محمد رجبی؛ فرمانده دهلاویه

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، محمد رجبی همدانی سال  1323 متولد و در خانواده مذهبی پرورش یافت. قبل از انقلاب با تماس‌هایی که با گروه‌های مذهبی داشت برای ادامه مبارزات خود به لبنان سفر کرد و برای وارد کردن سلاح با شهید چمران و امام موسی صدر وارد مذاکره شد. با وقوع انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و در تمام صحنه‌های انقلاب شرکت می‌کرد.

او پس از شرکت در جنگ‌های کردستان و پاوه با شروع جنگ تحمیلی به ستاد جنگ‌های نامنظم  پیوست. وی از جمله رزمندگانی بود که همیشه در ستاد جنگ‌های نامنظم در خط مقدم و در کنار شهید ایرج رستمی می‌جنگید. تا زمانی که شهید رستمی زنده بود، همیشه ترجیح می‌داد که در کنار او باشد و در زمان شهادت وی نیز در کنارش بود. پس از شهادت ایرج رستمی، دکتر چمران، احمد مقدم پور را برای جانشینی او انتخاب کرد؛ ولی وی نیز در همان روز اول بعد از شهادت رستمی به همراه  دکتر چمران و حداد به شهادت رسید، لذا شهید رجبی فرماندهی خط دهلاویه را تحویل گرفت. وی با مدیریت و شجاعت خاص خود در مقابل عراق که شبانه روز حمله می‌کرد، ایستادگی کرد.

در منطقه عملیاتی که ایشان در آن حضور داشت با احداث خاکریز، شمال دهکده آزادی را به رودخانه کرخه متصل کرد و در این راه به مرور خاکریز به خاکریز خود را به سر پل سابله که نقطه اتصال شمال و جنوب نیروهای عراقی بود نزدیک ‌کرد. تا اینکه در روز 27/06/60 در جریان عملیات شهید مدنی که همزمان در 2 محور برای تصرف دهکده آزادی در دهلاویه به فرماندهی وی و پیشروی به سمت پل سابله و نزدیک شدن به بستان و دیگری در منطقه دغاغله جاده هویزه به فرماندهی رضا غلامی صورت گرفت، این فرمانده بزرگوار به شهادت رسید.

 


خاطره‌ای از هم رزم شهید رجبی

بعد از عملیات رجایی و باهنر در طراح، نیروهای ما به کنار کرخه نور رسیده بودند. من رجبی را دیدم و از او خواستم که شب را در ستاد جنگ‌های نامنظم در اهواز بماند تا صبح با هم صحبت کنیم. ساعت از نیمه شب گذشته بود که اصرار بسیار کرد تا به خط بازگردد. بعد از اینکه برای ارائه گزارش کار، نزد سرگرد فرتاش رفت،‌ از راننده‌اش مطلع شدم. از زمان شهادت رستمی و دکتر چمران، رجبی حتی برای یک شب هم راحت نخوابیده بود و با ساخت سنگر مخصوص روی خاکریز، با یک کیسه خواب در آن می‌خوابید. عهد کرده بود تا زمانی که شهید نشود از خط خارج نگردد و الآن نیز برای هماهنگی عملیات آتی به ستاد آمده بود.

روز بعد او را دیدم؛ به من گفت که شب خواب دیدم گوسفندی را قربانی کرده‌ام که هرکس می‌خورد می‌گوید که گوشت آن بو می‌دهد و من ‌نفهمیدم که منظور او چیست. روز بعد یکی از بچه‌ها مین گوجه ای ضد نفری را برایم آورد و ادعا کرد که چاشنی و خرج آن را تخلیه کرده است. من کنجکاو شدم و برای اینکه بفهمم چقدر فشار باعث انفجار مین می‌شود، با دو دست بر روی مین فشار آوردم. ناگهان چاشنی مین ترکید و از مین دود بلند شد. رنگ از روی آورنده مین پرید. آخر او می‌گفت که چاشنی و خرج مین را درآورده است. مین را باز کردیم؛ چاشنی منفجر شده اما خرج سر جایش بود ولی عمل نکرده بود. حالا معنی بو دادن گوشت قربانی خود را می‌فهمیدم.

انتهای پیام/