به بهانه زیارت اهل قبور در آخرین پنجشنبه/ شمعی برای خاک سرد


به بهانه زیارت اهل قبور در آخرین پنجشنبه/ شمعی برای خاک سرد

زیارت اهل قبور در آخرین پنجشنبه سال نه تنها تجدید خاطر از دست‌رفتگان بلکه آموزه‌ای از درس مرگ و زندگی، هستی و نیستی و تدبر آدمی ‌در طبیعت است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اردبیل، رد قدم‌ها روی برف سرد خبر از یک عبور می‌دهد، آن سنگ‌های سرد و آن آسمان ابرآلود هم یاد تو را از من دور نکرده مهم نبود چقدر از شدت سرما این روزها لرزیده‌ام، روزهای آخر سال است و به جایی آمده‌ام که آخرین بار با تو وداع کرده‌ام.

در فاصله نه چندان نزدیک می‌توانم ردیف سبزه‌ها را ببینم، گل‌های رنگ به رنگ و بطری‌های پلاستیکی گلاب، آن طرف‌تر یک نفر پشت نیسان جعبه‌های شیرینی چیده است، در طول مسیر گل‌فروش‌ها را رد کرده‌ام و به ‌اینجا رسیده‌ام، نرگس دوست داشتی نه؟ به پسرک سبزه‌فروش نزدیک می‌شوم، تلاشم را کردم که برایت سبزه سبز کنم اما دست و دلم یکی نبود. اولین سالی است که در بین ما نیستی و حالا کسی نیست که شمع‌های سفره هفت‌سینم را بخرد، ‌این بار خودم شمع خریدم و یک عدد بیشتر، گفتم شاید چکه‌های آن سنگ قبر سردت را کمی ‌گرم کند.

 سبزه و سفره هفت‌سین برای درگذشتگان 

همسایه دیوار به دیوارمان دیروز هفت‌سین آورد، با یک آینه کوچک، شفاف و زلال مانند دل دریایی‌ات و سبزه و ماهی عید و یک بسته شکلات. مگر نه‌ این بود که عزیزی از دست رفته بود، دختر عمو هم تماس گرفت، گفت می‌خواهد بیاید سری بزند، عذرخواهش شدم و گفتم برای سفره هفت‌سین زحمت نکشد.

گفتند پس چهارشنبه‌سوری مزاحم می‌شوند، هر کدام از اقوام می‌خواهند به طریقی نبودنت را برایم تسکین باشند. رسم است دیگر. در همه شهرها تا بوده همین بوده و برای خانواده‌های عزادار، سفره هفت‌سین و سبزه می‌برند.

درست 30 روز از نبودنت سپری شده و به گمانم تو آگاه به همه چیز هستی، شاید به خاطر خوابی که دیدم، خوابی که با لبخند آمدی و در مقابلم نشستی و گفتی بی‌تابی نکن. ‌این درس زندگی است، هر زندگی در پس خود مرگی دارد و هر مرگی در پس خود زندگی. یکی از آن برگ‌های قرمز رنگ درخت توی حیاطمان را آوردی و نشانم دادی. گفتی ببین مرده است اما‌ این درخت باز هم در بهار نو می‌شود. گفتی نذری بده و قرآن بخوان به جای اشک ریختن.

 نذر خرما بر سر خاک 

اینجای خوابم که یادم افتاد بلند شدم و چشم گرداندم. شاید آن اطراف مغازه‌ای باشد که بتوانم یک جعبه خرما بخرم، بله هست. جعبه خرما چرخید و چرخید و مردم برایت رحمت خواندند و روحش شاد گفتند. شاید برخی در دلشان فاتحه هم خواندند.

سنگ قبر را با دست پاک کردم. پسرکی با یک بطری آب رسید و تمیزی را کامل کرد. مثل ‌اینکه تو را هم در تمیزی و خانه تکانی عید شریک کرده باشم.

پیامبرمان گفته است: مردگانتان را که در قبرها آرمیده‌اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. مردگان شما زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. آنها خود، قدرت انجام کاری را ندارند، شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید.

تصمیم دارم به یکی از بچه‌های بی‌سرپرست کمک کنم تا تحصیلاتش را به اتمام برساند. تو همیشه شیفته خواندن بودی و شیفته یاد گرفتن. می‌گفتی خواندن مثل شمع است در ذهن آدمی. روحت را بیدار و گرم می‌کند. حالا ‌این خاک سرد تنت را در آغوش گرفته و تو در دنیای دیگری.

 روشن کردن آتش در چهارشنبه آخر سال 

دختر عمو چند روز بعد دوباره تماس گرفت چهارشنبه آخر سال بود، خانه را تمیز کرده بودم و سفره هفت‌سینی که همسایه آورده بود را یک گوشه در کنار عکست چیده بودم. با خانواده‌اش بعد ازغروب آفتاب آمدند.

آتشی روشن کردند و دعا کردند خانه زندگی‌مان همیشه پر از نور و گرمی ‌باشد، چند نفر از همسایه هم دم در آمدند و تسلیت گفتند. یک کدامشان شام آورد، شام شب عید. سبزی پلو با ماهی، همان غذای محبوبت. وقتی دیدم بغض کردم اما رسم ادب بود تا همسایه را آزار ندهم و نگذارم ‌این تجدید خاطره را بفهمد.

سینی غذا را گرفتم و تشکر کردم، همه رفتند. بوی دود کاه و چوب‌هایی که آتش گرفته بود هنوز در هوا باقی مانده بود. آن طرف‌ها صدای ترقه‌ها به گوش می‌رسید و بوی غذای شب عید از خانه‌ها بلند بود. شمعی روشن کردم در تک تک اتاق‌ها به یاد تو.

 آخرین پنجشنبه هم رسید 

رسوم دیرینه زیارت قبور در روزهای پایانی سال، اخبار از اتفاقات امروز می‌گوید. از رسمی ‌که گفته می‌شود باستانی است. در تمامی‌ شهرها اجرا می‌شود و یک رسم مردمی ‌است. در پنجشنبه آخر سال مردم به سراغ عزیزان از دست رفته می‌روند، اگر بودی می‌گفتی تدبیر کن. پند بگیر. زندگی و مرگ 2 روی یک سکه‌اند. ببین چه آموختی و چه اندوختی. نجوای کلماتت هنوز در گوشم زنده است، شاید جسمت را به آغوش خاک سپردم اما صدایت باقی است و اندیشه‌ات.

پنجشنبه آخر سال روی سنگ سرد گلاب ریختم، عطرش را به آسمان و زمین بخشیدم و به روح بزرگت. حلوایی که در خانه پخته بودم را سر خاک بردم. اقوام آمده بودند و تعدادی از همسایه‌ها، بی‌تابی من مجالی نمی‌داد دست از گریه بکشم، در تمامی ‌آرامگاه سبزه‌ها روی سنگ قبرها چیده می‌شد. اشک‌ها جاری می‌شد و در آن سرمای زمستان تنها نشانه حیات و گرمی ‌زندگی بر گونه سرد مرگ بود. دلم می‌خواست کنارم بودی اما اگر بودی می‌گفتی: بی‌تابی نکن. هر مرگ، اشارتی است به حیاتی دیگر.

 یا مدبر الیل و النهار 

می‌خواستم لحظه تحویل کنارت باشم اما اقوام مانع شدند، کنار عکست و در آن لحظه نو شدن سال، نو شدن زندگی و نو شدن لیل و نهار یادت کردم و یس خواندم. ساعاتی بعد از تحویل اقوام و دوستان آمدند دید و بازدید. دلگرمی ‌و ‌اینکه در این غم تنها نیستم و آنها را شریک بدانم. در همهمه مهمانانی که نشسته بودند و با یکدیگر صحبت می‌کردند، نگاهم به درخت حیاطمان گره خورد. یک شکوفه کوچک روی شاخه خودنمایی می‌کرد. زندگی نو شده بود. مرگ و زندگی در طبیعت جای خود را عوض کرده بودند. اگر بودی می‌گفتی بی‌تابی نکن ببین چه آموختی و چه اندوختی.

گزارش: ونوس بهنود

انتهای پیام/131/.

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon