطه حوزه دیده می‌شود و درباره بازی‌اش می‌گوید: «برای اولین بار که متن را خواندم برایم مثل شعر بود. بعد با صحبت با آقای ابراهیمی آرام آرام تبدیل به زندگی شد. انگار سال‌هاست با آن زندگی کردیم. به او حق دادم. یک جاهایی از دستش ناراحت شدم و یک جاهایی به او حق دادم....کلیشه‌ای در کار نبوده است. طراحی لباس نشان می‌دهد با یک فضای جدید مواجهید. طراحی حلقه که در هر جا به یک نوع از آن استفاده کنیم نشان می‌دهد که قرار است یک متن ادبی و بازی اسطوره‌ای را در قالب رفتار واقع‌گرا ببینید.»

حرف‌های دیگری هم زده می‌شود که با گفته‌های عمار و حمید هم‌خوان است. گروه حرف دلشان یکی است. همه با هم خداحافظی می‌کنند و به سمت در خروجی حوزه پیش می‌روند، همان دری که تعدادی از مخاطبان مهر و ماه را دیگر به خود نمی‌بیند. همه در این اندیشه‌اند که چرا سالن تئاترهای حوزه هنری دیگر مخاطب سابق را ندارد؟

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران