شهیدی که عکس حجله‌‌‌اش را خودش انتخاب کرد

شهیدی که عکس حجله‌‌‌اش را خودش انتخاب کرد

خبرگزاری تسنیم: جمعی از مادران شهدا که گرد سالخوردگی روی چهره‌های مهربان و سختی کشیده شان نشسته، در جوار این قطعه سخت مشغول تهیه آش نذری و توزیع آن بین زائران شهدا هستند. مادر شهید شکری در مورد عکسی که خود شهید قبل از شهادت انتخاب کرد سخن می‌گوید.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، گلزار شهدا، پنج شنبه‌ها حال و هوای خاص و عجیبی دارد. هیاهوی زیارت قبور شهدا در میان رهگذران، سور و سات ایستگاه صلواتی‌های بین قطعات، نواهای مختلف مداحی جبهه و جنگ که فضای این بخش از بهشت زهرا(س) را تسخیر کرده است، آمد و رفت خانواده‌های شهدا و دیدار با شهیدشان و از همه مهم‌تر حضور نَفَس معنوی شهدا همگی پنج شنبه‌های این جغرافیا را به قطعه‌ای از بهشت مبدل ساخته است.

بعد از ورودی عابرین به گلزار شهدا،کمی جلوتر از قطعه29، چهلمین قطعه گلزار شهدای بهشت زهرا(س) درست کنار قطعه سرداران بی پلاک قرار گرفته است. جمعی از مادران شهدا که گرد سالخوردگی روی چهره‌های مهربان و سختی کشیده شان نشسته، در جوار این قطعه سخت مشغول تهیه آش نذری و توزیع آن بین زائران شهدا هستند. مادرانی که هر کدام جگر گوشه‌هایشان را در راه خدا فدا کرده‌اند و حالا بعد از گذشت 26 سال از جنگ تحمیلی، هر پنجشنبه دور هم جمع می‌شوند و با جان و دل از زائران تربت پاک فرزندانشان پذیرایی می کنند.

 

"مهرانگیز باقری" مادر "شهید حمید شکری قشلاقی" یکی از همین‌هاست. فرزند شهید او، حمید اهل محله نازی آباد تهران و سومین پسر و پنجمین فرزند از یک خانواده هشت نفره بود که در27 اسفندماه سال 49 به دنیا آمد و در سن 20سالگی در عملیات مانور در پیرانشهر استان کردستان در 29 تیرماه 69 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

عکسی که هنوز در خانه دختر همسایه است

مادر شهید شکری درباره فرزندش چنین روایت می‌کند: تقریبا چهار ماه از اتمام سربازی‌اش مانده بود که شهید شد. وقتی آخرین بار به مرخصی آمد مدام می‌گفت: "مامان من دیگه نمیام!" من به او می‌گفتم حمید جان دو تا برادر بزرگترت رفتند جبهه و به سلامت برگشتند. تو هم سالم برمی‌گردی. این حرف‌ها را نزن. اما او حرف خودش را می‌زد! آخرین بار از همه خانواده و دوستانش خداحافظی کرد. حتی از مادر خودم. به او هم گفته بود که مامان بزرگ من دیگر برنمی‌گردم! به دختر همسایه مان که مستاجر خودمان بود هم گفته بود :" اعظم اگر اومدم که عقدت می‌کنم. اگرم نیومدم می‌تونی عکسمو ببری خونتون!" هنوز هم عکسش خانه آن‌هاست.

عکس حجله‌‌اش را خودش انتخاب کرد

مادر عکس شهیدش را نشان می‌دهد و می‌گوید: وقتی این عکس را انداخت، به من گفت :" من شهید شدم اینو برام چاپ کنید." من خیلی ناراحت شدم که چرا نفهمیدم این حرف‌ها یعنی اینکه روزهای آخرش است. چون شوخ طبع بود فکر می‌کردم این بار هم دارد با ما شوخی می‌کند و از این حرف‌ها می‌زند.

نذر سماور در کردستان، یک هفته قبل از شهادت

شهید شکری در پیرانشهر کردستان به شهادت رسید و نامش نیز در آنجا جاودانه شد. مادرش می‌گوید: در جبهه‌های کردستان می‌جنگید. دوست داشت یادش همیشه آنجا باقی بماند. 25 روز مرخصی به او داده بودند. رفت مقداری پول از پدرش گرفت؛ می‌خواست یک سماور بزرگ بخرد.دید پولش کم است. رفت از خاله خدابیامرزش گرفت. به او گفته بود می‌خواهم یک سماور بزرگ بخرم و نامم را را روی آن بنویسم و سماور توی کردستان بماند. نذر کرده بود.  سماور را خرید و رفت. هفته بعد خبر شهادتش را آوردند. خیلی دوست و رفیق داشت. خیلی هم شوخ طبع و خنده رو بود. اگر بیایید از اهل محل بپرسید همه از کوچک و بزرگ فقط از او تعریف می‌کنند. گاهی با غصه پیش من می‌گفت :" من شهید نمی‌شم! بادمجون بم آفت نداره! "

در مغازه زیرپله‌ به دیگران انفاق می‌کرد

مادر معتقد است او از کودکی تفاوت‌های آشکاری با هم سن و سالانش داشت. هرچند که دیگران چندان متوجه نشدند. او چنین روایت می‌کند: یک مغازه کوچک زیر پله داشت. وقتی از مدرسه برمی‌گشت، به جای اینکه برود با بچه‌ها بازی کند، آنجا می‌ایستاد و چیزهای مختلف مثل کتاب، مداد، خودکار، وسایل مدرسه و وسایل بچگانه می‌فروخت. برخی از هم محل‌ها بعد از شهادتش برایم تعریف کردند اگر کسی می آمد پیشش و پول نداشت، پول جنس را از او نمی‌گرفت و می‌گفت به آقام نگو! هم کار می‌کرد و هم به دیگران خدمت می‌کرد. یک همچین بچه‌ای بود. خدا خواست در راه امام حسین(ع)، در راه علی اکبر(ع)، در راه ابوالفضل العباس(ع) بچه من هم شهید شود. نحوه شهادتش طوری بود که صورتش از بین رفته بود و چهر‌ه‌اش معلوم نبود. او را نتوانستند از صورت بشناسند.

دعا می‌کنم همه دخترها و پسرها در راه حضرت زهرا(س) باشند

مهر انگیز باقری سال‌هاست که غم فراق فرزند را به تنهایی به دوش می‌کشد و مسیر بین خانه تا گلزار شهدای بهشت زهرا(س) را به تنهایی برای دیدن پسر شهیدش طی می‌کند. او می‌گوید: پدر حمید تقریبا 17 سال است که فوت کرده. وقتی خبر شهادت پسرم را برایمان آوردند دیگر از آن به بعد پدرش از پا افتاد و مریض شد. آخر هم از غصه دوری او از دنیا رفت. و به عنوان حرف آخر می‌گوید: از جوان‌ها می‌خواهم در راه امام حسین(ع) و حضرت علی اکبر(ع) باشند. دخترها و پسرها سر و وضعشان را اسلامی درست کنند. من دعایشان می کنم که به راه خدا و حضرت زهرا(س) بیایند. به راه حضرت زینب(س) بیایند. ان شاءالله به حق حضرت صاحب الزمان (عج) همه شان عاقبت به خیر شوند.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران