نگاه تاریخ فلسفهای، مانع تحول فلسفه در ایران/ «معماری علم دینی» در دست تألیف
خبرگزاری تسنیم: عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی از نگارش اثر جدید خود با عنوان «معماری علم دینی» خبر داد و گفت: نگاه اهالی فلسفه به این رشته در ایران، نگاهی تاریخی است؛ حال آن که فلسفه باید به صورت زنده در متن تفکر جدید قرار بگیرد.
به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران، مدتی است که در روند تحول علوم انسانی از بحث ضرورت و چیستی این علوم عبور کردهایم و اکنون باید به چگونگی تحقق اسلامیسازی در رشتههای مختلف بپردازیم. حجتالاسلام و المسلمین علیرضا قائمینیا، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی حبرگزاری تسنیم فضای موجود علوم انسانی در کشور و برخی چالشهای موجود بر سر راه تحول و بومیسازی این علوم، بهویژه حوزه فلسفه و کلام را بررسی کرده است:
* چندین سال قبل به نحوی کلی بر تحول در علوم انسانی تأکید میشد و امروز گفتمان علوم انسانی اسلامی قوت گرفته است؛ آیا شما با این نظر موافقید؟
آنچه از تحول در علوم انسانی در کشور ما و همچنین کشورهای اسلامی مدنظر است، در واقع تحول این علوم به علوم اسلامی است. این یک امر ایدهآل در کشور ما است. اما آیا در واقع هم چنین چیزی صورت میگیرد یا خیر؟ باید گفت که تاکنون چنین چیزی صورت نگرفته و به نظر میرسد برای محقق شدن آن نیز راهی طولانی در پیش داریم. فعلاً چیزی که در جریان است، ابراز نیاز به تحول در علوم انسانی و تبدیل شدن این علوم به علوم انسانی اسلامی است؛ در حقیقت هدف همان علوم انسانی اسلامی است.
*فضای علوم انسانی موجود در کشور را چگونه میبینید؟
علوم انسانی در کشور ما بیشتر حالت ترجمهای دارد. در رشتههای مختلف به ندرت صاحب فکر داریم. صاحبنظران رشتههای مختلف بیشتر افکار ترجمهای دارند و ابتکار و نظریه خاصی ندارند. به یک معنا علوم انسانی در کشور ما از علوم انسانی در کشورهای غربی الگوبرداری میکند. هنوز در این زمینهها شاهد خلاقیت و نوآوری در میان اندیشمندان رشتههای گوناگون نبودهایم یا اگر بودهایم به صورت خیلی محدود و جزیی بوده است. علومی که اکنون در دانشگاههای ما تدریس میشوند معمولاً طبق همان چارچوبی است که در کشورهای غربی طراحی شده است. این علوم مطالب و نظریههایی است که در آن کشورها مطرح است و جدای از آن ما هیچ نوع نوآوری نمیبینیم. تقریباً این جریانی است که در بیشتر کشورهای دنیا دارد ادامه پیدا میکند.
*آیا تغییر و تحول در علوم انسانی و اسلامیسازی این علوم به صورتی که مدعای آن امروز در کشور ما مطرح شده، در کشورهای دیگر بخصوص کشورهای اسلامی مسبوق به سابقه است یا خیر؟
در کشورهای اسلامی، خصوصاً کشورهای اسلامی جنوب آسیای شرقی مثل مالزی، چنین امر مطلوبی دنبال میشود و مراکزی وجود دارند که به دنبال انجام دادن این کار هستند ولی در بقیه کشورها در واقع ما شاهد هستیم چیزی که در عمل اتفاق میافتد همان علوم انسانی غربی است که تدریس میشود و رواج پیدا میکند. اگر هم تغییر و تحولی رخ میدهد در درون این علوم است. در کشورهای دیگر دانشمندان روی نظریاتی که در علوم انسانی رایج مطرح شده کار میکنند یا براساس آنها تحلیل میکنند. چندان تمایلی به اینکه طرح جدیدی افکنده شود و بنیاد این علوم زیر و رو شود وجود ندارد. چنین نگرشی را در دیگر کشورها شاهد نیستیم.
*پس تجربه قابل اتکایی برای ما وجود ندارد تا آن را بررسی و آسیبشناسی کرده و به کار بندیم؟
در مورد تغییر و تحول در علوم انسانی جریانات مختلفی وجود دارد. سنتگرایی یکی از همین جریانات است و ادعاهایی دارد. در خود غرب هم به این صورت نیست که همه موافق این علوم انسانی موجود باشند، بلکه جریانهای انتقادی نیز وجود دارند یا جریانهای مخالف دیگری در کشورهای اسلامی وجود دارد. به نظر من از همه این جریانات میتوان درسهایی گرفت و همگی قابل تأمل و بررسی و نقداند. در خود غرب جریانات انتقادی نسبت به علوم انسانی موجود در آنجا وجود دارد، چون در کشورهای غربی میبینیم بعضی جریانهای حاشیهای وجود دارد که مثلاً جامعهشناسی، انسانشناسی یا رشتههای دیگر را نقد میکنند و کلیت آنها را نمیپذیرند. میتوان از این جریانها نیز استفاده کرد؛ یعنی جریانهایی که در خود غرب شکل گرفتهاند، اما در حاشیه هستند. همچنین برخی از جریاناتی که در عالم اسلام شکل گرفتهاند و همچنین در عالم مسیحیت. چون در برخی موارد میبینیم در عالم مسیحیت هم مواردی به چشم میخورد که درصدد طراحی علوم انسانی متفاوتند. به نظرم میشود از آنها نیز درس گرفت.
*آیا در کشور ما به این تجربیات بها داده میشود؟
تا آنجا که بنده مطلعم چندان توجهی به جریانات دیگر و جریانات انتقادی در عالم غرب نمیشود. حتی خود علوم انسانی رایج هم به صورت جدی مطرح نمیشود. به نظر بنده این تهدید بزرگی برای تحقق علوم انسانی اسلامی است؛ چون علم از صفر شروع نمیشود و از ادامه کار دانشمندان قبلی آغاز میشود. اگر هم قرار است علم انسانی دیگری تاسیس شود یا اینکه بنیادهای متفاوتی داشته باشد، باید از آن چیزی که در غرب شکل گرفته درس بگیرد و از پایههای قوی برخوردار باشد. به مسائل و نظریات علوم انسانی رایج احاطه داشته باشد. تنها در این صورت است که امکان دارد که یک علوم انسانی متفاوتی پیریزی شود.
*وضعیت فعلی علوم انسانی در زمینه فلسفه در کشور (اعم از اسلامی و غرب) را چگونه میبینید؟
در این زمینهها هنوز عزم جدی به چشم نمیخورد که کسی از تجربیات دیگر جریانات تحولخواه و جریانات انتقادی کمک بگیرد و ما چنین ارادهای را نمیبینیم. حتی در بهروز کردن فلسفه اسلامی و همچنین نقد فلسفه غرب اقدامی جدی نشده است. گویی اینها در دو عالم کاملاً متفاوت و جدا از یکدیگر به سر میبرند. نگاه کسانی که در این قبیل حوزهها مشغولند به مباحث فلسفه خودی و فلسفه غرب یک نوع نگاه تاریخی است. فلسفه به شکل زنده مطرح نمیشود. در صورتی که باید وارد متن این تفکر شد و مشکلات روز را حل کرد.
* آیا تحول در علوم انسانی شامل رشتههایی چون کلام و فقه که اسلامی هستند، نیز میشود؟
اگر منظور این باشد که از امتیازات تفکر جدید در این زمینهها کمک بگیریم و از مباحث جدید از آنهایی که قابل استفاده در زمینه مطالعات اسلامی است استفاده شود، چون خود تفکر غربی هم فراز و فرود دارد امتیازات و محاسن و معایب دارد. خیر، هنوز چندان رغبتی را در حوزه های علمیه و مراکز دانشگاهی که مطالعات اسلامی در آنها جریان دارد نمیبینیم. صرفاً بحثهای انتقادی و تا حدی مطالعات تطبیقی به چشم میخورد. به نظر بنده این یک آسیب جدی است؛ و تقریباً باعث شده که گفتگویی میان مباحث جدید و قدیم صورت نگیرد. در عین اینکه این کار یکی از ضرورتهاست و باید در حوزه های مختلف انجام شود. من فکر میکنم حوزه های مختلف مطالعات علمی اسلامی بسیار میتواند از این زمینهها کمک بگیرد و پربارتر و به روز شود. ولی شاید به دلایل متفاوت مثل بدبینی که نسبت به علوم غربی وجود دارد این امر هنوز تحقق پیدا نکرده است.
*راهکار پیشنهادی شما برای تحقق بومیسازی علوم انسانی به ویژه در فلسفه و کلام چیست؟
به نظر من افرادی که درگیر این مباحثند باید مقداری بازتر فکر کنند. با ذهن باز و بدون سوگیری سراغ مباحث جدید بروند. در واقع این مباحث را به صورت جدی دنبال کنند و بدبینی را کنار بگذارند. بدبینی باعث میشود که انسان از همان اول دچار سوء فهم شود. اینها باید کنار گذاشته شود و واقعاً برای تفکر مقابل ارزش قائل شد. بالاخره هر تفکری دارای نقاط ضعف و قوت است و مطمئناً مطالب مفیدی در آن جا پیدا میشود. از آن طرف هم داشته های فلسفی خود را کامل فرض نکنیم که فکر کنیم اینها هم به پایان رسیده است. هم این نکته را در نظر داشته باشیم که امکان تکامل در فلسفه ما وجود دارد و از آن طرف هم ببینیم قابلیتهای آن فلسفه چه کمکهایی میتواند به بارور شدن تفکر فلسفی ما بکند. باید از دیگر فلسفهها کمک بگیریم و مسائل روز را دنبال کنیم. فلسفه تنها با حل مسائل تاریخی فلسفه، واقعاً فلسفه نیست. فلسفه باید زنده باشد و بتواند در متن تفکر جدید قرار بگیرد و مشکلات روز را حل کند.
*حضرتعالی در این زمینه دستاوردی داشتهاید؟
بنده در حال نگارش کتابی در این زمینه هستم، که الآن در مراحل پایانی قرار دارد. در این کتاب با عنوان «معماری علم دینی» در حوزههای فلسفه و معرفتشناسی بحث کردهام که چگونه میشود به این علم رسید و از کجا باید شروع کرد. بنده سعی کردهام این موضوعات را در این کتاب تحلیل کنم و امیدوارم که به زودی منتشر شود.
انتهای پیام/