بررسی رواج مبانی نظری بیتفاوتی اجتماعی
- اخبار رسانه ها
- 09 خرداد 1394 - 09:01
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،مشارکت اجتماعی بهعنوان مقولهمحوری در جامعه اسلامی بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به تدریج فروکش کرد. در ابتدا افراد و گروههایی از عرصه سیاسی و دخالت در آن کنار رفته و اعتزال گزیدند. با به دست گرفتن قدرت توسط امویان، انفعال اجتماعی به سطح وسیعی از جامعه سرایت کرد؛ بهگونهای که بزرگترین جنایات در این دوره اتفاق افتاد، اما جامعه در مقابل آن واکنشی نشان نداد. از عوامل تأثیرگذار بر این روند، استفاده امویان از اندیشههای منفعل زا بود. تعبیری که امویان و تعدادی از صحابه از اندیشهها دینی و شبه دینی داشتند، در به رکود کشاندن جامعه تأثیر گذاشت. اندیشههای حفظ جماعت، تقدیرگرایی، اندیشه ارجا و خلافت الهی ازجمله مبانی نظری بود که امویان با تعبیری متفاوت از آن، جامعه را در قبال عملکرد خود به سکوت کشاندند. در این مقاله با روش توصیفی ـ تبیینی ابتدا اندیشههای دینی و شبه دینی رایج در دوره امویان بیان شده سپس به چگونگی تأثیرگذاری آنها بر انفعال اجتماعی پرداخته میشود. به نظر میرسد امویان با استفاده از این اندیشهها با سلب روحیه مشارکت از مردم، انفعال اجتماعی را به سطح وسعی از جامعه اشاعه دادند.
واژگان کلیدی
بیتفاوتی اجتماعی، نظریه حفظ جماعت، تقدیرگرایی، نظریه خلافت الهی، اندیشه ارجای خالص.
طرح مسئله
بیتفاوتی اجتماعی (1) به دوری و امتناع اجتماع از اتخاذ موضعی مشخص و دوری از مداخله و مشارکت در امور سیاسی اشاره دارد. (2) این امر با احساس عدم تعهد، بیمسئولیتی و فقدان درک مسائل اجتماعی، به شکل بارزی نمود یافته و مردم با خودداری از مشارکت سیاسی، به امور روزمره مشغول میشدند. ادامه این روند منجر به انفعال اجتماع و پایین آمدن مشارکت خودجوش مردم در برابر عملکرد حاکمیت شد. (3)
بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مشارکت خودجوش مردم و دغدغههای دینی آنان بهتدریج کمرنگ شد؛ چنانکه در دو سال پایانی خلافت علی(علیه السلام) بسیاری از مردم حاضر به تقابل با معاویه نبودند. امام حسن(علیه السلام) نیز با توجه به پایین بودن حمایتهای مردمی از ایشان در تقابل با معاویه، مجبور به پذیرش صلح شد و خلافت را به معاویه واگذار کرد. با به قدرت رسیدن معاویه، افراد انگشتشماری مانند حجر بن عدی در مسائل دینی و بیتوجهی معاویه به آموزههای دینی با وی به منازعه پرداختند؛ اما در بطن جامعه عکسالعملی نسبت به عملکرد خلاف دین امویان مشاهده نمیشد. تنها قیامی که در دوره حاکمیت سفیانیان بر مبنای دینی بهوقوع پیوست، قیام امام حسین(علیه السلام) بود که آن نیز با عدم همراهی مسلمانان مواجه شد.
انفعال اجتماعی در این دوره را میتوان از دو جهت بررسی کرد:
1. رواج اندیشههای انفعالی توسط افراد شناختهشده و در مواردی صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) که حمایت سفیانیان را درپی داشت. اندیشه تقدیرگرایی و حفظ جماعت توسط صحابه بهمنظور جلوگیری از تفرق مسلمین مطرح گردید، اما امویان با تعبیری متفاوت آن را در جهت مقاصد خود و به انفعال کشاندن اجتماع سوق دادند.
2. اندیشههای دینی و شبهدینی که امویان برای مشروعیت بخشیدن به خلافت خود مطرح میکردند؛ ازجمله اندیشه خلافت الهی که امویان با برداشتی متفاوت از معنای واقعی آن سعی کردند خلافت خود را عطیه الهی دانسته و مردم را به پذیرش آن وادارند.
در این پژوهش سعی میشود با بررسی مسئله انفعال اجتماعی در برابر عملکرد حاکمیت سفیانیان، به این سؤال پاسخ داده شود که اندیشههای دینی و شبهدینی چه تأثیری در پیدایش و استمرار انفعال اجتماعی در دوره حاکمیت سفیانیان داشته است؟ در پاسخ به این سؤال میتوان فرضیات زیر را به آزمون گذاشت:
1. طرح اندیشههای تقدیرگرایی و حفظ جماعت توسط صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و استفاده ابزاری امویان از آنها منجر به انفعال اجتماعی در برابر عملکرد سفیانیان شد.
2. استفاده سفیانیان از اندیشه خلافت الهی و ارجا در جهت مقاصد سیاسی خود باعث انفعال اجتماعی در سطح وسیعی از جامعه شد.
تأثیر اندیشه حفظ جماعت بر بیتفاوتی اجتماعی (مردود شمردن جهاد در برابر زور)
نظریه حفظ جماعت بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) توسط عدهای از صحابه در مواجهه با مسئله ارتداد و مخالفت گروههایی از جامعه در برابر خلافت ابوبکر مطرح شد. (4) هدف صحابه از طرح این نظریه، جلوگیری از ایجاد تفرق و چنددستگی در جامعه اسلامی و اطاعت همه گروهها از خلافت ابوبکر بود. (5) شکلگیری چند جریان مجزا در سقیفه ازجمله جریان تندروی انصار که سعد بن عباده در رأس آن قرار داشت، اتحاد اجتماعی را با تهدید تفرق مواجه کرده بود. (6) جدایی آنان و ایستادگی در برابر خلیفه اول میتوانست جامعه اسلامی را از درون به درگیری و تفرق کشاند. ازاینرو تعدادی از صحابه با طرح نظریه حفظ جماعت سعی داشتند انسجام اجتماعی را حفظ کرده و از تقابل گروهها با خلافت ابوبکر جلوگیری کنند. اما هدف آنان از طرح این نظریه، مسدود کردن راه انتقاد و اعتراض علیه حاکمیت نبود؛ چنانکه ابوبکر در اولین خطبهای که در دوره خلافتش ایراد نمود، خطاب به مردم چنین اعلام کرد:
من در حالی حکومت را بر شما عهدهدار شدم که بهتر از شما نیستم. اگر درست رفتار کردم، به من کمک کنید؛ اما اگر بد کردم، مرا مستقیم کنید ... تا هنگامی از من اطاعت کنید که خدا را اطاعت میکنم؛ در غیر این صورت لازم نیست از من اطاعت کنید. (7)
ظاهراً ابوبکر با این سخنان آمادگی خود را برای پذیرش انتقاد در صورت عدول از مبانی دینی باز گذاشت؛ هرچند در عرصه عمل بر این گفته خود پایبند نبود؛ زیرا نوع برخورد وی با مانعان زکات و مرتدان برای تعدادی از صحابه محل انتقاد بود، ولی ابوبکر در موارد متعددی انتقاد را نمیپذیرفت؛ اما منتقدین را نیز خارج از جماعت ندانسته و با آنان برخورد نکرد. (8)
با وجود اینکه در دوره خلفای اولیه زمینه برای به انفعال کشاندن جامعه در مقابل عملکرد حاکمیت بهتدریج فراهم شد، اما فضای حاکم بر جامعه، فضای انفعالی در مقابل حاکمیت نبود. ادامه این روند را بهوضوح میتوان در دوره خلافت عثمان دید.
از طرفی همکاری برخی صحابه ازجمله علی(علیه السلام) با خلفای سهگانه صرفاً جهت اتحاد جامعه بود، نه سکوت در برابر عملکرد حاکمیت. سخنان علی بن ابیطالب(علیه السلام) گویای بارز این جهتگیری است. ایشان در سخنانی بیان داشت:
شما نیک میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت، منم. با اینهمه به خدا سوگند تا لحظهای که امور مسلمانان به سامان باشد و تنها شخص من تختهنشان تیرهای ستم و حقکشی باشم، در مسالمت پای میفشارم. (9)
در دوره خلافت عثمان نیز تا زمانی که خلیفه پایبند به مسائل دینی بود، همراهی جامعه و اتحاد اجتماعی با وی دیده میشد؛ اما در شش سال دوم که عثمان سیاست خویشاوندمداری را جایگزین فضایل دینی کرد، مردم در مقابل وی موضع سکوت و بیتفاوتی اختیار نکردند، بلکه اعتراض خود را به عملکرد وی نشان دادند. (10) در جریان شورش علیه عثمان نیز این نظریه توسط خلیفه و عدهای از صحابه مطرح شد؛ اما معترضین خواستار اصلاح روش خلیفه شده و چون خلیفه بر روند قبلی پافشاری میکرد، ادامه اعتراضات به شورش و کشته شدن وی انجامید. (11)
در دوره خلافت علی(علیه السلام) با کاهش فتوحات و برگشت نیروها به درون جامعه، بار دیگر تفرق، اجتماع واحد مسلمانان را با تهدید مواجه کرد. ایشان در طول دوره خلافت با سه جنگ ناخواسته، یعنی جمل، صفین و نهروان مواجه شد. قبل از جنگ جمل، علی(علیه السلام) چون در ذیقار فرود آمد، قعقاع بن ثور را پیش خواند و به او گفت: «این دو مرد (طلحه و زبیر) را ببین و به الفت و جماعت دعوتشان کن و خطر تفرقه را به آنان بگوی.» قبل از شروع جنگ نیز رسولانی بهسوی بصره فرستاد تا مخالفین را به حفظ جماعت دعوت کند. فرستادگان وی تا سه روز اهل بصره را به اطاعت و پیوستن به جماعت دعوت میکردند، ولی مردم اجابت نکردند. (12)
در جنگ صفین سرکشی معاویه در مقابل علی(علیه السلام) اجتماع مسلمین را با خطر درگیری شام و عراق مواجه ساخت. علی(علیه السلام) در نامههای خود مدام معاویه را به حفظ جماعت و اطاعت از خلیفه مشروع مسلمین فرا میخواند. دراینباره میتوان به نامهای که علی(علیه السلام) توسط جریر بن عبدالله برای معاویه فرستاد، اشاره کرد. ایشان در این نامه معاویه را به پیوستن به امری که امت بر آن اجماع کرده بود، دعوت نمود. اما سرپیچی معاویه از دستورات خلیفه مشروع مسلمین منجر به جنگ صفین شد. در حین درگیری نیز علی(علیه السلام) تلاش فراوانی برای پیوستن مخالفین به جماعت کرد. ایشان بعد از دستیابی عراقیان به آب، بشیر بن عمرو انصاری، سعید بن قیس و شبث بن ربعی را بهسوی معاویه فرستاد و گفت: «پیش این مرد (معاویه) روید و او را بهسوی خدا و اطاعت و پیوستن به جماعت دعوت کنید.» اما تلاش آنان بینتیجه ماند. در اثنای جنگ نیز علی(علیه السلام) عدی بن حاتم، یزید بن قیس و شبث بن ربعی را بهسوی معاویه فرستاد و از آنان خواست که معاویه را به پیوستن به جماعت فرا خوانند؛ ولی لجاجت معاویه تلاشهای حضرت را در این زمینه بیثمر کرد. (13)
علی(علیه السلام) در این جنگها بارها مخالفین را به حفظ وحدت و جماعت و جلوگیری از تفرقه فرا خواند. هدف ایشان در استفاده از این نظریه صرفاً اتحاد اجتماعی بود، نه انفعال در مقابل عملکرد حاکمیت؛ چنانکه مردم و حتی مخالفان در برابر حاکمیت ایشان نظر خود را بیان میکردند؛ بهگونهای که خوارج با پافشاری بر خواسته خود، حکمیت را به ایشان قبولاندند. مخالفت معاویه با علی(علیه السلام) به این دلیل بود که ایشان از اصول ارزشی، دینی و سنت نبوی جهت برآوردن خواستههای آنان عدول نمیکرد. مقاومت علی(علیه السلام) در برابر این مخالفتها جهت تأمین عدالت اجتماعی و اقتصادی بود. حضرت تلاش میکرد مخالفین را به رعایت موازین شرعی و دینی فرا خوانده و از مخالفتی که منجر به تفرقه میشد، باز دارد. این در حالی است که در دوره حاکمیت امویان، اجتماع در برابر عمل خلاف دین خلیفه مسلمین، موضع سکوت اختیار کرد.
در دوره خلافت کوتاهمدت امام حسن(علیه السلام) مشارکت سیاسی در سطح وسیعی پایین آمده و بیتفاوتی اجتماعی جلوه بارزتری یافته بود؛ بهنحوی که عدم همراهی مردم با ایشان باعث شد خلافت را به معاویه واگذار نماید. (14)
پس از پایان درگیریها و انتقال خلافت به امویان در سال 41 ق، این سال را «عامالجماعه» نامیدند؛ یعنی سالی که اجتماعْ واحد شد و از چنددستگی در مقابل هم بیرون آمد. این اجتماع بههم پیوسته که با آغاز خلافت معاویه شکل گرفته بود، به امویان کمک کرد تا نحوه استفاده از اندیشه حفظ جماعت را با منافع سیاسی خود تطبیق دهند. آنان از این اندیشه بیش از آنکه برای وحدت و اتحاد اجتماعی استفاده کنند، برای به سکوت کشاندن جامعه در برابر عملکرد خود استفاده کرده و زبان هر منتقد خلافت را با اتهام خروج از جماعت میبستند.
بهدستگیری خلافت مسلمین توسط معاویه، مخالفتهایی از ناحیه گروههای مختلفی از مسلمانان به همراه داشت؛ اما بسیاری از آنان برای جلوگیری از تفرقه و تکرار درگیریهای داخلی با جماعت همراه شده و به خلافت معاویه تن داده بودند. (15) معاویه با وقوف بر نارضایتی آنان، هرگونه اعتراض را بهمنزله خارج شدن از جماعت دانسته و در آغاز خلافت ضمن هشدار به مخالفین خود، آنان را از خردهگیری برحذر داشت.
معاویه در خطبهای برای مردم مدینه چنین گفت:
ای مردم مدینه! دوست ندارم چون عراقیان باشید که بر چیزهایی خرده میگیرند که خود به آن مبتلایند. هریک پیرو خویش است. پس ما را با هرآنچه داریم، بپذیرید؛ زیرا جز این به زیان شماست. بر زمان ما بدی زمانهای گذشته است و بدی زمان ما خوبی زمانی است که هنوز نرسیده است؛ ولی به هر حال اجتماع بهتر از تفرق است و هر زمان را پیامی است و اینک زمان غوغا و فتنه نیست. (16)
وی عملاً کسانی را که منتقد عملکرد او بودند به خروج از جماعت متهم میکرد. نمونه بارز این امر را میتوان در قتل حجر بن عدی با همین اتهام دید. حجر که به نوع عملکرد امویان اعتراض داشت، از جانب زیاد و شاهدانی ازجمله ابوبرده به خارج شدن از جماعت متهم گردید. (17) عدهای از صحابه و زاهدان شناختهشده نیز این نوع برداشتهای معاویه از نظریه حفظ جماعت را پذیرفته و از آن حمایت میکردند؛ ازجمله اوزاعی دمشقی، از پارسایان و زاهدان شامی عقیده درست را همراهی با جماعت میدانست. (18) ابنعمر صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) که در بین مردم نفوذ زیادی داشت، هرگونه اعتراض و انتقاد را بهمنزله خارج شدن از جماعت دانسته و در این مورد به مردم هشدار داد و افتخار میکرد که از جماعت خارج نشده است. (19)
امویان با حمایت و تقویت این نظریه بهآرامی و بدون مزاحمتهای اجتماعی یا گروهی، کار خلافت را پیش میبردند. در این دوره با استفاده از نظریه حفظ جماعت، اموری به اجتماع تحمیل میشد که مورد پذیرش آنان نبود؛ مصادیق بارز این امور را میتوان در تلاش معاویه برای قبولاندن ولایتعهدی یزید و توجیه حادثه کربلا در زمان خلافت یزید دید.
تلاش معاویه برای تحمیل ولایتعهدی یزید به جامعه با مخالفتهایی از جانب صحابه و اجتماع روبهرو شد. آشنایی مردم با شخصیت یزید، پذیرش این خواسته را برای آنان مشکل کرده بود. به گفته مسعودی و یعقوبی، یزید شرابخواره بود و آشکارا با ندیمان و خاصگان خود مجالس بزم و بادهنوشی تشکیل میداد و با سگها و میمونها بازی میکرد؛ لباسهای رنگین میپوشید و شب را با ساز و آواز میگذراند. (20) با ادامه سیاست تهدید و ارعاب معاویه، مردم ولیعهدی یزید را پذیرفتند. (21) با این وجود، برخی صحابه چون حسین بن علی(علیه السلام)، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابیبکر و ابنعباس از پذیرش این خواسته خودداری کردند. از آنجا که این افراد از سران و بزرگان عرب بودند، مخالفت آنان میتوانست این اقدام معاویه را با ناکامی مواجه سازد. در نتیجه با سرسختیهای معاویه مبنیبر تحمیل ولایتعهدی یزید به مردم، تنها حسین بن علی(علیه السلام) و ابنزبیر بر موضع خود پافشاری کرده و از بیعت با یزید سر باز زدند. آنان نیز بارها از جانب حاکمیت و دیگر صحابه به پذیرش خلافت یزید دعوت شدند. (22) بعد از مرگ معاویه، حسین بن علی(علیه السلام) در بین راه مکه و مدینه با ابنعمر و ابنعباس برخورد کرد. ابنعمر به وی توصیه نمود که از اجتماع مسلمین بیرون نرود و با بیعت با یزید به جماعت ملحق شود. (23) دیگر صحابی، عبدالله بن مطیع نیز حسین بن علی(علیه السلام) را به حفظ جماعت و بیعت با یزید فرا خواند. (24)
بعد از مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، حسین بن علی(علیه السلام) با حفظ موضع قبلی، در پاسخ به دعوت کوفیان راهی این شهر شد. ایشان در طول مسیر از مکه به سمت کوفه، همواره از جانب وابستگان خلافت و برخی صحابه به خروج از جماعت متهم گردید. امیر مکه بهمحض اطلاع از حرکت ایشان به سمت کوفه، تلاش میکرد به هر شکل ممکن ایشان را از ادامه راه باز دارد و چون با مقاومت حسین بن علی(علیه السلام) مواجه شد، فریاد کشید: «ای حسین! از خدا نمیترسی که از جماعت بیرون میشوی و میان این امت تفرقه ایجاد میکنی.» (25)
به این ترتیب، در دوره امویان سرکوبی حرکتهای اعتراضآمیز با اتهام خروج از جماعت از جانب برخی فقها مشروع بود. اینگونه برداشتهای فقهی هرچند برای حسین بن علی(علیه السلام) مانعی در اعتراض علیه حاکمیت یزید ایجاد نکرد، اما عوام را از همراهی با ایشان و موضعگیری منفی در قبال حاکمیت باز میداشت. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) نیز امویان برای توجیه اقدام خود بر همین ادعا پافشاری کرده و جامعه را در قبال شهادت ایشان به انفعال کشاندند.
در جریان واقعه حرّه نیز برخی صحابه تلاش میکردند با بهکارگیری این نظریه، مردم را از خلع یزید و دوری از جماعت باز دارند. بهعنوان نمونه ابنعمر میگفت:
من از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیدهام که فرمود: روز قیامت برای کسی که مکر و خدعه کند، رایتی نصب شده و ندا داده میشود که این نشان مکر و خدعه فلان است، و از بزرگترین مکرها که فقط از شرک به خدا کمتر است، این است که کسی با شخصی بیعت کرده و سپس بیعتشکنی کند. بنابراین کسی از شما نباید بیعت با یزید بشکند و در این کار شتاب نکنید. (26)
بنابراین رواج این اندیشه در دوره حاکمیت سفیانیان ابزاری برای پیشبرد مقاصد امویان و سکوت اجتماع در برابر آنان شد.
پی نوشت:
[1]. Social indifference.
2. آقابخشی و افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص 27.
3. همان، ص 443.
4. ابنقتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، ج 1، ص 29؛ واقدی، المغازی، ج 3، ص 855؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 8 ، ص 205؛ بخاری، الصحیح، ج 3، ص 258.
5. طبری، تاریخ الطبری، ج 3، ص 222.
6. همان، ص 205.
7. همان، ص 224.
8. همان، ص 278.
9. نهجالبلاغه، خ 73.
10. طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 332 ـ 330.
11. همان، ص 332 و 355؛ ابنخلدون، تاریخ ابنخلدون، ج 2، ص 590 ـ 589.
12. ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص 147.
13. همان، ص 157 ـ 156؛ منقری، وقعة الصفین، ص 30 ـ 29؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 573.
14. همان، ج 5، ص 158.
15. همان، ص 164.
16. ابنعبدربه اندلسی، العقد الفرید، ج 4، ص 172 ـ 171.
17. طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 269.
18. اصفهانی، حلیة الاولیاء فی طبقات الاصفیاء، ج 6 ، ص 143 ـ 142.
19. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 4، ص 151.
20. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 67 ؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 155.
21. طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 303.
22. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج 4، ص 339.
23. همان، ج 5، ص 24.
24. همان، 27.
25. طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 385؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 375.
26. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 4، ص 151.
منبع:فارس
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.