روایتی از «اوین»؛ دزدان دریایی در بند و منبت‌کار دلتنگ

روایتی از «اوین»؛ دزدان دریایی در بند و منبت‌کار دلتنگ

خبرگزاری تسنیم: فرقی نمی‌کند در کدام گوشه این ندامتگاه باشی، پای حرف‌های پیرمرد محاسن سفید که چهار سال است پشت دیوار ندامت مانده و یا شنیدن صحبت‌های منبت‌کاری که برای دختر دومش دلتنگی می‌کند، اینجا که می‌رسی قدر یک نعمت الهی را بیش‌تر می‌دانی؛ آزادی.

به گزارش خبرنگار انتظامی خبرگزاری تسنیم، ندامتگاه، زندان و یا هر اسم دیگری که بر رویش بگذاری، تفاوتی در اصل ماجرا و بلندی دیوارها و ضخامت درهای آهنی آن ایجاد نمی‌کند. ماجرایی که از درهای آهنی قطور و دیوارهایی بلند شروع می‌شود و تنها کمی آن‌سوتر بیخ دیوارهایی بلندتر و درهای آهنی قطورتر تمام می‌شود، ماجرایی که انجام تا سرانجامش چند قدم بیشتر نیست و تنها دلخوشی ساکنانش امید به حرکت کند عقربه لاغر و نحیف ثانیه‌ شماری است که لحظه‌ای تو را به پایان این کابوس پر از دیوار و میله‌های فولادی نزدیک می‌کند و تنها برای یک آن، رویای سپید آزادی را در ذهن مجسم می‌کند.

ساعت 8 صبح است و سوز برف همراه با صدای کلاغ‌ها و حرکت دسته‌جمعی طوطی‌های وحشی در آسمان خاکستری و ابری بالای سرت با «بک‌گراندی» از تصویر کوه‌های شمالی شهر تهران، تصور دلچسبی را در ذهنت مجسم می‌کند. بازدید از معروف‌ترین زندان کشور آن قدر جذابیت دارد که ناخودآگاه تو را پیش از ساعت مقرر مقابل در بزرگ آهنی «اوین» بکشاند. حتی طولانی شدن زمان هماهنگی‌ها، کنترل مدارک، بازرسی و تحویل تلفن همراه نیز نمی‌تواند از این جذابیت کم کند و برعکس ولع تو را برای دیدن آن‌چه پشت درها و در پس بلندی این دیوارهاست بیش‌تر می‌کند.   

برای بازدید از کارگاه‌های تولیدی زندانیان از محوطه‌ای باز عبور می‌کنیم؛ محوطه‌ای که منظره کوه‌ها و طبیعت پر دار و درخت اطرافش گرچه زیباست ولی وقتی سر می‌چرخانی و چهره خشن دیوارها و برجک‌های نگهبانی در قاب تصویر چشمانت نقش می‌بندد، به صحت حرف آن پیرمرد زندانی که به قول خودش 4 سال‌ است در این زندان پاگیر شده بیشتر پی می‌بری که می‌گفت: «در زندان بیشترین چیزی که آزارت می‌دهد صدای پرندگانی است که از ورای این دیوارها؛ در این آسمان زیبا سلانه سلانه جولان می‌دهند... دیوارهایی که تو را از زندگی چند متر آن‌طرف‌تر جدا کرده و در میان تصویر شلوغی شهر و آرامش کوه، تنها آه را نصیبت کرده...»

وارد کارگاه بزرگ ساخت مبل و صنایع چوبی و صد البته مملو از «خاک‌اره» می‌شویم؛ کارگاهی که شاید بیش از هر چیز تصویر کار کردن زندانیان سیاه و تنومند آفریقایی‌ پوشیده از خاک‌اره‌اش در کنار زندانیان ایرانی جذابیت دارد. زندانیان سیاهی که هر یک در گوشه‌ای از کارگاه در پاسخ به «?where are you from» زیر لب اسم کشورهایی از 4 گوشه آفریقا؛ از نیجریه و اوگاندا تا سومالی و تانزانیا را زمزمه می‌کنند و از دزدی دریایی تا قاچاق کوکائین و هروئین را در پرونده خود ثبت کرده‌اند؛ زندانیان کارگر سیاه‌پوست که شاید شرایط زندگی امروزشان در زندان‌های ایران، راضی کننده‌‌تر از شرایط زندگی گذشته‌شان است. زندانیانی که وضعیت جسمانی، روحیه شاد و مهمتر از همه مدل‌های موی بافته و عجیب و غریب‌شان نشان از آسایش آن‌ها دارد، آسایشی که در برابر وضعیت زندانیان ایرانی گرفتار در کشورهای دیگر دنیا، طعنه معناداری به شعار حقوق بشر غربی است...

مرد خوش اندامی که مهارت دست‌هایش در برش چوب با دستگاه نشان از استادی و مهارتش در ساخت وسائل چوبی دارد از گذشته‌اش می‌گوید و همان‌طور که خاک‌اره‌ها را از ریش پرفسوری و جوگندمیش می‌تکاند روایت بازشدن پایش به زندان را روایتی خود خوانده و از روی بدشانسی توصیف می‌کند. او که به دلیل مشکلات مالی و بدهی چند صد میلیونی به یکی از سازمان‌های دولتی خودش را به دادگاه معرفی کرده بود و به قول خودش داوطلبانه خود را در اختیار قانون قرار داده مصر است که بدهی‌اش را پرداخت کند. او می‌گوید: من سال‌ها شرافتمندانه کار کردم و پول هیچ کس را نخوردم ولی اگر به من فرصت دهند بدهی‌ام را پرداخت می‌کنم...

او می‌گوید: من از اردیبهشت‌  در این کارگاه مشغول کار شدم و علاوه بر این که کار کردنم باعث می‌شود گذر زمان را کم تر حس کنم، می‌توانم کمک خرجی هم برای خانواده‌ام باشم و خرج خودم را هم در زندان بدهم.

وقتی با پرسشی درباره زن و فرزندش مواجه می‌شود، همان‌طور که سرش پائین است و با پا «خاک‌اره‌»ها را جابه‌جا می‌کند، می‌گوید: از وقتی که دومین دخترم به دنیا آمده فقط یک بار ملاقاتش کردم و مجدداً دست به ریش نصفه نیمه‌اش می‌برد و سکوت...

پیرمرد سرزنده‌ای که می‌گوید 75 ساله است از وضعیت نامناسب معیشتی خانواده‌اش گله‌مند است و مزد منبت‌کاری هر روزه‌اش را خرج مخارج اقامتش در زندان عنوان می‌کند. در مقابل کنجکاوی بیش از اندازه از شغل و کار و بار گذشته‌اش، با خنده‌ کنایه‌ای به میلیاردرهای دربند اوین می‌زند و از پاسخ طفره می‌رود...

این‌جا گر چه محدود به دیوارهایی ضخیم و میله‌هایی قطور است ولی بازار ندامت و آه ساکنانش تا بخواهی پررونق است و آرزوهایشان از مهندس عمران و تاجر و بازرگان و خلبان تا قاچاقچی و حتی دزد دریایی همه از یک جنس... آرزوهایی از جنس آزادی...

ادامه دارد...

گزارش از انسیه آبشاری و محمد قربانی

انتهای پیام/ 

ا 

پربیننده‌ترین اخبار اجتماعی
اخبار روز اجتماعی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon