مادر شهید لبنانی مدافع حرم: عماد آرزو داشت به زیارت امام رضا(ع) برود
«عماد آرزو داشت برای زیارت امام رضا(ع) به ایران برود و در حال پسانداز برای زیارت عتبات عالیات بود. او یک فرشته پاک بود و خداوند پاداش او را با شهادت داد».
به گزارش خبرگزاری اعزامی تسنیم به لبنان، اینجا قلب ضاحیه است؛ جایی که شهدای حزبالله آرام گرفتهاند. «روضة الشهیدین» که گلزار شهدای حزبالله است همهروزه افرادی را به خود میبیند که برای غبارروبی و قرائت فاتحه به آنجا میآیند، زن و مرد، و جوان و سالخورده. کنار برخی مقبرهها عودی روشن است که در کنار فضای معنوی، رایحهای مطبوع بر آنجا میبخشد. اکثر قبرها در اینجا شبیه هم ساخته شدهاند و در بالای هر قبر حداقل یک عکس از شهید جای گرفته است. فقط قبر شهید عماد مغنیه و فرزندش جهاد مغنیه کمی متفاوت است و در مرکز آن خودنمایی میکند.
عماد مغنیه که معروف به «حاج رضوان» بود از فرماندهان و مغز متفکر نظامی حزبالله لبنان بود که در 12 فوریه 2008 و برابر با پنجم صفر در سالروز شهادت حضرت رقیه(س) در انفجاری در دمشق به شهادت رسید. سید حسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان پس از شهادت مغنیه گفت: «خون حاج عماد مغنیه موجودیت اسرائیل را نابود میکند».
نزدیک آنها و کمی آنطرفتر، آقازادهای را میبینی که شهید شده است. او کسی نیست جز سید هادی نصرالله، فرزند سید حسن نصرالله. او که بهتازگی ازدواج کرده بود در عملیاتی که در منطقه اقلیم التفاح از توابع منطقه جبلالرفیع انجام شد بههمراه چند تن دیگر از همرزمانش در سپتامبر سال 1997 در حالی که تنها 18 سال سن داشت به شهادت رسید.
یک مرد جوانی وارد روضة الشهیدین میشود. از ظاهرش مشخص است که اهل ضاحیه است و از طرفداران حزبالله. بههنگام ورود به گلزار شهدا و در بخش ورودی ابتدا بهنشان احترام تعظیم میکند و در حالی که زیر لب چیزی زمزمه میکند بهسراغ چند قبر میرود و فاتحه میخواند.
از «روضة الشهیدین» که بیرون میآیی و پس از کمتر از 5 دقیقه پیادهروی و در داخل یک کوچه «روضة الحوراء زینب» را میبینی که ساختمان آن هنوز در حال تکمیل است و دیوار سیمانی دارد. در اینجا رزمندگان حزبالله و مدافعین حرم که در مبارزه با تروریستها در سوریه به شهادت رسیدهاند، دفن شدهاند.
بهروی هر قبر چندین عکس از یک شهید مشاهده میشود. بهروی برخی قبرها علاوه بر قرآن، برگهای هم هست. برگه برای آن هست که هر کسی که سورهای یا آیاتی از قرآن را بر سر مزار آن شهید قرائت کرد، در برگه یادداشت میکند تا مشخص باشد کدام سورهها خوانده شده و کدام باقی مانده. نفر بعدی هم میتواند آن موارد را ببیند و آن را ادامه دهد.
اکثر شهدا در «روضة الحوراء زینب» جوان هستند. یکی از آنها مشهورتر از بقیه هست و ایرانیها هم او را میشناسند و او را به یاد دارند؛ «سمیر قنطار». سمیر قدیمیترین اسیر لبنانی دربند رژیم صهیونیستی بود که در سال 2008 بعد از سپری کردن حدود 30 سال اسارت در جریان تبادل اسرای لبنانی با اسرائیل آزاد شد. او سال گذشته در حمله جنگندههای اسرائیلی به شهر "جرمانا" در حومه جنوبی دمشق به شهادت رسید.
اما در اینجا «روضة الحوراء زینب» که تازهتأسیس است، هنوز کارهای بنایی و تکمیل ساختمان ادامه دارد. بههنگام ورود و در سمت چپ کارگران داربستی را نصب کرده مشغول کار هستند. نوای قرآن با صوت «عبدالباسط عبدالصمد»، قاری معروف مصری طراوت خاصی را به فضای «روضة الحوراء زینب» داده، اما هر از گاهی صدای چکش کارگران هم شنیده میشود. با وجود اینکه هنوز ساختمان «روضة الحوراء زینب» مثل «روضة الشهیدین» تکمیل نشده و سیمان و خاک مشاهده میشود، اما فضای رنگارنگ قبرها توجهها را به خود جلب میکند. از گلهای رنگارنگ گرفته تا بادکنکهای رنگی و نوشتههای «تولدت مبارک» و «دوستت دارم» بر روی قبرها فراوان موجود است.
صندلیهای پلاستیکی هم در آنجا قرار دادهاند تا اگر کسی به آنجا آمد و خواست قرآن بخواند، بتواند روی صندلی بنشیند.
قبل از اینکه آنجا را ترک کنم، میبینم که دو خانم آمدهاند و قبر یک شهید را غبارروبی میکنند و برایش فاتحه میخوانند. مونا و الهام، عمههای شهید هستند و هر از گاهی به آنجا سر میزنند.
چند ردیف جلوتر خانمی با شور و احساس مشخصی، مهربانانه دستش را بهروی سنگ قبر میکشد و آن را نوازش میدهد و سپس لحظاتی به عکس شهید خیره میشود و آن را نگاه میکند. روی سنگ قبر، قالیچهای کوچک گذاشته است. روی قالیچه دو جلد قرآن و تعداد زیادی گل و دستهگل و چند تا عکس از شهید گذاشته است. احساس میکنم که مادر شهید است. جلوتر میروم تا با او صحبت کنم، تا میپرسم «مادر شهید هستید؟»، چشمانش مانند ابر بهاری خیس میشود و اشک بر گونههایش جاری میشود. میخواهم درباره فرزند شهیدش و اینکه کجا شهید شده بپرسم، هنوز پرسیدن سؤال را شروع نکردهام، خودش شروع به حرفزدن از فرزندش میکند.
این مادر شهید که نامش «هدی ابراهیم فقیه» است به ما میگوید: «من مادر شهید «عماد محمد بلّوط» هستم که پنج ماه پیش در آخرین کیلومتر باقیمانده از منطقه زبدانی در رویارویی مستقیم به شهادت رسید. سه ماه باقی مانده بود تا او 17ساله شود».
بغض گلویش را میگیرد، دوباره اشک میریزد و با صدای محزون و آغشته به گریه میگوید: «درست است که عماد کوچک بود اما کار بزرگی انجام داد. یعنی افرادی که پنجاه سال دارند نیز کارهایی را که او کرده است انجام ندادهاند. او در ادلب، زبدانی، تدمر، قلمون، حمص و تقریباً تمام جبهههای سوریه مبارزه کرد».
هدی از فرزندش میگوید و از آرزویی که در سر داشت: «آرزو داشت که برای زیارت امام رضا(ع) به ایران برود و در حال پسانداز برای زیارت عتبات عالیات بود. میخواهم بگویم که او یک فرشته پاک بود و بهشدت به جهاد علاقهمند بود که خداوند نیز پاداش او را با شهادت داد».
همزمان که صحبت میکند، دنبال چیزی هم میگردد، متوجه میشوم که بهدنبال تلفن همراهش است. منتظر میمانم ببینم چه میخواهد بگوید. بهمحض باز کردن تلفن همراه سریعاً عکسی را نشان ما میدهد که تصویر فرزندش است. از سریع پیدا کردن عکس مشخص است که بارها و برحسب عادت وقتی دلتنگ پسرش میشود، به این عکس خیره میشود، به عکس نگاه میکند و دوباره در حالی که اشک میریزد برای ما توضیح میدهد: «ببینید، اگر عکسش را ببینید متوجه میشوید که او یک فرشته است. شبکه المنار نیز از او به عنوان شهید نور یاد کرد. عماد در وصیتنامهاش ما را به دنبال کردن خط جهاد توصیه کرد. و ما در این مسیر قدم گذاشتهایم زیرا این خط دفاع از مقدسات، ناموس و دین است و این خط پاکی و شرافت است».
مادر شهید عماد ادامه میدهد: «زمانی که عماد 11ساله بود کولهبار خود را بست و به جهاد رفت، اما اینگونه نبود که مستقیماً سلاح در دست بگیرد بلکه در زمینههای مختلف از جمله فقه تحصیل علم کرد».
انتهای پیام/.*