قوام علوم به اهدافشان نیست؛ آیا لازمه پذیرش علوم، پذیرش اهداف آنها است؟

قوام علوم به اهدافشان نیست؛ آیا لازمه پذیرش علوم، پذیرش اهداف آنها است؟

خبرگزاری تسنیم: آیت‌الله مصباح یزدی گفت: علم مجموعه قضایایی است که به نفی یا اثبات، حول یک محور بحث می‌کند؛ اینکه انگیزه شما از تحصیل این علم چیست، یا انتظاری که از این علم دارید، هیچ کدام در علم بودن آن تعیین کننده نیستند؛ این اهداف شخصی است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نقشه راه در تولید علوم انسانی اسلامی مساله‌ای است که همیشه به عنوان یکی از مهم‌ترین موضوعات مورد بحث در حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها مطرح بوده است. دغدغه‌ای که از سوی امام راحل و مقام معظم رهبری مورد تاکید قرار گرفته است و به همین جهت بار‌ها نخبگان جامعه را در این زمینه مورد خطاب قرار داده‌اند.

در میان صاحب نظران، آیت الله مصباح یزدی شاید یکی از موثر‌ترین و پرکار‌ترین‌ علمای حاضر در این زمینه بوده‌اند تا جایی که امام راحل از ابتدای انقلاب وظیفه خطیر اسلامی‌سازی علوم انسانی را به ایشان و موسسه «در راه حق» سپرده بودند و ایشان با تاسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه سال‌ها در این زمینه فعالیت کردند. آنچه در ادامه می‌آید بخش دوم گفتگوی تفصیلی تسنیم با آیت الله مصباح یزدی در زمینه اسلامی‌سازی علوم انسانی و نقشه راه در تولید این علوم است؛ لینک بخش نخست این گفت‌وگو در پائین همین صفحه در بخش «اخبار مرتبط» آمده است.

تعریف علوم انسانی با عنصرشماری و قرارداد

*تسنیم: شما فرمودید باید به معرفت‌شناسی بازگردیم و علم را تعریف کنیم. ما بی‌شک علم را منحصر به تجربه نمی‌دانیم و با پوزیتیویست‌ها موافق نیستیم ولی وقتی می‌خواهیم با مخاطبانمان تفاهم کنیم باید بگوییم منظورمان از علوم انسانی چیست و به یک تعریف قراردادی و شرح الاسمی برسیم. وقتی واژهٔ علوم انسانی را به کار می‌بریم منظورمان چیست؟

اگر در نظرتان باشد در منطق، درباره «تعریف» بحث شده است که چند گونه تعریف داریم. از جملهٔ آن‌ها عنصر شماری است؛ یعنی در تعریف چیزی، مؤلفه‌هایش را بیان می‌کنیم یا هنگامی که می‌خواهیم یک کلی را تعریف کنیم اصنافش را بیان می‌کنیم. اگر ما پذیرفتیم تقسیم علوم قراردادی است، بهترین راه این است که بگوییم منظور ما از علوم انسانی، این بخش از معارف است. اگر همه‌اش یا اکثرش یک جامعی داشته باشد، آن جامع را ذکر می‌کنیم و می‌گوییم این‌ها و چند مورد دیگر مثل این‌ها، معنای مورد توافق ما و شماست. بهترین راه تعریف در این موارد، عنصر شماری است و اینکه اجزای آن را بیان کنیم.

*تسنیم: ممکن است به آن مجموعه اشاره کنید، یعنی عنصرشماری کنید؟

در جواب باید هر یک از رشته‌هایی را که توافق کرده‌ایم برشماریم و در این کار باید با عرف عام محافل علمی و دانشگاهی دنیا توافق شود. کسانی که چیز دیگری غیر از این معنای توافقی را بگویند، شاذ هستند و سخن استثنایی گفته‌اند.

*تسنیم: یعنی ما اصطلاح جدیدی را جعل نمی‌کنیم، بلکه‌‌ همان چیزی را که در عرف مصطلح است، انتخاب می‌کنیم؟

قرار است تفاهم کنیم و این قرارداد مشهور است.

*تسنیم: بنابراین وقتی از علوم انسانی بحث می‌کنیم، علومی مثل حسابداری و مانند آن را هم به شمار می‌آوریم؟

بله، می‌گویم در دنیا علوم انسانی را به این‌ها نام‌گذاری کرده‌اند؛ هرچند می‌توانیم مناقشه کنیم که برخی از این‌ها در واقع فن است و علم نیست. در مقام تفاهم، بهترین راه این است که با مخاطبمان توافق کنیم که این اصطلاح را می‌پذیریم. اگر انتقادی داشتیم، می‌گوییم ما وقتی تعبیر علوم انسانی را به کار می‌بریم، این قسمِ آن را قبول نداریم و این ادعایی می‌شود؛ و اگر صرف قرارداد است، او هم می‌تواند بگوید شما قبول نداشته باشید؛ شما اصطلاحتان این است و ما اصطلاحمان آن است. اما اگر بخواهیم برای آن استدلال کنیم، قرارداد استدلال برنمی‌دارد. ‌‌نهایت چیزی که در مورد اصطلاحات قراردادی می‌توان گفت، این است که این معنا با این لفظ مناسب‌تر است و البته ممکن است یکی مناسب ببیند و یکی مناسب نبیند.

ما دو علم با دو ماهیت علمی نداریم که بگوییم یکی علوم انسانی است و یکی غیر انسانی، و هرکدام ماهیتی مشخص و جدای از هم دارند که می‌توان بر آن‌ها برهان اقامه کرد. بهترین مثالش روان‌شناسی است؛ رفتارگرایان به رفتار توجه دارند و این می‌شود جزء علوم تجربی؛ اما افرادی که معناگرا و تفسیرگرا هستند و تجربیات باطنی را معتبر می‌دانند، روان‌شناسی را از علوم تجربی نمی‌دانند. جالب است توجه کنیم که اصل روان‌شناسی از همین درون گرایان شروع شد و رفتارگرایی یک گرایش نسبتا جدید است. اینکه چرا می‌گوییم روان‌شناسی تجربی از علوم انسانی است، من ملاک قابل قبولی که بتوان بر آن استدلال کرد، سراغ ندارم.

*تسنیم: در تعریف رایج، دین عبارت است از اعتقاداتی که دستور العمل‌هایی بر آن مبتنی است. آیا مناسب‌تر نیست که بگوییم دین‌‌ همان دستورالعمل هاست؟ یعنی دین، برنامهٔ زندگی است و این برنامه مبتنی بر یک سری ارزش‌ها است و این ارزش‌ها مبتنی بر برخی اعتقادات است. با توجه به اینکه همه اعتقادات جزو دین نیستند بلکه تنها اعتقاداتی را که منجر به برنامه‌ریزی برای زندگی می‌شود را دین می‌دانیم، بنابراین آیا مناسب‌تر نیست هستهٔ اصلی دین را برنامه عملی آن بدانیم و بقیهٔ عناصر را مبانی این برنامه به شمار آوریم؟

یک پرسش در این‌باره است که اگر کسی معتقد شود انسان همین بدن است و هیچ چیز دیگری نیست و این اعتقاد منشأ برنامه و رفتارهای خاصی برای زندگی شود، آیا این دین است؟ فکر نمی‌کنم هیچ کس این را دین به شمار آورده باشد.

سه برداشت متفاوت از مفهوم «دین»

*تسنیم: این اشکال به‌‌ همان تعریف مشهور هم وارد است؛ یعنی کسی بگوید دین اعتقاداتی است که به رفتارهایی خاص منجر می‌شود. اگر لازم باشد به آن تعریف قیدی بزنیم، باید این اشکال را هم به آن وارد بدانیم.

بله، ولی صرف نظر از جای دیگر، به این تعریف این اشکال وارد است.

در یک تقسیم عام، سه اصطلاح از دین داریم: اول، معنای لغوی که حتی شامل ادیان باطل و کفر آمیز و بدون خدا هم می‌شود؛ دوم، ادیانی که محور آن‌ها خداست، و اگر خدا را حذف کنیم دیگر دینی باقی نمی‌ماند؛ سوم، دین خاص حق که امروزه مصداق آن، اسلام است.

در درون این تقسیم، تقسیم‌های جزئی‌تری هم وجود دارد. مثلا دین اسلام شامل عقاید و اخلاق و احکام هم می‌شود. آیا این بدان معناست که دین هر سه بخش را در عرض هم در نظر دارد و یا باید بگوییم که هر سه بخش در تعریف دین به یک اندازه دخالت دارند؟ یا باید بگوییم دین از سویی بدنه و ریشه دارد، و از سوی دیگر، شاخه و میوه‌ای دارد؟ بنابراین ممکن است زمستان باشد و درخت، میوه و گل نداشته باشد ولی چون تنه و ریشه دارد می‌توان آن را درخت نامید؛ درخت حتی اگر بی‌شاخه و برگ هم باشد، درخت است، اما بی‌تنه و بی‌ریشه نمی‌شود.

بنابراین اصل در دین، عقاید است که به منزلهٔ ریشه هستند. اگر کسی به احکام، درست عمل نکرد و یا بدان معتقد نبود، خیلی به دینش ضرر نمی‌زند؛ مگر اینکه موجب شود اعتقادش به اصل دین خدشه دار شود. از سوی دیگر ممکن است گفته شود اصلا در دین، آیین زندگی است و باید توجه اصلی به احکام باشد، منتها نه هر احکامی، بلکه احکامی که بر ارزش‌های خاصی مبتنی است؛ آن هم نه هر ارزشی، بلکه ارزش‌های خاصی که مبتنی بر عقاید توحیدی باشد. این اصطلاحات به قرارداد برمی‌گردد و دلیلی ندارد که بر یکی پافشاری کنیم.

در قرآن کریم، دین کمابیش در همه این معانی به کار برده شده است: «قُل یا أیُّ‌ها الکافِرونَ * لا أعبُدُ ما تَعبُدونَ * وَ لا أنتُم عابِدونَ ما أعبُدُ *» در این آیات، صحبت درباره این است که چه کسی را باید پرستش کرد و می‌فرماید: «لَکُم دینُکُم وَلِیَ دینِ» ما آب‌مان در یک جوی نمی‌رود؛ شما دین‌تان بت‌پرستی، و ما دین‌مان خداپرستی است. پس دین می‌تواند شامل بت پرستی هم بشود. حالا که شامل بت‌پرستی هم می‌شود، اعتقاد به اینکه بت معبود است یا پرستش مخصوص خداست، هردوی آن‌ها دین است. یا در جایی دیگری می‌فرماید: «وَ مَن أحسَنُ دینا مِمَّن أسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحسِنٌ» دین آن است که در آن خضوع در برابر خدا باشد.

*تسنیم: آیا تعبیر «احسن دینا» به معنای آن است که دین «غیر احسن» هم داریم؟

کسانی که این اعتقاد را ندارند یا دین احسن ندارند یا اصلا دین ندارند؛ ولی در هر حال، سوال این است که ملاک دین‌داری اعتقاد است یا رفتار؟ اینکه  بت‌پرست، دین‌دار تلقی شده‌، آیا به این دلیل است که اعتقاد دارد بت یا آنچه که پرستش می‌کند خداست و به همین دلیل می‌گویند این دین است! یا رفتار بت پرستانهٔ اودین است؟! تعبیر قرآن هر دو را بر می‌تابد. شاید تصریحاتی هم در منابع دینی داشته باشیم که گاهی به رفتار و‌ گاه فقط به اخلاق، دین اطلاق شده باشد. این‌ها بازی با الفاظ یا تفنن در کلام است و هیچ کدام ارزش بحث علمی ندارد.

*تسنیم: وجه ترجیح این تعریف آن است که دلیلی که برای نیاز به دین می‌آوریم اصالتا متوجه برنامهٔ زندگی است.

دلیل ممکن است تمام مدعا را اثبات نکند؛‌‌ همان طور که یک دلیل برای اثبات دین هم فطری بودن اعتقاد به خداست، که فقط بر یک بخش از اعتقادات دینی دلالت می‌کند.

هر مجموعه اعتقادی که محورش خدا باشد دین است؛ دئیسم هم دین است

*تسنیم: آیا صرف اعتقاد به خدا دین است؟ چون کسانی مانند دئیست‌ها هستند که خدا را قبول دارند ولی دین را قبول ندارند و بر این اساس باید آن‌ها را هم متدین بدانیم؛ هرچند چیزی غیر از خدا را قبول نداشته باشند؟

در این تعریف، مفروض عنه گرفته‌ایم که دین یک مجموعه است (از عقاید، اخلاق و احکام) و نبوت جزئی از آن است. ولی ما فقط برای یک قسمت از دین دلیل می‌آوریم نه اینکه همهٔ دین این است. اما بنا بر یک تعریف (اصطلاح دوم)، هر مجموعهٔ اعتقادی که محورش خدا باشد دین است و طبق این اصطلاح، دئیسم هم دین است؛‌‌ همان طور که بعضی هم به دین بودن آن تصریح کرده‌اند.

*تسنیم: می‌توانیم بگوییم اهداف و آرمان‌های دینی می‌توانند جهت بخش نظریه‌ها در علوم انسانی باشند و نه تنها می‌توانند بلکه بر اساس این مبنا که پذیرفتیم وحی و تعالیم انبیا در معرفت‌شناسی دخالت دارد، این‌ها نقش محوری دارند و تعیین کننده‌های اصلی همین‌ها هستند.

اگر ما دو نوع منبع را برای معرفت پذیرفتیم، محور دانستن یکی چندان برهانی نیست. معنای دو منبع معرفتی آن است که برای اثبات قضایای این علم، دو راه داریم؛ یک سری قضایا را از راه وحی، و قضایایی دیگر را از راه عقل اثبات می‌کنیم. حال اگر بگوییم وحی محور است، حرفی بی‌دلیل خواهد بود. وانگهی، مگر اصل وجود خدا را با وحی اثبات می‌کنیم!

*تسنیم: در تعیین اهداف و آرمان‌ها برای علوم انسانی چطور؟ نمی‌توان وحی را منبع اصلی قرار داد؟

آیا منظور، اهدافی است که شما تعیین می‌کنید یا اهدافی که عالمان علوم انسانی پذیرفته‌اند؟ یعنی لازمهٔ پذیرفتن علوم انسانی، پذیرفتن این اهداف است، یا شما در علوم انسانی این ادعا را دارید؟ اگر شما از دیدگاه دینی‌تان می‌گویید، این مصادره به مطلوب است؛ اما اگر در فضایی در حال بحث هستید که همهٔ عالمان این علوم مخاطب هستند، در این زمینه وقتی می‌گویید باید به خدا اعتقاد داشته باشیم، لازمه‌اش این است که آن شخصی که اعتقاد ندارد، اهل این علم نیست.

*تسنیم: بنابر این مبنا نیست؟

شما که اهل این علم نیستید نباید بگویید؛ بلکه به چنین شخصی می‌گویند روان‌شناس بی‌دین. پس روان‌شناس بودنش مورد قبول است، و به همین دلیل نمی‌توان گفت که دین و وحی، محور علوم انسانی موجود است.

*تسنیم: شاید بتوان گفت که اعتقاد داشتن به خدا و دین، یا اعتقاد نداشتن به خدا و دین یک نقش محوری دارد؟

چه بسا کسی معتقد به خدا نباشد، اما در بحث‌های تجربی روان‌شناختی تخصص داشته باشد؛ آیا باید بگوییم عدم اعتقادش، موجب تخصص در روان‌شناسی می‌شود!

*تسنیم: اعتقاد و عدم اعتقاد به خدا و دین در هدف این علم دخالت دارد؟

این به انتخاب آن فرد بستگی دارد و علم هم که قوامش به هدف آن نیست. باز برمی‌گردیم به اینکه علم یعنی چه و مقومات آن چیست؟ آیا هدف هم در علم بودن علم دخالت دارد یا خیر؟ علم، مجموعه قضایایی است که به نفی یا اثبات، حول یک محور بحث می‌کند؛ اما اینکه انگیزه شما از تحصیل این علم چیست، یا آرمان‌هایی که از این علم انتظار دارید چیست، هیچ کدام در علم بودن علم تعیین کننده نیستند و این اهداف، شخصی است؛ یا به این معنا از اهداف علم است که این علم می‌تواند شما را به آن‌ها برساند. اما اینکه در تعریف علم اخذ شود، باید در مبحث تعریف و مؤلفه‌های آن بحث شود.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران