صائب میگوید آنان که به اهل دنیا دلخوشاند، نمیدانند که همین دنیا آنان را از هم جدا میکند
خبرگزاری تسنیم: سهرابی نوشت: صائب اهل جهان را مانند دستهای پرنده گرفته است که به نفیر سنگی از هم میپاشند و هر یک به سویی پرواز میکنند.
خبرگزاری تسنیم - محمد سهرابی:
بسم الله الرحمن الرحیم
غزل:
سبکروان ز غم روزگار بیخبرند چو دامن فلک از زخم خار بیخبرند
جهان به دیدهٔ روشندلان نمیآید ستارههای فلک از غبار بیخبرند
جماعتی که نفس را شمرده خرج کنند ز خردهگیری روز شمار بیخبرند
درون پرده گروهی که باده مینوشند ز پردهسوزی صبح خمار بیخبرند
جماعتی که به جمعیت جهان شادند ز سنگ تفرقهٔ روزگار بیخبرند
در این بساط، چو آیینه، سینهپردازان ز نقش نیک و بد روزگار بیخبرند
«صائب تبریزی»
صائب
اشاره:
بیت اول: «سبکروان ز غم روزگار بیخبرند چو دامن فلک از زخم خار بیخبرند»
جناب صائب دامن فلک را برچیده میداند؛ دامنی که خار بدان نمیچسبد. او در واقع فلک را برکنار از زخم و درد و رنج میشمارد. فلک اگر دامنی هم دارد بر زمین کشیده نمیشود. فلک تندسیر است، یعنی درنگ نمیکند تا خاری به دامانش بیاویزد. سبکروان هم همانگونهاند. ایشان اهل ماندن، درنگ نمودن و سنگین شدن نیستند. لذا از تعلقات بریء هستند. فلک در اینجا همان به معنای آسمان مرسوم است و البته شاید همهٔ طبقات هفت یا نه گانهٔ آسمان.
سبکرو مرادف سبکپا و سبکرکاب و سبکجولان است بهمعنای تندگذرنده.
جنابش میفرماید:
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری
برخی ابیات این غزل در تأیید ناآگاهی است و برخی در ترغیب به آگاه شدن و تقبیح عدم آگاهی. صائب:
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده است حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم
بیدل:
زین پیش که دل قابل فرهنگ نبود از پیچ و خم تعلقم ننگ نبود
آگاهیام از هر دو جهان وحشت داد تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود
صائب:
چون دستگاه عیش به مقدار غفلت است بیچاره آن کسی که ز خود با خبر شود
صائب:
ز خاکبازی اطفال میتوان دریافت که عیش روی زمین در مقام بیخبری است
بیت دوم: «جهان به دیدهٔ روشندلان نمیآید ستارههای فلک از غبار بیخبرند»
غبار نشانهای است برای عالم مادیات و خاک. نشانهای است از عالم وجود. جنابش میفرماید:
چون صبح زندگانی روشندلان دمی است اما دمی که باعث احیای عالمی است
در عقیدهٔ صائب روشندلان هرچند کم زندگی میکنند، عالم را احیا میکنند. در بیت دوم غزل ستارههای فلک همان روشندلان هستند. یعنی مابهازای روشندلان در شعر هستند. ستارهها که دائم در حال پرتوافشانیاند، گویا هیچگاه غباری بر آنان نمینشیند و آنان را مکدر نمیسازد؛ پس آنها این عدم تکدر را مرهون و مدیون روشندلی خویشند.
تعبیر لطیف دیگری که در این بیت هست این است که صائب نابینایان را نیز جزو همین ستارههای فلک گرفته است. در مصراع اول با دیدی دیگر صائب بیان واقع کرده است و از دید اول لطافت روحانیان و عارفان را بیان نموده است. آنجا که بیان واقع شده این است که واقعا روشندلان (نابینایان) جهان را نمیبینند: جهان به دیدهٔ روشندلان نمیآید. این یک واقعیت است. بعد در مصراع دوم به قول معروف کار را بسته و تمام کرده است: ستارههای فلک از غبار بیخبرند. حتی اگر در عصر صائب به نابینایان، روشندل نمیگفتهاند، و حتی اگر این تعبیر در زمان ما ایجاد شده باشد، باز هم میتوان چنین استفادهای از بیت برد و باید گفت که خوش نشسته است. در کل روشندل کسی است که درونش زیبا و نورانی است و دارای بصیرت و آگاهی است. صائب:
چون شمع، چند من به زبان گفتگو کنم؟ روشندلی کجاست به جان گفتگو کنم
بیت سوم: «جماعتی که نفس را شمرده خرج کنند ز خردهگیری روز شمار بیخبرند»
روز شمار، کنایه از روز قیامت است. و منظور از نفس شمرده زدن، با حزم و احتیاط زندگی کردن است، حساب کار خود و حساب عمر را داشتن است.
نفس شمرده زن ای بلبل نواپرداز که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد
ابوسعید ابیالخیر فرماید:
هر دُر که ز بحر اشک افتد به کنار در رشتهٔ جان خود کشم گوهروار
گیرم به کفش چو سبحه در فرقت یار یعنی که نمیزنم نفس جز به شمار
صائب میفرماید که آنان که حساب عمر را دارند و آن را بیهوده نمیگذرانند، در روز جزا آسودهاند و به آنان خرده نمیگیرند و بلکه اصالتا از آن خبری هم ندارند.
بیت چهارم: «درون پرده گروهی که باده مینوشند ز پردهسوزی صبح خمار بیخبرند»
این بیت را هم میتوان در تأیید باده نوشی در پرده خواند هم در رد و تقبیح آن. تأیید اینکه آن جماعتی که در پرده باده مینوشند و خود را نمایان نمیکنند، دائم مستند و اگر روزی هم خماری به ایشان دست بدهد، چون بیرون نمیآیند، آبرویشان نزد خلق الله نخواهد رفت و خماری که مانند صبح، پردهدر و پردهسوز است، وجاهت ایشان را نخواهد برد. و در رد و یا بهتر بگویم در تقبیح موضوع اینکه آن جماعتی که درون پرده بادهگساری میکنند، خبر ندارند که وقتی خماری به ایشان دست بدهد، مجبور میشوند بیرون بیایند و در نتیجه آبرویشان خواهد ریخت. خماری به صبحی مانند شده است که همه چیز را نشان میدهد و هر کسی با هر وضعی که باشد در آن قابل رؤیت و مشاهده است.
بیت پنجم: «جماعتی که به جمعیت جهان شادند ز سنگ تفرقهٔ روزگار بیخبرند»
صائب میفرماید آنان که به اهل دنیا دل خوش کردهاند، نمیدانند که همین روزگار آنان را از یکدگر جدا خواهد کرد. او اهل جهان را مانند دستهای پرنده گرفته است که به نفیر سنگی از هم میپاشند و هر یک به سویی پرواز میکنند. غمی که از تفرقه به دست میآید، در مصراع دوم ذکر نشده است و این باعث زیبایی بیت گردیده. تفرقه در قبال جمعیت ذکر شده است.
بیت ششم: «در این بساط، چو آیینه، سینهپردازان ز نقش نیک و بد روزگار بیخبرند»
جنابش میفرماید آنان که سینه را از اغیار خالی کردهاند و هیچ در سینه نمیگیرند، شبیه آینه هستند؛ چرا که آیینه هم هیچ نقشی بر خود ندارد و از همه چیر خالی است. پرداختن در اینجا بهمعنای خالی کردن و ستردن است. سینهپرداز یعنی کسی که سینهای بیکینه دارد. صائب میفرماید:
تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش
و باز میفرماید:
خانهای از خانهٔ آیینه دارم پاکتر هر چه هر کس آورد با خویش، مهمانش کنم
انتهای پیام/