رفیق‌دوست: هاشمی می‌گفت می‌خواهم توپ جنگ را در زمین دولت بیندازم

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ایران فراز و نشیب‌های فراوان سیاسی و اقتصادی و نظامی داشت که در نهایت به پذیرش قطعنامه 598 منتهی شد. دلایل پذیرش این قطعنامه و نقش مسئولین وقت در این موضوع خود یکی از چالش برانگیزترین موضوعات مربوط به دفاع مقدس است و بارها اندیشمندان مختلف و نظریه پردازان در زمینه جنگ به تشریح علل آن پرداخته‌اند. در سالگرد پذیرش این قطعنامه به برخی علل آن در راز قطعنامه پرداخته می‌شود.

روش‌هایی که عده‌ای در داخل به آن متوسل می‌شدند تا کم کم روند پذیرش قطع نامه را عادی جلوه دهند و به نوعی آن را بر امام و رزمندگان تحمیل کنند را شاید بتوان به چند دسته عمده تقسیم کرد. که زمینه سازی با توسل به ترکیب جدید ستاد فرماندهی کل قوا، خودباختگی در برابر آمریکا و تحریک فرماندهان سپاه به اعلام عدم توان ادامه جنگ از جمله آن است.

زمینه سازی عده‌ای برای پذیرش آتش بس

برخی از تحلیل‌گران جنگ بر این باورند که "کسانی که از سال 61 برای کنار آمدن با امریکا و خاتمه جنگ از راه سیاسی، برنامه ریزی کرده بودند اما تا سال 67 با مقاومت امام خمینی(ره) همچنان در رسیدن به اهداف خود ناکام مانده بودند، به فکر راه حل جدیدی افتادند. راه حل جدید آن بود که مدیریت جنگ به طور کامل به دست طیفی بی اعتقاد به جنگ بیفتد."

اقدامات جدید برای تمرکز امور جنگ و ترکیب ستاد فرماندهی قوا

هاشمی رفسنجانی در یادداشت 30اردیبهشت 67 خود در این مورد می‌گوید:

«شب آقایان محسن رضایی و شمخانی از سپاه آمدند. درباره اقدامات جدید برای تمرکز امور جنگ و ترکیب ستاد فرماندهی قوا مذاکره شد. پیشنهاد دادند که نخست وزیر(میرحسین موسوی) رئیس ستاد شود که امکانات دولت پشتوانه کار شود... با خود نخست وزیر تلفنی در میان گذاشتم. به شرط مشخص بودن اختیارات رئیس ستاد، آمادگی دارد.»

هاشمی، محسن رضایی و علی شمخانی میرحسین موسوی را مناسب ترین فرد برای ریاست ستاد فرماندهی کل قوا اعلام می‌کنند. این شرایط به گونه‌ای بود که او دو روز قبل از آن، از نخست وزیری استعفا کرده ولی امام با استعفای وی مخالفت فرمودند. موسوی که از مسئولیت نخست وزیری استعفا کرده بود، آیا حاضر بود مسئولیت جدید را نیز بپذیرد؟

امام خمینی(ره) با ریاست موسوی مخالفت می‌کند. هاشمی رفسنجانی در یادداشت 11خرداد 67 خود می‌نویسد: «شب برای مشورت درباره ریاست ستاد، خدمت امام رفتم. ایشان با ریاست نخست وزیر با کیفیت ارائه شده موافقت نکردند.»

هاشمی رفسنجانی همچنین در 4 تیر 67 می‌گوید: «جلسه سران قوا در دفتر آیت الله خامنه‌ای تشکیل شد. جریان ملاقات با امام را گفتم که دستور مقاومت تا آخرین حد را دادند. قرار شد همه امکانات برای تداوم دفاع بسیج شود و دولت وارد جنگ شود و ریاست ستاد را نخست وزیر بر عهده گیرد... عصر نخست وزیر و اعضای پیشنهادی ستادش آمدند و درباره ارکان ستاد به توافق رسیدیم. قرار شد کار را شروع کنند.»

محسن رفیق دوست(وزیر وقت سپاه) در مصاحبه‌ای چنین بیان می‌کند: «آقای هاشمی مرا خواستند و گفتند: من می‌خواهم توپ جنگ را در زمین دولت بیندازم... تو برو و در وزارتخانه‌ات بنشین. اصلا دیگر وقتی سپاه درخواستی می‌کند، چیزی نگو! بعد حکم دادند و آقای نخست وزیر را رئیس ستاد فرماندهی جنگ کردند و تعدادی از اعضای هیئت دولت نیز سمتی در ستاد فرماندهی داشتند. آقای خاتمی مسئول تبلیغات جنگ شد، آقای بهزاد نبوی را هم مسئول لجستیک جنگ کردند و همین طوری احکام را دادند که همان باعث پذیرش قطعنامه شد.»

سردار علایی در مورد سخنان هاشمی رفسنجانی در تاریخ 31 خرداد 67 در کرمانشاه و در جمع فرماندهان نظامی می‌گوید که آقای هاشمی اشاره کرد که در روز 27 خرداد به نزد امام خمینی رفته و امام همچنان بر موضع خود مبنی بر پیگیری قاطع جنگ تاکید داشتند. هاشمی رفسنجانی می‌گوید: «ما هم به این نتیجه رسیده بودیم که یا باید جنگ را تمام کرد و یا بسیج نیرو و امکانات بدهیم و کشور را وارد جنگ کنیم.»

امام  فرمود من اگر جای شما بودم، در تنگه هرمز جلوی ناوهای آمریکا را می‌گرفتم

در سال 66، پس از آن که آمریکا از شکست ایران توسط رژیم صدام ناامید می‌شود و مشاهده می‌کند که شرایط جنگ به نفع رزمندگان اسلام است، تصمیم می‌گیرد که خود به صورت علنی به نفع عراق وارد صحنه شود. لذا دولت امریکا اعلام می‌کند که قصد دارد ناوهای جنگی خود را وارد خلیج فارس کند.

سردار محمد کرمی راد(فرمانده سابق لشگر 11 امیرالمومنین) در این باره می‌گوید: «آن‌ها(برخی مسئولان جنگ) ترسیده بودند و می‌گفتند که امریکا با ما وارد جنگ شده‌اند. اما امام به این‌ها فرمودند که من اگر جای شما بودم، در تنگه هرمز جلوی این‌ها را می‌گرفتم. اما آن‌ها نگرفتند؛ در حالی که امکان پذیر بود.»

تحریک فرماندهان سپاه به اعلام عدم توان ادامه جنگ

پس از عملیات خیبر(در اسفندماه 1362)، به موازات افزایش فشارها و دشواری‌های موجود برای دستیابی به پیروزی نظامی، برخی سپاه را تشویق و ترغیب می‌کردند که به طور رسمی به امام اعلام کند نمی‌توانیم بجنگیم.

با سپاه آن قدر برخورد کردیم که او را از موضع آیت اللهی به حجت الاسلامی کشاندیم

محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) در تاریخ 3 مرداد 1365 در این باره در مصاحبه با راویان جنگ می‌گوید: «بعضا از ما خواسته می‌شد که اگر توانایی جنگ را نداریم، برویم و به امام بگوییم که نمی‌توانیم بجنگیم. این ایده آل و آرزوی کسانی بود که احساس می‌کردند واقعا نمی‌شود جنگید.»

رضایی در جای دیگری می‌گوید: « از یک طرف، دادن امکانات، نیرو و کلا پشتیبانی از جنگ فقط به اندازه یک عملیات محدود بود؛ از طرف دیگر، مسئولان کشور به شدت از سپاه ناراحت بودند و فکر می‌کردند که سپاه نمی‌تواند بجنگد و نمی‌رود بگوید که من نمی‌توانم بجنگم.»

«در حقیقت اینجا رزمندگان ما مورد انتقام برادران عزیز ما- برخی مسئولان کشور- قرار گرفتند که هیچ مبنایی نداشت و تجربه هم ثابت کرد که این برخوردها مبنا ندارد. البته عوامل مختلفی در شکل گیری این جریانات دخالت داشتند: یکی از این عوامل، افراد محافظه کار و میانه رویی بودند که همیشه مترصد هستند وضع را به سمتی بکشانند که خودشان فکر می‌کنند. این تیپ افراد، اصلا ایده‌آل‌شان تضعیف سپاه بود. آن‌ها می‌گفتند که ما با سپاه آن قدر برخورد کردیم که او را از موضع آیت اللهی به حجت الاسلامی کشاندیم. افرادی که این فکر را داشتند، در دادن مشاوره به مسئولانی که با سپاه برخورد داشتند، بسیار موثر بودند.»

مولایی از راویان و تحلیل‌گران جنگ بر این باور است که "دلیل اینکه مسئولان جنگ نه بودجه کافی به سپاه می‌دادند و نه امکانات کافی برای عملیات در اختیار آن‌ها قرار می‌دادند؛ این بوده که با تحت فشار قرار دادن فرماندهان سپاه، آن‌ها را وادار کنند تا به نزد امام خمینی بروند و بگویند که ما نمی‌توانیم بجنگیم. آن‌ها که در سال 67 جام زهر قبول قطعنامه را به امام دادند، حداقل از سال 62 به دنبال پذیرش آتش بس بودند. لکن نه جرئت آن را داشتند که در مقابل امام چنین طرح زبونانه‌ای را مطرح کنند و نه می‌خواستند که ننگ این کار به نام آن‌ها ثبت شود. به این خاطر می‌خواستند این کار به نام فرماندهان نظامی تمام شود."

ادامه دارد...

انتهای پیام/