روایت مادری که بعد از ۳۲ سال، هنوز چشمبه راه است
خبرگزاری تسنیم: مادر شهیدان نادر و مسعود جاوید نیا گفت: نادر و مسعود در محرم، کربلائی شدند و امیدوارم خداوند این هدایا را قبول کند اما هر گاه شهید گمنامی را میآورند، دلم روشن میشود.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، مفقود، واژهای است که گاهی ساده از کنار آن میگذریم اما در ورای آن، دریایی از معنا نهفته است.
باران،که گاهی فقط عادت داریم از زیر بارش رحمت آن به چتر پناه ببریم، نیز یک معنای وسیع دارد و حال شاید از خود بپرسید که رابطه مفقود با باران چیست؟
آبان ماه سال 61 بود که فرزندان روحالله برای آزادسازی ارتفاعات جنوب دهلران دست به عملیات زدند، قلب رزمندگان از عشق به سیدالشهدا(ع) در تب و تاب بود و ترنم ریزش باران رحمت و نجوای دعای توسل در هم میآمیخت و فضایی ملکوتی به وجود آمده بود، عملیات محرم با رمز "یازینب" آغاز شد، نمیخواهم از دستاوردهای عملیات محرم بگویم، محرم در همه ابعاد خود درسهائی دارد که باید آن را با گوش جان شنید و خواند.
شب وحشتزده و وحشتآوری بود، نمیدانم زمین چه بلائی بر سرآسمان آورده بود که آسمان دلسوخته و سوزناک یک بند میبارید، فرزندان روحالله با نوای یازینب و غیرت حسینی و گوش به فرمان فرمانده میرفتند تا خاک غصب شده را پس بگیرند، با شروع عملیات وضع رودخانه هم خراب شد، عبور از رودخانه وحشی شده از یک سو و عبور از میادین مین از سوی دیگر، در کنار خراب شدن پل، کار را سخت کرده بود.
دست طبیعت و حلقههای گمشده دفاع مقدس
فرمانده دستور عملیات را صادر کرد اما این خشم غیر منتظره طبیعت، جمع زیادی از نیروهای مخلص یگانهای اصفهان را در کام خود فرو برد و از جمع حدود 1000 شهید آن، در این عملیات 700 نفر از شهر اصفهان بودند؛ بیشتر از 300 نفر این شهیدان در دل امواج غیر طبیعی رودخانه به شهادت رسیدند و برخی از این شهدا را آب با خود برد....
تلخ است، میدانم اما باران است و رحمت، همانطور که امام خمینی(ره) فرمودند برکات و معجزات انقلاب اسلامی، نسلها بعد از جنگ برای مردم روشن میشود، روشنائی از نگاه من، 2 حلقه گمشده موضوع گزارشم بود، شهیدان نادر و مسعود جاوید نیا....
32 سال از محرم سال 61 میگذرد، 32 سال خود یک عمر است، صدایش لطیف بود و دلنشین، گوئی باران محرم 61 و طغیان رودخانه بعد از این سالها آرامش را برایش به ارمغان آورده بود، حرفهایش به قدری زیاد بود که نمیدانست از کجا شروع کند.
گفتم نادر با حضور تو جبههها پر میشود؟
طاهره مجدی نصب، مادر 2 شهید جاویدالاثر عملیات محرم گفت: نادر 16 ساله بود که به او گفتم قد و بالایت رو دیدی، هنوز برای جبهه رفتن زود است، گفت مادر شما بگوئید برو، میروم، بگوئید نرو، باز هم میروم؛ شما به مکه رفته، طواف کردید و گفتید اللهم البیک، حال امام وقت گفته که جبههها باید پر شود. به او گفتم تو 16 سال داری، آیا با حضور تو جبههها پر میشود؟
خاطرم نیست که چه زمانی رفت اما بعد از 8 روز، نامهاش به دستمان رسید که نوشته بود در دهلران هستم و با خواهر دوقلوی خود حرف زده بود و پدرش در این زمان از غصه مریض شد.
مسعود هم که سرپرست تدارکات والفجر یک بود، بعد از شنیدن وضعیت دهلران و عملیات محرم به جبهه رفت تا نادر را برگرداند، بعدها در خاطرات شهید خرازی خواندم که چه قیامتی در عملیات محرم بوده، 700 نفر از بچههای اصفهان در این عملیات شهید شدنn که 370 شهید اصفهانی آن را در آبان آوردند اما خبری از مسعود و نادر نبود.
در همان روزها شخصی به خانه ما آمد، از او پرسیدم که شما به نادر اجازه دادید که به جبهه برود و در عملیات شرکت کند، گفت نه، نادر خود رفت، پدرش که از مریضی بر روی ویلچر نشسته بود، پرسید آیا تکیهای از پسرم باقی نمانده بود که برای ما بیاورید تا ما چشممان از این در برداشته شود.
پسرانم در عملیات محرم، کربلائی شدند
مسعود برای عملیات محرم به جبهه رفته بود، دلم آشوب بود، به اهواز رفتم و از فرمانده مسعود خواستم که به او بگوید بیاید، مسعود از دیدن من ناراحت شد و پرسید که چرا آمدی؟ گفتم آمدم که بدانم که نادر کجاست، گفت که آب رودخانه او را با خود برده، اگر مسلمانی به او برسد، 80 درصد زنده میماند اما چه شد، مسعود به دنبال نادر رفت و دیگر هیچکدام بازنیامدند، نادر و مسعود برای خدا رفتند، امیدوارم که خداوند این هدایا را که در راه حسین کربلا رفتند، از ما قبول کند.
خاطرم هست که مادران میگویند که فرزندان مثل انگشتان یک دست هستند و برای مادر هیچ کدام با هم فرقی نمیکنند، مادر شهیدان جاوید نیا نفسی عمیق کشید، گوئی داغ دلش هنوز تازه است، داغ فرزندان مفقودش و درد 2 فرزند جوانش را در سینه دارد، میگوید: اگر قرآن نبود، نمیتوانستم این دردها را تحمل کنم.
مادران شهدای گمنام، حرفی برای گفتن باقی نمیگذارند
مادر شهیدان جاویدنیا که خود زمانی از مددکاران بنیاد شهید بوده از پسرش حمید میگوید که برای تحصیلات به آمریکا رفت اما به جرم اسلام و انقلاب، شکنجهاش دادند و از هوشنگ که در پایش یادگاری از زمان جنگ دارد، به راستی که بهشت شایسته مادران ایرانی است، مادرانی که غم خود را نمیبینند و در برابر غم و درد دیگران شرمنده میشوند.
مادر از دردهای مادران شهدای مفقودالاثر میگفت: زمانی به صورت افتخاری برای بنیاد کار میکردم و هر زمان که شهید گمنام میآوردند، به در خانه 100 خانواده شهید میرفتم که شاید خبری از فرزندانشان آورده باشند، من توقعی از کسی ندارم زیرا در کلاسهای قرآن که شرکت میکنم، مادران شهدای مفقودالاثری را میبینم که دیگر حرفی را برای گفتن باقی نمیگذارد.
وی حرف زیبائی هم زد و گفت: جنگ سالهاست که تمام شده اما اکنون داعش، آمریکا، انگلیس آمدند و میخواهند اسلام واقعی را خراب کنند و شیعه بودن را از ما بگیرند، اما ما ایستادهایم و کسی نمیتواند اعتقاداتمان را از ما بگیرد و تنها میتوان در برابر این رحمتی که خداوند به مادران شهدا داده، شکر گذار بود و سجده کرد.
محرم سال 61، جز زیبایی چیزی ندیدم
مادر شهیدان جاویدنیا با اشاره به روز 25 آبان سال 61 ، سالروز ایثار و حماسه اصفهان و تشییع باشکوه 370 شهید گفت: در آن روز اصفهان قیامت بود و ما تمام راه میدان امام را تا گلستان شهدا پیاده طی کردیم و جز زیبائی هیچ چیز دیگری را ندیدیم.
شهیدان مسعود و نادر جاویدنیا همانند نامشان رفتند و در آسمان پرستاره ایران جاودان شدند و اکنون رزمنده این جبهه ما هستیم که باید الگوی جاودانگی آنها را سرمشق عاشقهای خود قرار دهیم تا روزی که بازمیآیند، شرمسار نباشیم.
مادران شهدا، الگوهای صبر و استقامت هستند، همانگونه که مقام معظم رهبری خطاب به مادران شهدای گمنامی فرمودند: درود بر دلهای صبور و پر ظرفیت مادرانی که پس از هجرت جگر گوشگان دلبندشان به نشانهای از پیکر پاک آنان دل بستند و به آن نیز دست نیافتند و با این همه، با شکیبائی و صبوری خود نقشی بی نظیر و استثنایی از خود بر جای نهادند.
به راستی که مادران شهدای گمنام جواهراتی هستند که خداوند آنها را برای الگو گرفتن نسل جوان برایمان حفظ کرده است و دعای میکنیم که به برکت راهی که فرزندان این مادران رفتند، زمانی زودتر وعده به وفا برسد و پیکر پاک فرزندانشان در آغوش مهربان این اسوههای صبوری جای گیرد و شاید تنها بتوان به این مادران چشم بهراه گفت که یوسف گمگشته بازآید به کنعان غممخور...
مفقود، واژهای که باید در آن تامل کنیم و باران که گاهی باید خیس شد تا باورش کرد.
گفتوگو از زینب کلانتری
انتهای پیام/ ب