طهرانی‌مقدم: تست همین است دیگر یا می‌شود یا نمی‌شود

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حسن طهرانی مقدم 6 آبان 1338 در محله سرچشمه تهران متولد شد. به‌علت شغل پدرش (محمود طهرانی مقدم)، که به پیشه خیاطی مشغول بود، به محله شکوفه و سپس به محله بهارستان نقل مکان کرد و مقاطع ابتدایی و دبیرستان را در همین مناطق گذراند. طهرانی مقدم در 21سالگی و در ابتدای شکل‌گیری رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در اطلاعات منطقه 3 سپاه شمال، مشغول به فعالیت شد و تا 59/7/31 در این سمت باقی ماند. در زمان بروز ناآرامی‌ها در نقاط مرزی که مهم‌ترین آنها حوادث تجزیه‌طلبانه در کردستان بود، سپاه را در 15 ماه اول عمر خود متوجه ضرورت تقویت صبغه نظامی کرد.

حاج حسن بعد از عملیات ثامن‌ الائمه(ع)، متوجه ضعف آتش پشتیبانی خودی مستقر در خطوط مقدم جنگ شد. مدت‌ها روی این موضوع فکر کرد و سرانجام در پاییز 1360 طرح ساماندهی آتش پشتیبانی (خمپاره‌اندازها) را به‌صورت سنجیده و مدون تقدیم حسن باقری کرد. در پی آن محسن رضایی نامه‌ای زد با این مضمون: «برادر حسن مقدم به‌عنوان فرمانده پشتیبانی‌کننده آتش‌های خمپاره‌ای سپاه معرفی می‌شوند؛ لازم است با او همکاری کنید». در جلسه‌ای که سردار مقدم به‌عنوان فرمانده توپخانه سپاه حضور داشت،‌ قرار شد شهر بصره با توپ‌های 130 میلی‌متری که حداکثر برد آنها 28 تا 30 کیلومتر بود، مورد حمله توپخانه‌ای قرار گیرد. پس از صدور فرمان تاریخی امام(ره) مبنی بر تشکیل نیروهای سه‌گانه سپاه پاسداران،‌ شهید مقدم در سال 1364 به سِمت فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه منصوب شد.

شهید حسن طهرانی مقدم همچنین در اول مهر سال 84 به‌عنوان جانشین سردار علی زاهدی در نیروی هوایی سپاه پاسداران منصوب شد. در 25 آذرماه سال 85 به‌عنوان مشاور فرمانده کل سپاه در امور موشکی و رئیس سازمان خودکفایی سپاه انتخاب شد. سرانجام در 21 آبان‌ماه 90 در پادگان شهید مدرس و در حال آماده‌سازی آزمایش موشکی بر اثر انفجار زاغه مهمات همراه با 38 تن از یارانش در جهادخودکفایی به شهادت رسید. کتاب «مردی با آرزوهای دوربرد» به‌قلم فائزه غفار حدادی در قالب خاطره به زندگی شهید حسن طهرانی مقدم پرداخته است. بخشی از این کتاب شامل خاطره‌ای مربوط به فعالیت‌های شهید است که در ادامه می‌آید:

می‌خواستند دستگاه کوچکی را تست کنند که به خاطرش چندین ماه شش صبح آمده بودند و 12 شب برگشته بودند. نتیجه همه زحمت‌شان قرار بود در 30 ثانیه معلوم بشود. اما هنوز همه مردد بودند که دستگاه کار کند. حتی خودِحاج حسن.

با این حال حاجی مهمان دعوت کرده بود برای دیدن تست. هرچه بچه‌ها گفته بودند: «حاجی تو روخدا! آبرویمان می‌رود بگذار این بار پیش خودمان تست کنیم». زیر بار نرفته بود. می‌گفت: «تست همین است دیگر یا می‌شود یا نمی‌شود. اگر ناموفقیت‌ها نباشند کسی قدر موفقیت‌ها را نمی‌داند.»

ثانیه دوازدهم یکی از قطعات دستگاه پریده بود و دستگار از کار افتاده بود همه نگاه‌ها خیره شده بود به حاج حسن. تمام بار خراب شدن تست روی حاجی بود. مهمانانش کسانی بودند که حاجی با شگردهای خاص خودش کسری بودجه پروژه‌هایش را از آن‌ها می‌گرفت. می‌توانست با یک برخورد کوچک یا حتی با یک نگاه تمام مهندسان جوان و طبعاً کم طاقتش را جلوی مهمان‌ها خراب کند.

می‌توانست خستگی ِ چندین ماه شش صبح آمدن و دوازده شب رفتن را روی تنشان بگذارد. مهربان پرسیده بود: «چه شد بچه‌ها؟» و وقتی یکی‌شان گفته بود که «تقصیر مقاومت همان قطعه‌ای بود که پیش بینی می‌کردیم». آشکارا نفس راحتی کشیده بود و گفته بود« خیالم راحت شد. حداقل 9 قطعه دیگری که ساخته‌اید درست کار کردند، این یکی هم چیزی نیست تست بعدی را می‌گذاریم بعد ماه رمضان با یک قطعه مقاوم‌تر».

آن قطعه‌ای که حاجی می‌گفت «چیزی نیست» و ازشان می‌خواست که یک ماهه مقاومتش را بالا ببرند چیزی بود که چند مجموعه توی صنعت سال‌ها بود رویش کار می‌کردند و هنوز نتوانسته بودند به نتیجه برسند. خودِ حاجی این چیزها را بهتر از بچه‌ها می‌دانست اما وقتی می‌گفت یک ماهه درستش کنید با کسی شوخی نداشت. یعنی حاجی هیچ وقت درمورد زمان‌بندی با کسی شوخی نداشت.

انتهای پیام/