درباره سریال آقازاده و "دیدن این فیلم جرم است"/ آژانسهای کاغذی
«دیدن این فیلم جرم است» از این هفته بر روی پرده سینماها اکران شد. فیلمی که بسیاری ان را کپیبرداری از آژانس شیشهای میدانند اما فاصله زیادی با ساختهی حاتمیکیا دارد.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- محمدعلی سافلی:(این نوشته شامل روایت بخشی از فیلم است؛ اگر نمیخواهید داستان فیلم را قبل از مشاهده بدانید، از خواندن متن منصرف شوید.)
فیلم «دیدن این فیلم جرم است» ساخته آقای علیرضا زهتابچیان و با تهیهکنندگی آقای علیرضا شفاه بعد از دوسال توقیف بر پرده سینماها ظاهر شده است. فیلم داستان یک جوان بسیجی که فرزند و برادر دو شهید است را روایت میکند که همسرش ریحانه از سوی یک دوتابعیتی مورد ضرب و شتم قرار گرفته و بعد از گیر افتادن ضارب در تور ایست-بازرسی، ارگانهای مختلف نظامی و امنیتی بهدنبال آزادی او میآیند.
امیر(نقش اول فیلم) اقدام به گروگان گرفتن ضارب و افرادی میکند که برای آزادکردن او آمدهاند که در نهایت با ورود نیروهای ویژه، امیر و دوستانش دستگیر میشوند.
وجود دیالوگها و اشاره به اتفاقات سیاسی سالهای اخیر همچون مذاکرات هستهای، تحریمهای نفتی و ماجرای تجاوز به دو کودک در عربستان و همچنان کاراکترهای سیاسی، این اثر را فیلمی کاملاً سیاسی کرده است و شاید در پسِ ذهن سازندگان این اثر احتمال توقیف آن بوده است که نام آن را یک نام بیربط انتخاب کردهاند: "دیدن این فیلم جرم است!"
مطمئناً بزرگترین توفیق برای یک اثر بد، توقیف آن است که با استثناء کردن آن از سایر فیلمها عطش دیدن آن را در مخاطب ایجاد کند و همین مظلومیت مانع از نقدهای اساسی و صحیح به آن خواهد شد. نقد به این اثر را باید در دو ساحت بررسی کرد. یکی نقد فنی و محتوایی آن و دیگری فضای فکری حاکم بر سازندگان امثال این فیلم یا سریال آقازاده است که ما ابتدا به نقد محتوایی اثر میپردازیم.
یک؛ "دیدن این فیلم جرم است" تلاشی برای کپیبرداری از آژانس شیشهای اثر فاخر ابراهیم حاتمیکیا و تاحدودی کپی از اثر سعید سهیلی (سنگ،کاغذ،قیچی) است اما برخلاف آن دو اثر، روند اتفاقات داستان روندی فانتزی و غیرواقعبینانه است.
همسر یک فرمانده پایگاه از سوی یک دوتابعیتی مورد ضرب و شتم قرار میگیرد، آن هم در نزدیکی پایگاه بسیج و در شبی که ایست و بازرسی برقرار است و همسر فرمانده و آن دوتابعیتی وارد تور میشوند. شخص موردنظر هم صبح فردا قرار است از کشور خارج کشور و مسئولیت مهمی دارد. چیده شدن این همه اتفاق مشابه ممکن است هر صدسال یک بار هم رخ ندهد.
دوم؛ وضعیتی که فیلم از یک شب در جمهوری اسلامی روایت میکند یک وضعیت کاملاً آچمز و بهبن بست رسیده است. از یک طرف بسیجیِ داستان مدعی حق ضایعشده خود است، از سوی دیگر متهم که یک دوتابعیتی است صبح فردا باید برای فروش نفت ایران به مسافرت برود، سفارت انگلستان پیگیری آزادی تبعه کشورش شده و ... . در وضعیت آچمز نه امیر که قهرمان داستان است میتواند بر حق خود پافشاری کند و نه حاکمیت که تمام نمادهایش روبهروی امیر نشستهاند. یک روحانی، یک سیاستمدار و یک شخصیت نظامی که برای مذاکره با امیر میآیند، نه میتوانند جانب مظلوم را بگیرند و غائله را ختم بهخیر کنند و نه کامل جانب متهم را بگیرند. آنها حتی در برابر درخواست امیر برای آنکه یکی از آنها-بهعنوان نماد حکومت- به گوش متهم سیلی بزند نیز درماندند!
در چنین شرایطی تنها آنارشی جواب میدهد. دیدن این فیلم جرم است القای انسداد کامل است. آن هم نه از سوی یک شخصیت خنثی یا ضدانقلابی بلکه بسیج بهعنوان وفادارترین گروه به انقلاب دست به اسلحه میبرد. در حقیقت بسیج دقایق ابتدایی فیلم درحال جلوگیری از بیقانونی و برقراری نظم است، در یک گردش 180 درجهای به مروج انسداد تبدیل میشود و نهادهای نظامی علیه همدیگر دست به اسلحه میبرند.
سوم؛ این فیلم علیرغم آنکه میخواسته تقلیدی از آژانس شیشهای باشد، اما به یک کپی کاریکاتوری از آژانس شیشهای تبدیل شده است که نه خلاقیت و دقت حاتمیکیا را دارد و نه ظرافت و بلاغت و هنرمندی او در شخصیتبخشی به کاراکترها و نویسندگی دیالوگها و...؛ علاوه بر آن سکانسهای مختلفی از فیلم نشاندهنده بیاطلاعی نویسنده و کارگردان از ماهیت و واقعیت آنچیزهایی است که به تصویر میکشد. مثلاً تصور نویسنده فیلمنامه از بسیج، یک تصویر کاملاً دهه شصتی است. این حجم اسلحه در یک پایگاه شاید در دهه شصت قابل قبول بود اما مدتهاست پایگاههای بسیج اسلحهخانه ندارند. ایست بازرسی هم در یک محیط بنبست انجام میشود! در سکانسی از فیلم که ماموران امنیتی در حال بررسی سوابق بسیجیهای پایگاه هستند، یک نفر دارای روابط غیراخلاقی، یک نفر علاقهمند به همکلاسی دخترش و یک نفر هم حملهکننده به سفارتخانههای انگلیس و عربستان معرفی میشود و عملاً بسیج را یک نهاد معرفی میکند که ملغمهای از افراد سالم و غیرسالم با سابقه خودسری و آنارشی است!
در سکانسهای نهایی داستان شخصیتی به نام سردار موسوی(عموی امیر) به عنوان ناجی وارد میشود. سرداری که تازه هواپیمایش بر زمین نشسته و خود را از فرودگاه به پایگاه بسیج میرساند. شخصیتی که تداعیگر شهید سردار سلیمانی است اما فاجعه آنجاست که او نیز با محافظهکاران همراهی میکند و از موضع فعال به انفعال میرسد یعنی همهچیز به بن بست رسیده و حتی راه برای حاج قاسم هم مسدود است!
دیالوگهای فیلم نیز مانند پستهای اینستاگرامی شعارگونه است بخصوص آنجا که امیر با کریمی(نماینده کمیته تصمیمات ملی) صحبت میکند!
جدا از نقد فنی و محتوایی اثر، سطح بالاتری که باید به آن نقد وارد کرد، فضای فکری سازندگان آن و تامینکنندگان منابع مالی چنین فیلمهایی است. دیدن این فیلم جرم است کمشباهت به سریال آقازاده اثر حامد عنقا نیست که آن هم این روزها مخاطبان زیادی پیدا کرده است. سریالی که در آن فساد در کشور را یک فساد همهجانبه، مافیایی، ساختاری و سیستمی به تصویر میکشد و در این سیستم فاسد، افراد نادری هم البته هستند که به صورت غیرسیستمی با فساد مبارزه میکنند. فاسدان در سریال، انسانهایی هوشمند و خلاق، و در عوض، مقابلهکنندگان با آن انسانهایی ساده و فاقد هرگونه خلاقیتی هستند که غالباً از روی اتفاق و آنهم به وسیلهی بخشی از همان سیستم فاسد که قصد انتقامگیریهای داخلی دارند، به اسنادی از ریشه فساد دست مییابند!
همچنین عمق و گستره فساد و مافیایی بودن و سیستماتیک بودن آن به نحوی است که اگر بخواهی با آن مقابله کنی هم آبرویت را باید در میان بگذاری و هم جانت را! و جز با این دو، امکان مقابله با این فساد وجود ندارد!
دیدن این فیلم جرم است با بودجه حوزه هنری و سریال آقازاده با حمایت سازمان فرهنگی هنری اوج ساخته شده است یعنی دو نهاد حاکمیتی فیلمهایی ساختهاند که تصویرگر فساد سیستماتیک و یا انسداد انقلابیگری درون سیستم است و این سوال مطرح میشود که آیا مدیران و مسئولان این نهادها واقعا چنین تصوری از کشور و جمهوری اسلامی دارند؟
اگر این تلقی درست نباشد، افسوس دیگری باید خورد و آن هم این است که برخی مسئولان فرهنگی کشور تصور درستی از آثار هنری نداشته باشند و عدهای با سوءاستفاده از این کماطلاعیها، فیلمها و سریالهایی که محتوایی مخالف مدعای آنها دارند را با بودجه خودشان بسازند.
انتهای پیام/