ماجرای عباس(ع) و آب؛ تقابل «عقل و عشق» یا «عقل و نفس»؟

ماجرای عباس(ع) و آب؛ تقابل «عقل و عشق» یا «عقل و نفس»؟

خبرگزاری تسنیم: رئیس حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: عشق حقیقی عین‌اش، عقل، شین‌اش، شوق است و قافش، قرب است. بعضی به اشتباه گفته‌اند در داستان حضرت عباس(ع) عقل می‌گوید: آب بخور و عشق می­گوید: آب نخور؛ در حالی که عشق، عین‌اش عقل است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، آیت‌الله روح‌الله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در سخنرانی خود در شب نهم ماه محرم که در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد، به ادامه سلسله مباحث خود درباره موضوع «بیعت» پرداخت. متن کامل سخنان آیت‌الله قرهی بدین شرح است:

ذوالجلال والاکرام در بعد خلقت به صراحت حدیث شریف قدسی فرمود: براساس حبّ خلق کردم. در وحدانیّت ذوالجلال والاکرام این است که پروردگار عالم آنچه را هم که خلق می‌کند، که به عنوان «کن فیکون»نام یرده و عرض کردیم: اراده ذاتیّه است، از این باب است که خود را نمایان کند. پس به یک تعبیر حبّ نفس است. اوّل حب است که خدا حبّ به خویشتن خویش دارد و این حبّ عامل شد که خلقت را خلق کند تا خودش مشهود شهودیّه برای عالم خلقت باشد.

عرفا تعابیر بزرگی را گفتند، مباحثی را دارند، شقوق مختلفی را تبیین کردند و حالاتی را متصوّر شدند، آن‌ها هم بر حسب هم آیات الهی، هم روایات و هم به اندازه وسع وجودی هر معرفت‌خواهی که در آن صدرش، سعه گرفت و اوج پیدا کرد و در قطب معرفت به مقامات عرفانی رسید، بر اساس آن، توانستند اعلان حبّ ذوالجلال والاکرام در نفس خویش را تعیین و تبیین و تفسیر کنند. امّا آنچه که همه مشترک‌اند، این است: چون خلق متعلّق به خود پروردگار عالم است، خلقتش را دوست دارد و این یک قاعده است. تمثیلش را در دنیا، طفل و مادر یا طفل و پدر قرار داد.

حبّ لطفیّه و حبّ غضبیّه

این حبّ نکاتی را دارد. حالت حبّ یک موقعی، حالت به ظاهر لطف است، یعنی دست بر سر کسی بکشد. گاهی هم حالت لطف و محبّت، حالت تشر است. هر دو حال است، ولی اسّ واساس چیز دیگری است. نه آن حال حبیّه ظاهریّه که به عنوان کشیدن دست بر سر بندگانش و دادن برکات به ظاهر زیاد بر آن‌ها، اصل الحبّ است و نه آن قهر ظاهریّه و ترش‌رویی واعلان ناراحتی و سخت‌گیری، اعلان آن غضب و دوری از حبّ است.

اولیاء خدا و عرفای عظیم‌الشّأن بیان کردند: هر دو تجلّی حبّ است. فرقش این‌جا با درک انسانی این است: ما در مباحث ادراکیّه انسانیّه خودمان، موقعی چیزی را مشمول حبّ می‌دانیم که از ناحیه مقابل برای ما خوشی‌های ظاهری باشد و در آن هیچ غم، مشکل و اثرات منفی به صورت ظاهر نباشد.امّا اولیاء خدا می‌گویند: این‌طور نیست، همه‌اش به‌خودی‌خود این مسئله را برای انسان تبیین م‌ کند که حبّ است.

می‌گویند: خدای متعال برای همین مطلب باز در خود انسان تمثیل قرار داد که انسان بفهمد، ولو در همه حیوانات هم همین مطلب است و آن این که گاهی پدر یا مادر به فرزندشان غضب می‌کنند، امّا این غضب، غضب علی الحبّ است، نه غضب علی العدوانیّه است؛ یعنی این غضبی که پدر به فرزند می‌کند، برای این است که احساس می‌کند دارد به انحراف می‌رود و این انحراف عامل می‌شود که او را از اصالت خانوادگی‌اش جدا کند؛ چون ثمره وجودی خودش را این حاصل عمر یعنی فرزندش می‌بیند، براو غضب می‌کند.

اولیاء خدا بیان می‌کنند:این غضب عندالله هم همین حال را دارد. منتها یک فرق دیگر هم دارد - توجّه کنید، این مطالب را دارم گذرا می‌گویم، خودت این جورچین‌ها را بچین که بسیار عالی است - در باب غضب پدر و مادر به فرزند و یا استاد به شاگرد و یا بزرگتر به کوچکتر از باب تأدیب است که او به انحراف کشیده نشود.پروردگار عالم این نوع را هم برای انسان دارد، ولی گاه به صورت ظاهر (نه به صورت حقیقت) غضبی است که پشت این غضب، از ناحیه انسان، نه خلاف، نه ذنب و نه خطئی قرار گرفته است. گاهی کسی ذنبی را انجام داده است، از باب تأدیب و تطهیر او، از باب این که او را مجدّد بشویند، ادبش می‌کنند، می‌برند و با آن عذاب‌های ظاهری، چرک‌های او را پاک می‌کنند. مثل این که انسان وقتی به حمام نرود، بدنش پر از چرک می‌شود. لذا او را هم در این حمام شست و شوی ذنوب که عرفا، تأدیبیّه (جایگاه ادب) نام می‌گذارند، می‌برند و تطهیر می‌کنند.

یعنی این غضب از باب ذنب هم، دلالت علی الحبّ است؛ یعنی این‌طور نیست که بخواهد ذوالجلال والاکرام غضب کند که تو چنینی و ... . بلکه می‌خواهد این گناهانی را که روی روح او نشسته است و اثر روحی بر جسمش و اثر جسمی بر محیطش دارد، پاک کند و به واسطه سوزاندن آن گناهان و ریشه آن خطا و جراحی و قطع آن عضو گناه، او را تطهیر کرده و مجدّداً به او حیات حبیّه مرحمت کند که این یک بحث است.

ابتلاء بنده برای حبّ نفس خویش

یک بحث دیگر این است که اصلاً این‌جا گناهی صورت نگرفت. مثل پدر و مادر همین مثل است، تا بچّه خطا نکند، کاری به او ندارند که آن بعد اوّلیّه همین است. امّا در باب پروردگار عالم گاهی حتّی خطا نکرده است. آیا اولیاء خدا یا وجود مقدّس ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) یا شهدای عظیم‌الشّأن کربلا، این‌ها که قطعه، قطعه شدند، این‌ها که تکّه، تکّه شدند، این‌ها که ارباً، ارباً شدند، خطئی داشتند که بخواهد ذنبی صورت بگیرد؟!این‌ها از خطأ هم دورند، این‌ها (حداقل می‌شود بعضی از آن‌ها مانند علی‌اکبر(علیه الصّلوة و السّلام) و ابوالفضل‌العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) را به صراحت تبیین کرد) تالی‌تلو معصوم و طاهر بودند. دیگر علی‌اصغر، طفل معصوم، روی دست، تیر سه شعبه، چه خطائی کرده که بخواهد او را تطهیر کند؟!

لذا این عنوان ثانویه غضب، صورت ظاهرش غضب و بدرفتاری است، اما عینش، عین محبّت است، یعنی این که پروردگار عالم چنان عشق می‌ورزد که او را در این حالت می‌طلبد و این حبّ نفس خویش است. پروردگار عالم آنچه که هست، برای خود قربانی می‌کند و نه برای غیر و همه این عنوان را بیان می‌کنند. یک بعدی داریم که عرفا می­گویند و آن، «فانی فالله» است. این فانی فالله و فنای در پروردگار عالم یعنی آن که بداند«لله» است و «الیه راجعون»، باید به اصل خویشتن خویش برگردد؛ یعنی باید مجدّداً خمیر شود و از آن حالت ثانویه به آن حالت خمیر مایه اولیّه‌اش برگردد. لذا برای این که پروردگار عالم آن حالت را برایش درست کند، او را به بدترین بلاها مبتلا می­کند، امّا صورت ظاهر نزد ما بلا است.

البته بلا از باب «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏»[1] است، امّا از بابی که ما بلا را تبیین می­کنیم، اصلاً بلا نیست. چون بلا نزد ما؛ یعنی بدی، امّا عندالله تبارک و تعالی، بلا یعنی جواب به آن «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» که ما دادیم؛ یعنی حبّ حقیقی و اعلان این که لله‌ایم و الیه راجعون.حالا این‌جا اعلان کردیم: هرطور که تو بپسندی، هر طور که تو بخواهی.

چون عرض کردم نفرمود: « أَ لَسْتُ بِإلهکم »، فرمود: « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ ». ربّ، مربّی است. مربّی یک چیزی دستش است و ما باید مربّای حضرت حقّ بشویم؛ یعنی باید هر طوری دلش می­خواهد بشویم. یک بار این­طرف می­اندازد، یک بار آن­طرف می­اندازد، یک بار بالا، یک بار پایین. وقتی کسی مربّی دارد، اختیارش بدست اوست.

اعلان این که طرف مقابل هم حبّ دارد - گرچه اولیاء خدا می­گویند: فقط یک طرف است امّا بعضی تخفیف دادند و گفتند: طرف مقابل - یعنی حبّ طرف ثانی (ما) هم هست. اگر کسی خودش را جدّی فانی فی الله بداند، اصلاً حبّ از ناحیه ما ملاک نیست. یعنی چه؟! یعنی ما نباید حبّ به خدا داشته باشیم؟! خیر، منظور این نیست، حبّ از طرف ما هم باید باشد، ولی اصلاً این حبّ معنی ندارد. آن که فانی فالله است می­داند گفته: آیا من مربّی شما نیستم؟ « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » گفته: « بَلى‏»، گفته: پس هر طوری دلم خواست. حالا این که من محبّت به تو هم دارم، این طبیعی است که در همان « بَلى‏»ای که گفتیم تمام شد، امّا عنوان حبّ از اوست که بگوید: می­خواهم ببینم آن که « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » را « بَلى‏» بیان کرد، حالا در این­جا می­پذیرد من مربّی باشم یا می­خواهد خودش مربّی باشد؟

اگر از ربّ بودن دست کشیدی، زیر بار ربوبیّت می­روی

بعضی از بزرگان، اولیاء خدا و خصّیصین یک تعبیر عجیبی دارند. یک موقع آیت الله العظمی بهاء الدینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: این مرد عظیم الشّأن و الهی، مرد بزرگوار، آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گاهی می­فرمودند: ما بعضاً ربّ النّفوس خودمان هستیم. می‌فرمودند: هر که رب النّفس بشود، معلوم است زیر بار ربوبیّت نمی­رود. اگر از ربّ بودن دست کشیدی، زیر بار ربوبیّت می­روی. ما هم مربّی می­شویم، مربی نفس خودمان، امّا اگر همه را به پروردگار عالم سپردیم (پسندم آنچه را جانان پسندد)، او خودش ما را خلق کرده و معلوم است بهترین مطالب را هم برای ما می­خواهد.

امّا ما بهترین مطالب را چه می­پنداریم، مهم است. ما فکر می­کنیم بهترین مطالبی که برای ما می­پسندد، این است که دائم به ما توجّه کند، دائم به ما رزق بدهد، دائم در رفاه باشیم، دائم خانه چنین باشد، دائم در صحّت باشیم و ... . این­طور نیست. پروردگار عالم عوض می­دهد، منتها نه عوضی که ما تصوّر می­کنیم به واسطه بلا می‌دهد، بلکه خود بلا را عوض این قضیه قرار می­دهد.

هر چه بر مؤمن می‌آید، خیر است

وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) نکته­ای را بیان می­فرمایند که خیلی عالی است. «مَا أُبَالِی‏ أَصْبَحْتُ‏ فَقِیراً أَوْ مَرِیضاً أَوْ غَنِیّاً » اصلاً چه باک فقیر، مریض، غنی و صحیح باشم، هیچ فرقی نمی­کند، «لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ لَا أَفْعَلُ بِالْمُؤْمِنِ إِلَّا مَا هُوَ خَیْرٌ لَه‏» من هیچ کاری را برای مؤمن انجام نمی­دهم، مگر همه­اش برایش خیر است. اصلاً چیزی به نام شرّ نداریم. شرّ تفسیر رأی انسانی است. البته فقط یک­جا شر است و آن این که زیر چتر ربوبیّت و اطاعت آن نرویم که آن شر حقیقی است و إلّا مِن ناحیة الله هیچی شرّ نیست. کجا پروردگار عالم برای ما شرّ خواسته؟! ابداً.

لذا حضرت فرمود: من باکی ندارم فقیر باشم، بیمار باشم، ثروتمند باشم و ...؛ چون پروردگار عالم گفته: من با مؤمن کاری نمی‌کنم، مگر آن چه که هست، همه برایش خیر است. پس من اصلاً برایم مهم نیست؛ چونامروز خیر من را می­خواست مریض باشم، فردا خیر من را این می­خواهد که صحیح باشم، امروز خیر من را این می­خواهد که ثروتمند باشم، فردا خیر من را خواست که فقیر باشم. لذا آن­وقت است که اگر این­جا پروردگار عالم صحّت را گرفت و مریض شدم، می­نالم و فغان می­کنم؛ یا می­گویم: الحمدلله ربّ العالمین؟! این­جا که ثروت را گرفت، می­نالم و فغان می­کنم؛ یا می­گویم: الحمدلله رب العالمین؟! حالا این‌ها را باید ببینیم کدام است.

پس این حال را دارد و بیان می­فرمایند: «و هو الشّدة حبّ الله تبارک و تعالی» این همان شدّت حبّ به پروردگار عالم است که مؤمن باک ندارد و می­فهمد؛ چون پروردگار عالم برایش این­طور خواسته، می­گوید: منعی ندارد، می­فهمم یعنی چه، تو ربّ منی.

قمر بنی‌هاشم جواب به نفس نمی‌دهد، نه عقل

لذا تو را رشید و دلیر می‌کند، سیمایت هم خوش سیما است. البته نمی­خواهیم بگوییم این که بزرگان مثل امام‌المسلمین، رهبر عظیم‌الشّأن و دیگران بیان می­فرمایند: این­قدر راجع به جمال کسانی که در کربلا بودند، بیان نکنید؛ یعنی همچنین چیزی نبوده، بلکه می­خواهیم بگوییم: اصل حقیقت و محتوا را بفهمیم و إلّا واقعاً جمال قمرمنیربنی‌هاشم(علیه الصّلوة و السّلام) جمال بسیار عالی است، رشید است، خوش‌سیما است.همه آنچه که خوبان دارند، ایشان خیلی عالی دارند.

لذا یک کسی مثل قاسم‌بن‌الحسن (علیه الصّلوة و السّلام) هست که پایش به رکاب نمی­رسد؛ یک کسی هم آن­قدر رشید است، باید اسب بلند داشته باشد. یک کسی مثل قاسم‌بن‌الحسن(علیه الصّلوة و السّلام) را نهایتاً طوری می­کند که بدنش زیر سم اسبان قرار گیرد، یک کسی هم مثل قمرمنیربنی‌هاشم دست­هایش را قطع می­کنند و بعضی جاها نوشتند: حتّی پاها را هم قطع می­کنند. لذا آن بدن، بدنی خیلی کوچک می­شود. پس برایش فرقی نمی­کند.

یک موقع دست می­برد آب می­خورد؛ یک موقع حالا دست را می­برد، نفس می­گوید:آب بخور، امّا نمی‌خورد. بعضی به اشتباه می‌گویند: عقل می­گوید: آب بخور، عشق می­گوید:آب نخور. در حالی که عین عشق، عقل است. یعنی اگر عشق، عشق حقیقی باشد، عینش، عقل است؛ شینش، شوق است و قافش، قرب است. لذا عقل، شوق را ایجاد می­کند که به قرب برسی. پس عشق، عقل محض است و این که عشق و عقل را جدا می­کنند، اشتباه می­کنند.

همه این تعابیری که ما داریم، از این جهت است که ما عقل و عشق را یک طور دیگر معنی کردیم و چون معانی ما با معانی معارفین، متفاوت است، آن­وقت این­جا حقّ با ماست که می­گوییم: عقل یک چیزی و عشق یک چیز دیگر است و إلّا اتّفاقاً عین عشق، عقل است.

آن عشق بود و همان عقلش بود که دست را زیر آب برد. نفس می­گوید: بخور! می­گوید: نمی­خورم. عطش! عطش! عطش! صبح تا حالا عطش گرفته، تازه چه جنگ نمایانی هم کرده که به شط برسد، اصلاً زیر آب برو.اگر عوام النّاسی خودمان بگوییم: عقل می­گوید، در حالی که نفس است: آب بخور، قوّت بگیری، قدرت بگیری تا بتوانی آب هم ببری، امّا می‌گوید: نه! او که قدرت می­دهد، یکی دیگر است «لا حول و لا قوة إلا باللّه العلیّ العظیم». او می­فهمد یعنی چه، می­گوید: جلوتر از امام خودم و اولادش، آب نمی­خورم «و ذکر العش الحسین و اولاده». ادب دارد، می­فهمد، خوب تربیت شده است. می‌فهمد که اصلاً عین بی‌ادبی است که من آب بخورم.

می‌فهمد، می‌گوید: چه داری می‌گویی؟ من بخورم که قوّت بگیرم؟ اصلاً این شخص فریب نمی‌خورد. این شخص با خود احتمال می‌دهد که اگر من آب خوردم و این‌ها طوری محاصره کردند که هر چه من آمدم، مشکم را با تیر زدند، آب دیگر نمی‌رسد. حالا من آب خوردم، ولی مولایم و فرزندانش آب نخوردند، آن موقع من چه کار کنم؟! برای همین دیگر آب نمی‌خورم. لذا جواب به نفس نمی‌دهد، نه جواب به عقل. لذا عرض کردیم وقتی این‌طور شد، این بلاهایی که به صورت ظاهر بلا است، دیگر بلا نمی‌شود، بلکه برای او تکامل و گشایشی که بالاترین گشایش‌ها است.

خاورشناس انگلیسی: واقعه کربلا، اعلان حبّ حقیقی به خدا بود

من می‌خواهم یک نتیجه بگیرم که چرا باید هر سال، کربلا تکرار شود؟ چرا باید هرسال کربلا را یادآوری کنیم و تکرار شود؟ واقعاً حیف است یک عدّه بفهمند، ما نفهمیم. ادوارد براون گرانوی که خاورشناس انگیسی و استاد دانشگاه است، می‌گوید: آیا اقلیّتی پیدا می‌شود که وقتی درباره کربلا سخن می‌شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟! حتّی غیر مسلمانان نیز نمی‌توانند پاکی روحی را که در این جنگ اسلامی، در تحت لوای آن انجام گرفت، انکار کنند. بعد اضافه می‌کند و می‌گوید: نکته بسیار مهم این است که توانست با خون دادن خود اعلان کند، حبّ حقیقی به خدا در میان مردم، این است و تکرار کار عاشورا در زمان‌ها (یعنی هر سال دارند انجام می‌دهند)، دلالت بر این است که این نکته را به همگان اعلان کند.

یعنی همه بدانید حبّ بود. او آمد بگوید: من محبّ حقیقی خدا هستم، هرچه پروردگار عالم می‌گوید، گوش می‌دهم. من گفتم: «بَلى‏»، تمام شد. لذا پروردگار عالم خودش برای همین می‌فرماید: هر کسی را هم که بیشتر دوست دارم، با همین مطالب جلو می‌برم، نه با چیز دیگری که شما تصوّر می‌کنید.پس بلا، نشانه محبّت پروردگار عالم است.

شدّت بلا به خاطر شدّت حبّ

پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلی اللّه علیه آله و سلّم) می‌فرمایند: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ إِذَا أَحَبَ‏ عَبْداً غَثَّهُ بِالْبَلَاءِ غَثّاً و امّا بلائه بلاء عظیماً لشدة حبّ‌الله تعالی بخلقه ‏»پروردگار عالم موقعی که بنده‌اش را دوست داشته باشد، به شدّت او را در بلا غوطه‌ور می‌کند و این این به خاطر شدّت حبّ خدا به بنده‌اش است. یعنی چه؟! این چه دوست داشتنی است که تو من را می‌خواهی این‌چنین مبتلاء کنی؟! بله، می‌خواهد ببیند که واقعاً پذیرفتی یا نپذیرفتی. اگر پذیرفتی، برای تو هست؛ اگر نپذیرفتی، از تو می‌گیرند.لذا تبدیل به ظواهر می‌کند و این‌ها دیگر ظواهر می‌‌شود.

چه کسانی سپاه خدا هستند؟

مثلاً داشتن سپاه و جند، ظواهر می‌شود. قرآن می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیما» خیلی عجیب است که جند را با علم و حکمت می‌آورد. تعبیر بسیار زیبا و عالی است. «برای پروردگار عالم سپاه‌هایی هست که در آسمان و زمین هستند و پروردگار عالم، علیم و حکیم است.» ما جند و سپاه را معمولاً برای جنگ می‌گوییم؛ چون معمولا این است که می‌گویند: «آفَةُ الْجُنْدِ مُخَالِفَةُ الْقَادَة». که این روایت از امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) است که می‌فرمایند: آفت سپاه، سرپیچی از فرماندهی است. پس معلوم می‌شود جند و سپاه برای جنگ است. امّا پروردگار عالم می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیما».

باز در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیما». چه فرقی بین « عَلیماً حَکیما» و « عَزیزاً حَکیما» است؟ مطلب اصلی این دو آیه، یکی است و آن «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است، یعنی برای پروردگار عالم در آسمان‌ها و زمین سپاهانی است. امّا فرق در این است: اصلاً پروردگار عالم می‌گوید: همه عالم، سپاه من هستند، خود شما هم سپاه من هستید. امّا اگر بدانید پروردگار عالم براساس علم و حکمت، تمام هستی را سپاه قرار داد و بدانید علم و حکمت پروردگار عالم همیشه بوده و هست - با لفظ کان آورده که به تعبیر بعضی بتواند عنوان استمرار را هم بگیرد - ؛ می‌داند سپاه چه می‌کنند و چگونه است.

در جای دیگر هم که « عَزیزاً حَکیما» می‌فرماید، عزیز چند معنا دارد، «کلمة واحدة تدلّ علی معان مختلفه» یک کلمه است که معانی مختلفی دارد (گاهی این‌طور می‌شود و در لغت بعضی از کلمات، معانی مختلفی دارند). یک عزیز یعنی غالب بودن که پیروز شدن هم می‌گویند و یک عزیز همان عزّت است. «وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیما»، خدا همیشه، غالب و پیروزمند و حکیم است، یعنی شما تصوّر نکنید که اگر پروردگار عالم را اطاعت کنید یا نکنید، برای خدا فرقی می‌کند. بلکه برای خودتان ضرر دارد و شما خودتان را از این دایره هدایت دور می‌کنید.

تنها با معرفت به خود، می‌توان جلو رفت

اگر خاطرتان باشد یک روایت خواندیم و گفتیم: دو دایره است، یک دایره «دائرة السوء»و یک دایره هم دایره هدایت است که اوّل خلقت به ما هشدار داد و گفت: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منی هدی». لذا اگر از دایره هدایت خودت را خارج کردی، در دایره سوء می‌افتی.

بعضی فکر می‌کنند این مطالب سنگین است ولی من فکر نمی‌کنم سنگین باشد. یک بنده خدایی می‌گفت: این شب‌ها دو نکته بگویید که همه بفهمند. امّا من می‌گویم:همین این‌ها نکته است، ما اگر اصل را نفهمیم، آن دو نکته را هم که بعضی از آقایان بیان می‌کنند، تأثیری ندارد. لذا آن دو نصیحت، موقعی در دل می‌نشیند که ما اسّ و اساس خودمان را بدانیم، چیست که آن موقع خود به خود دنبال آن نصایح می‌رویم. ما هنوز به آن «من عرف نفسه» نرسیدیم که بخواهیم به «فقدعرف ربه»برسیم. چون اعمالی که باید انجام بدهیم، همه آن‌ها دلالت بر این است که به معرفت رسیدیم، امّا ما هنوز معرفت را نداریم.

لذا همه این‌ها معرفت‌سازی است و حالا بیاییم بدون این معرفت‌سازی دو تا نکته بگوییم، آقا! نماز بخوان - که البته هزاران هزاران بار بله که باید انسان نماز بخواند - بعد مثال هم بزنیم، داستان هم بگوییم، بگوییم: ببین ابی­عبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) هم روز عاشورا نماز خواند و ... . بله، این‌ها باید باشد، ولی چرا آن‌جا یک موقعی اثر نمی­گذارد و بعدها از بین می­رود؟! چرا بعضی مواقع اثر آن، اثر آنی است؟! چون نفهمیدیم کیستیم، اگر بفهمیم، اصلاً خودمان را خود به خود از نفس و حالات ظلمانی بیرون می­کشیم، اصلاً خودمان به خودی خود از گناه بدمان می­آید و اسم گناه برایمان تنفّر ایجاد می­کند.

عرض کردم بعضی از اعاظم بزرگان در درس خارج فقه­شان، مثل آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) و آیت‌الله العظمی بروجردی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) وقتی به مباحث زنا می­رسیدند، فقط همان بار اوّل این لفظ را می‌گفتند و دیگر بعد از آن نمی­توانستند تکرار بکنند، با اینکه در قرآن، آیات الهی و روایات است و دارد فقه را هم درس می­دهد، امّا فقط یکبار می­گفتند و بعد می­گفتند: آن عمل خبیثه. می‌گفتند: نمی­توانم، حالم بد می­شود؛ یعنی از اسم آن تنفّر داشتند و از اسم گناه، بدشان می­آمد و حالشان بهم می­خورد؛ چرا؟

چون می­فهمند و معرفت دارند. اگر کسی به معرفت برسد، دیگر اصلاً از اسم گناه متنفّر می­شود. اگر بفهمد، می‌گوید: من این نیستم، من یک گناه بکنم، بعد آن مقامی که من بنا بود به آن برسم، از دست بدهم؟! اصلاً من «لله» هستم، نه «مِن الله».این لام، لام تعلقیّه است که بعضی­ها طور دیگری معنی کردند و اشتباه معنی کردند.این لام، لام تعلقیّه است؛ یعنی اصلاً الان هم از او هستم، نه این که از او هستم و به او برمی­گردم. برای او بودم، باید هم حالا این «برای او بودن» را با عمل خودم نشان دهم. به تعبیر بعضی از عرفا می­گویند: کجا گفتند دور، باطل است؟! اتّفاقاً در «الیه راجعون»، این «الیه»، دور است. ما داریم می­رویم، دوباره به او برمی­گردیم،«الیه راجعون»، این به افعال است. آن‌جا از خودش آمدیم، حالا این‌جا به افعال ماست. چه زمانی به افعال «الیه راجعون» می­شود؟

آن موقع که معرفت ایجاد بشود. بدون معرفت کجا می­توانیم مطلبی پیدا بکنیم؟!حالا دو مبحث اخلاق هم بگوییم که البته مباحث اخلاقی خیلی اثر دارد و این‌ها هم اخلاق است، جدا نیست. اصلاً همه این‌ها یکی است که مثل حلقه­های زنجیر به هم وصل است. مثل آن بافت فرش ظریف عالی زیبای زرباف که همه آن بندها به هم وصل شده و این فرش زیبا و قشنگ شده. پس همه آن یکی است و هیچکدام جدا نیست.

علی ایّ حال پروردگار عالم می­خواهد ما بفهمیم و متوجه بشویم که اگر مال او هستیم، همین است. لذا گفت: «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ»، شمار سپاهیان پروردگار عالم را جزء خدا، کسی نمی‌داند. تعبیری که اولیاء دارند، این است که همه سپاه خدائید، چرا متوجه نیستید؟! سپاه پروردگار عالم هستیم و از این دایره سپاه نباید بیرون برویم. فلذا فقط یک آفت وجود دارد که امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) می­فرماید: «آفَةُ الْجُنْدِ مُخَالِفَةُ الْقَادَة» آفت آن، مخالفت کنی از فرمانده‌ای که پروردگار عالم است، فرمانده­ای که بعد خودش فرمود: هادیان الهی را می­فرستم «قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منی هدی»، خودش هم گفت: من فقط تبعیّت می­خواهم، من از شما اظهار نظر نمی­خواهم.

مگر ما چیزی هستیم که اظهار نظر کنیم؟! یا نباید بگوییم: «انا لله و انا الیه راجعون»، یا اگر گفتیم: «لله» هستیم، دیگر اظهارنظر یعنی چی؟! این دو دو تا چهار تا است و با هم نمی‌خورد. ما مال خودش هستیم و خودش هم دارد برای ما تصمیم می­گیرد، دیگر اظهار نظر نمی­خواهد، بلکه اطاعت می­خواهد. مثلاً نفرمود: «فمن نظر فلاناً فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون»، بلکه فرمود: «فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون». پس از من و تو نظر نخواست، بلکه تبعیّت از همان هادیانی را خواست که خودش می‌فرستد.

آن‌وقت است که اگر با این دید معرفتی جلو رفتیم، می‌فهمیم و إلّا اگر از همان اول بیاییم بگوییم: پروردگار عالم از ما نظر نمی‌خواهد و ...؛ بعضی‌ها نمی­فهمند و می­گویند: یعنی چی؟! مگر اجبار است؟! مگر «لا اکراه فی الدین» بیان نشده؟! اصلاً این چه دینی است، به درد نمی­خورد و ... . امّا این ساختاری که آن « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏» را بیان کردیم و این جورچینی که از اوّل دهه جلو آمدیم و چیدیم، خود به خود ما را به این مطالب می‌رساند.

من باز هم اصرار دارم آن‌هایی که این مباحث را گوش ندادند، حتماً مباحث را تهیه کنند و گوش بدهند؛ چون مال من نیست و عرفای عظیم‌الشّأن بیان کردند، عرض می­کنم که این را حتماً گوش بدهند. در این مباحث خیلی نکات است. چون عرض کردم: ما به ظهور نزدیکیم و خیلی چیزها را باید بدانیم. اگر می­خواهیم «لله»باشیم، اگر می­خواهیم للحجّة باشیم، اگر می­خواهیم «فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون»باشیم، اگر می‌خواهیم سرباز هادی الهی، حجّت خدا، حضرت حجّت‌بن‌الحسن المهدی(عج) باشیم؛ حتماً و حتماً باید بدانیم راه چیست.راه، این است: من «لله» هستم و خودش فرموده که باید تبعیّت کنم تا رشد کنم. اصلاً اظهار نظر نباید بکنم. انسان آن موقع که رشد نکرده، همیشه نظر می­دهد، امّا موقعی که تبعیّت کرده، یک‌دفعه می­بیند عجب رشدی کرده است! من تا حالا این‌طوری نبودم، چطور شد این‌طور شدم؟ خدا گواه است همان تبعیّت است. پروردگار عالم می­گوید: همه شما، سپاه من هستید، پس آفت آن را دور کنید که آفت آن، این است که شما از فرمانده که من هستم، سرپیچی کنید.

عرض هم کردم که پروردگار عالم از روز نخست قبل از هبوط این هشدار را به ما داد. لذا من استدعا دارم که این آیه را هر روز در ذهنمان تکرار کنیم و مدام بگوییم پروردگار عالم به ما گفت: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون».عرض هم کردم که أبانا آدم و أمّنا حوّا دو نفر بودند، امّا «قلنا اهبطا» نفرمود، بلکه فرمود: «قلنا اهبطوا»، بعد «جمیعاً» هم تأکید بر آن است.بعد هم فرمود: «فاما یأتینکم» یعنی «فاما یأتینکما» نفرمود، «کم» جمع است. پس خطاب به همه ما است.

حالا این آیه را هر روز تکرار کنید و ببینید با این جورچین که سپاه خدا چیست که امیرالمؤمنین می­فرماید: «آفَةُ الْجُنْدِ مُخَالِفَةُ الْقَادَة» چه در می‌آید که حالا می­فهمد من هیچ هستم. این‌جاست که اگر ربّ، او شد، او بلد است تربیت کند. یک بار این طرفی می­کند، یک بار آن طرفی می‌کند، هر بار هر طور که دلش بخواهد، می­چرخاند.

بهای خدا به دوستدارانش

لذا پروردگار عالم از این‌جا به بعد بیان می­فرماید: من هر کسی را دوست داشته باشم، با او همدم می­شوم. «فیما أوْحى اللّه ُ تعالى إلى داوودَ علیه السلام ـ : یا داوود ، أبْلِغْ أهلَ أرْضی أنّی حَبیبُ مَن أحَبَّنی» من دوست کسی هستم که من را دوست داشته باشد. یک سؤال: اصلاً پروردگار عالم نیاز دارد که ما را دوست داشته باشد؟! این بهاء پروردگار عالم به ماست. من بارها و بارها این مثال را در باب خرج برای اهل بیت زدم که ما فکر نکنیم آن‌ها زیر بار منّت ما می­روند و بدانیم که حتماً بر­می­گردانند. مثلاً دیشب یکی از بردران می‌گفت: من دو تا چک از دو نفر داشتم که اصلاً امیدی به دادن آن نبود. بعد از این که کمکی برای مجلس ابی‌عبدالله کردم، دیدم یکی از آن‌ها تماس گرفت و گفت که می‌خواهد پرداخت کند و یکی دیگر هم پیام داد که شماره حسابم را به او بدهم.

یا مثال دیگری زدم و گفتم:فرض کنید پدری برای فرزند خودش، یک مغازه بخرد و آن را پر از اجناس کند. حالا یک هفته از کار او گذشت، بعد پدر بیاید اجناسی را نسیه ببرد و بگوید: به حساب من بنویس، دو، سه مرتبه دیگر هم بیاید و همین کار را بکند. یا چند دفعه هم دوستانش را با خود بیاورد و بگوید: آن‌ها را هم به حساب من بنویس و ...؛ یک‌دفعه به این فرد بربخورد که یعنی چه، پدر من می­آید نسیه می‌برد، تازه دوستانش را هم فرستاده که به این‌ها هم جنس نسیه بده!!! چنین کسی متوجّه نیست که این مغازه مال پدرت است، اجناسش را هم او پر کرده، حالا دارد به تو احترام می­گذارد که می­گوید: به حساب من بنویس، بعد تازه تو طلبکار هم شدی؟

لذا پروردگار عالم دارد به ما احترام می­گذارد که می‌فرماید: «فیما أوْحى اللّه ُ تعالى إلى داوودَ علیه السلام ـ : یا داوود ، أبْلِغْ أهلَ أرْضی أنّی حَبیبُ مَن أحَبَّنیو جَلِیسُ مَن جالَسَنی» من دوست کسی هستم که مرا دوست دارد و می­نشینم با آن کسی که با من نشست. خدا که جسم نیست، امّا معلوم است که پروردگار عالم می­خواهد ما را به خودش نزدیک کند. در ادامه هم می‌فرماید: «و مُؤْنِسٌ لِمَن أنِسَ بذِکْری» من مأنوسم با آن کسی که یاد من کند؛ یعنی من هم یادش می­کنم، «و صاحِبٌ لِمَن صاحَبَنی» من صاحب کسی می­شوم و مصاحبت با کسی می­کنم که او هم با من حرف بزند.

بعد پروردگار عالم می­فرماید:«یا داوود! انا اللّه و انت العبد» همه اینها را که گفتم، یک موقع اشتباه نگیری، بدان من خدا هستم و تو بنده‌ای. «و انّ هؤلاء لحبّ اللّه لعبده» همه این‌ها را گفتم که بگویم: حبّ خدا به بنده اش چیست. لذا یک موقع اشتباه برداشت نکنی، من این‌ها را گفتم که بدانی چقدر دوستت دارم، از باب دوستی تو را در ردیف خودم می­آورم، اصلاً خلیفه الله و جانشین خدا یعنی چه؟! آیا ما واقعاً می‌توانیم این عنوان را بگیریم؟! بعد در جای دیگر می­گوید: «احب اللّه عبداً من اطاعنی» خدا بنده‌ای را دوست دارد که اطاعت من را بکند؛ یعنی مطیع باشد. لذا برای تو نباید مهم باشد که این آمد، آن مطلب شد و ... .

چه کنیم خدا ما را دوست داشته باشد؟

برای همین امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) می­فرماید: «مَنْ‏سَرَّهُ‏ أَنْ‏ یَعْلَمَ‏ أَنَّ اللَّهَ یُحِبُّهُ فَلْیَعْمَلْ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ لْیَتَّبِعْنَا ‏» هرکه خوشحال می­شود که بداند خدا دوستش دارد، به طاعت خدا عمل و از ما هم باید تبعیّت کند. خدا چه فرمود؟ «فمن تبع هدای». ما از حضرت حجّت(روحی له الفداء) تبعیّت کنیم، تمام است. ما از ابی‌عبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) تبعیّت کنیم، مهم است. ما از هادیان الهی تبعیّت کنیم، مهم است. ما در زمان غیبت، از اولیاء خدا و خلفای پروردگار عالم که به عنوان نایب امام زمان هستند، تبعیّت کنیم، مهم است و إلّا نمی­توانیم.

« أَ لَمْ یَسْمَعْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ ص‏ قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُم». آیا کسی سخن خدا را نشنیده که خدا به نبی‌اش گفت: «قل» بگو - می­گویند قل‌ها در قرآن، امریّه است - اگر راست می­گویید خدا را دوست دارید، پس مرا تبعیّت کنید که خدا هم شما را دوست دارد. این «یحببکم الله»نکته‌ای دارد؛ یعنی خدا دوستتان داشته، از این به بعد هم دوستتان دارد. «و یغفرلکم ذنوبکم» خدا گناهانتان را می­آمرزد، «والله غفور رحیم» هم غفور است و هم نهایتاً در دریای رحمت الهی هستید، نه در رحمانیت - رحمانیت یک بحث است، رحیمیت یک بحث دیگر -

پس پروردگار عالم این تبعیت را می­خواهد. اگر این تبعیّت باشد، تمام است. برای همین است که می‌فرماید:هرکس خوشحال می­شود بداند خدا دوستش دارد، باید تبعیّت کند. مگر ما نمی­خواهیم خدا دوستمان داشته باشد؟ فقط این است که حتماً طاعت خدا را انجام بدهیم و تبعیّت کنیم.چیز دیگری از ما نخواسته. نخواست ما صاحب‌نظر بشویم. صاحب‌نظر، حجت(روحی له الفداء)و تالی‌تلو معصوم است، این‌ها بلدند، به ناحیه خودشان می­دهند و ما را آگاه می­کنند.لذا از آنچه که اولیاء خدا و متّصلین به علم خدا، یعنی به علم الحجّه (چون علم خدا همان علم الحجّه است، «أنا مدینة العلم و علی بابها») بیان می‌کنند، باید پیروی نمود.

پس تبعیّت مهم است که می‌فرماید:«مَنْ‏ سَرَّهُ‏ أَنْ‏ یَعْلَمَ‏ أَنَّ اللَّهَ یُحِبُّهُ فَلْیَعْمَلْ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ لْیَتَّبِعْنَا أَ لَمْ یَسْمَعْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ ص‏ قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُم» لذا خدا گفته: «فاتبعونی». امّا شاید یک إن‌قلت پیش بیاید و آن این که مگر پروردگار عالم نگفته: «فاتبعونی»، امّا چرا حضرت در این‌جا می­فرمایند:«ولیتبعنا»؟ یعنی آن «فاتبعونی» پروردگار عالم، در تبعیّت ما نهفته شده. لذا می‌خواهد بگوید: تبعیّت از حضرات معصومین، همان تبعیّت از خداست.

پس طبیعی است تبعیّت از نایب امام زمان هم تبعیّت از امام زمان است، این قاعده است و انسان براساس قاعده جلو می­رود. خوب کسی را که نمی­خواهد بفهمد یا خودش را به نفهمی می‌زند، چه کار کنیم؟! این واقعیّت است. اگر اینطور شدیم، تمام است و آن‌وقت برنده‌ایم.

مصداق کامل تبعیّت، ادب و وفا

تبعیّت حضرت ابالفضل العباس(علیه الصّلوة و السّلام) را ببینید. حضرت ابالفضل العباس(علیه الصّلوة و السّلام) حبّ کامل و مطیع محض و وفادار و مؤدب بود. با اینکه فرزند امیرالمؤنین است که درست است و همه اینها را هم از امیرالمؤمنین دارد، امّا نمی­گوید: من هم یکی از برادرهای این‌ها هستم، من هم پدرم امیرالمؤمنین است و فقط از این لحاظ که سنشان بالاتر است، احترام می‌گذارم امّا بالاخره ما همان ارث را از پدر می­بریم. او می­فهمد که کس دیگری است و هیچ موقع خودش را متصل نکرده است. البته اتصال هست، نه اینکه نباشد؛ چون به هر حال وقتی او از امیرالمؤمنین است؛ یعنی از رسول الله هم هست؛ چون خود پیامبر فرمود: من و امیرالمؤمنین از یک اسپرم بودیم، از صلبی به صلبی دیگر آمدیم، تا در عبدالمطلب دو نیم شدیم، من در عبدالله رفتم و امیرالمؤمنین در ابی‌طالب. یعنی من این‌طور به شما بگویم که خود حضرت ابالفضل هم به پیامبر می­خورد اما باز ادّعایی نمی‌کند چون می‌فهمد. ...

[1].اعراف/ 172

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران