روایت آزادهای که قرار بود اعدام شود/رحلت حضرت امام بدترین خبر برای اسرا بود
منوچهر آبسالان از آزادگان سرافراز دوران دفاع مقدس میگوید: در استخبارات عراق که محل شکنجه اسرا برای تخلیه اطلاعاتی بود حاج آقای ابوترابی را دیدم که با هم در یک اتاق قرار گرفتیم و با ما صحبت کرد و روحیه داد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از دهلران, زوایای مختلف جنگ تحمیلی هشت ساله علیه جمهوری اسلامی ایران از دریچه های گوناگون باید ممورد واکاوی قرار بگیرد تا اوج مظلومیت و البته اقتدار جمهوری اسلامی بیش از پیش برای همگان آشکار شود.
پیشکسوتان خون و شهادت که در روزمرگی هایمان کمتر سراغی از آنها می گیریم گنجینه گرانبهایی هستند که برای پیدا کردن نشان و هویت ملی مان باید گوش به روایات شان از آن دوران خون و خطر سپرد.
شهرستان دهلران از جمله مناطق مرزی استان ایلام که دارای کمترین فاصله با کشور عراق است از جمله هدفهای در تیررس دشمن متخاصم بعث بود که حتی از روزها قبل تر از آغاز رسمی جنگ درگیری هایی را شاهد بود.
منوچهر آبسالان از جمله افراد روستایی زاده اهل دهلران است که در همان روزهای نخست بر خود تکلیف دید که باید برای دفاع اسلحه به دست بگیرد و از خاک و کیانش دفاع کند.
در سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی پای صحبت های این آزاده گرانقدر آمدیم تا با گوشه هایی از رشادتهای آزادگان بیشتر آشنا شویم.
تسنیم: ضمن عرض تشکر لطفاً خودتان را بیشتر معرفی بفرمایید؟
آبسالان: منوچهر آبسالان هستم که قبل از دوران جنگ در روستا بودم و راننده تراکتور و کارهای کشاورزی را انجام میدادم, هماکنون پاسدار بازنشستهای هستم که در اواخر سال 1358 لباس مقدس پاسداری را در حالی که تازه ازدواج کرده بودم به تن کردم و از سال 59 هم مستقیم وارد دفاع از تهاجم دشمن شدیم به طوری که در هنگام اسارت فرزندم دوماهه بود, البته الان با توجه به اینکه در رشته زبان انگلیسی دارای تحصیلات آکادمیک هستم موسسه آموزش زبان را در شهر دهلران تاسیس کردهام.
تسنیم: وضعیت دهلران در ابتدای جنگ چگونه بود؟
آبسالان: عراق در گام اول می خواست خوزستان را بگیرد لذا به همین منظور در منطقه دهلران که شمال خوزستان میشد نیروهای زبده خود را از جمله لشکر 10 زرهی عراق و لشکر یک مکانیزه را در این منطقه مستقر کرده بود و قصد داشت فتح خوزستان را از دهلران کلید بزند به همین منظور تهاجم اولیه خود را از دهلران و موسیان آغاز کرد و به صورت مستقیم شهرستان دهلران وارد جنگ شد و چند بار موسیان را هم تصرف کرد که با مقاومت های مردمی و نیروهای رزمی ما که در دهلران بودند مواجه شد که به جرات می توانم عرض کنم تعداد نیروهای ما در آن زمان کمتر از هشتاد نفر بود, تا 13 مهر سال 59 موسیان بین نیروهای ایرانی و عراقی دست به دست می شد اما در آن تاریخ دیگر موسیان به دست دشمن افتاد و شهدای عزیزی را تقدیم کردیم.
تسنیم: وضعیت ایران در زمان جنگ چگونه بود؟ شما کی اعزام شدید؟
آبسالان: ما که از همان ابتدای جنگ در منطقه بودیم و دهلران خود منطقه جنگی بود اما جنگ سه مرحله داشت در مرحله اول عراق بیشتر حمله می کرد و ما دفاع می کردیم چون به لحاظ ساختار نظامی چندان در ابتدای انقلاب قوی نبودیم, مرحله دوم تثبیت جنگ بود که ما موفق شدیم عراق را متوقف کنیم و اجازه پیشروی بیشتر را ندهیم و مرحله سوم هم که عملیات های ما انجام شد و ما در موقعیت برتر قرار می گرفتیم.
تسنیم: نحوه اسارت تان چطور بود؟
آبسالان: گرفتن شهر دهلران و موسیان در آن موقعیت ابتدای جنگ همانجور که گفتم با توجه به موقعیت این منطقه اهمیت زیادی داشت و به همین خاطر حملات زیادی را ترتیب داد و نهایتاً در یکی از پاتک های عراق به شهر موسیان در خرداد سال 1360 من به اتفاق یکی از همرزمان دهلرانی ام به نام منوچهر نظری در حالی که برای ضربه زدن به نیروهای عراقی به پایین شهر دهلران رفته بودیم با هم اسیر شدیم.
تسنیم: روزها و لحظات ابتدایی اسارت چگونه بود؟
آبسالان: لحظات اولیه اسارت ما در همین دهلران گذشت چون دهلران سقوط کرده بود و در اینجا از ما توسط فردی که فارسی بلد بودبازجویی کردند که چرا با ما می جنگید؟ ما هم گفتیم که شما به ما حمله کرده اید و ما از خودمان دفاع کرده ایم, در آن لحظات من پیراهن سپاهی ام تنم بود ولی خدا خواست و توانستم در فرصتی که به دست آوردم آرم سپاه را درآوردم و لباس عادی ام را تنم گذاشتم چون بعثی ها با سپاهی ها بدجور رفتار می کردند, بعد ما را از سمت شرهانی برای بردن به عراق جابه جا کردند و از آنجا در خاک عراق دوباره بازجویی شروع شد که بفهمند از کدام یگان هستیم و تعداد ادوات ما چقدر است که در این حین شکنجه های زیادی را متحمل شدیم.
تسنیم: چقدر اسارت تان به طول انجامید؟ در کدام اردوگاه ها بودید؟
آبسالان: 9 سال و دوماه و بیست و پنج روز در اسارت بودم که دو سال را در اردوگاه الرمادی قاطع 3 سپری شد و بعد از آنجا یک سال را در موصل 1 و بعد هم در موصل 4 مستقر شدیم.
تسنیم: از هم اردوگاه هایی تان فرد شاخصی را به خاطر دارید؟
آبسالان: در استخبارات عراق که محل شکنجه اسرا برای تخلیه اطلاعاتی بود حاج آقای ابوترابی را دیدم که با هم در یک اتاق قرار گرفتیم و با ما صحبت کرد و روحیه داد, توصیه میکرد که اصلاً به وعدههای عراقی ها اعتماد نکنید و به هیچ وجه اطلاعات درست در اختیارشان قرار ندهید, خاطرم هست که اسم خودش را در گوشه پیراهن یکی از اسرا نوشت که اگر صلیب سرخ به پیش ما آمد ما بگوییم که چنین اسیری هم وجود دارد.
تسنیم: دوران اسارت را چگونه تعریف میکنید؟
آبسالان: اگر از من بپرسند بهترین دوران زندگیات چه زمانی بوده با قاطعیت میگویم دوران اسارت, که البته شاید برخی هم به این حرف بنده بخندند اما واقعاً بهترین دوران بود زیرا در آن زمان بیشتر خود را به خدا نزدیک میدیدیم و معنویت بیشتری داشتیم.
تسنیم: وضعیت تغذیه تان چگونه بود؟
آبسالان: به جرات میتوانم بگویم هیچ اسیری در دوران اسارت یک وعده غذایی سیر نشده است اما هیچ اسیری به خاطر غذا دستش را به سمت دشمن دراز نمی کرد, و اتفاقاً خیلی از اسرا همان جیره اندک خود را با برخی اسرای نوجوان, پیر و زخمی تقسیم می کردند و خودشان روزهای زیادی روزه می گرفتند با این اعتقاد که این افراد امانت انقلاب و امام هستند و باید از آنها مراقبت شود, ما در آنجا 1500 فلس دریافت میکردیم که در هر آسایشگاهی در زیر پتویی مکانی را تعبیه کرده بودیم به نام بیت المال و همه اسرا دریافتی شان را به نحوی که کسی هم متوجه نمی شد در زیر پتو می گذاشتند و از بوفه اردوگاه برای افرادی که نیازمندتر بودند به تغذیه بهتر مایحتاج را خریداری می کردیم.
تسنیم: روحیه اسرا با توجه به مشکلات و کمبودهای اردوگاه ها چطور بود؟
آبسالان: عواملی همچون اینکه ما عقیده داشتیم که برحقیم و خدا با ماست و همچنین اینکه یکی از شاخص های جنگ ما این بود که فرماندهان ارشد در خط مقدم بودند, جنگیدند و بسیاری از آنها هم شهید شدند موضوعی که در هیچ جنگی نمود نداشته بنابراین این موضوعات باعث می شد که اسرا کمتر ابراز ناراحتی بکنند و همیشه از روحیات بالایی برخوردار بودند و حتی در هنگام برگشت از شکنجه ها در حالی که سر و صورتشان خونین بود و بدنشان آسیب دیده بود باز هم خنده از روی لب هایشان گم نمی شد.
تسنیم: امیدی به آزادی داشتید؟
آبسالان: امید ما همیشه به خدا بود ولی انتظار صلح هم نداشتیم و بسیاری از اسرا از شنیدن خبر پذیرش قطعنامه ناراحت شدند زیرا عقیده داشتند حرف امام روی زمین مانده است و همچنین به نوعی از شهدا احساس شرمندگی داشتیم که آنها رفته اند و ما مانده ایم.
تسنیم: برای اجرای مناسبت های مذهبی مانند روزه و مراسم ایام محرم با مشکل مواجه نمی شدید؟
آبسالان: اسرا برای برگزاری مراسمات بسیار سنجیده و دقیق عمل می کردند تا بتوانند هم آداب مناسبت ها را اجرا کنند و هم اینکه کمترین حساسیت بعثی ها را برانگیزانند به همین خاطر چندین نفر در وردوی آسایشگاه ها و روی پنجره ها و در مکان های خاص استقرار می یافتند و با دادن علامت هایی به افراد داخل آسایشگاه وضعیت را اعلام می کردند تا دیگران بتوانند مراسمات را اجرا کنند و در صورت نزدیک شدن نگهبانان بتوانند به وضعیت عادی برسند ولی به هر ترتیب همه مراسمات را اگر چه با سختی بود انجام می دادند, ضمن اینکه ما حتی به همین ترتیب کلاس های ورزشی هم داشتیم و آموزش های کشتی و ورزش های رزمی هم در آسایشگاه ها انجام می شد.
تسنیم: به فکر فرار هم افتادید؟
آبسالان: بله یک بار با یکی از دوستان به نام دولت یار به فکر فرار هم افتادیم که البته با دلایلی که حاج آقای ابوترابی برای بچه ها می آورد منصرف شدیم, ایشان عقیده داشت شاید شما بتوانید فرار کنید ولی فرار شما برای دیگر دوستانتان در اردوگاه ها گران تمام می شود و موجب شکنجه و اذیت و آزار آنها می شود ضمن اینکه ممکن است عملیات فرار با شکست هم مواجه شود که در آن صورت خودتان را نیز به کشتن داده اید.
تسنیم: خصوصیات اخلاقی حاج آقای ابوترابی را چگونه دیدید؟
آبسالان: ایشان یک روحیه بسیار بالایی داشت که این روحیه را به همه اسرا هم منتقل کرده بود و باعث شده بود اسرا با مشکلات بهتر کنار بیایند, کم حرف بودند اما همیشه تصمیمات درست و به موقعی را اتخاذ می کردند, یادم میآید که یک بار برخی اسرا خواستند از وضعیت بد اردوگاه به نیروهای صلیب سرخ شکایت کنند که ایشان منع کردند و گفتند ما شکایت مسلمان را به غیر مسلمان نمیکنیم.
تسنیم: بدترین زمان اسارت چه موقع بود؟
آبسالان: شنیدن خبر رحلت حضرت امام, شنیدن خبر پذیرفتن قطعنامه و شهادت برخی دوستان اسیر از جمله موقعیت های ناگوار زمان اسارت بود که همه اسرا را غمگین می کرد.
تسنیم: از اخبار ایران چگونه مطلع می شدید؟
آبسالان: در آنجا هم روزنامه هایی به زبان انگلیسی بود که من با توجه به تسلط نسبی که داشتم از اخبار متوجه میشدم و هم اینکه از عراقی ها اسرا توانسته بودند یک دستگاه رادیو را گیر بیاورند که یک نفر مسئول رادیو بود و اخبار را گوش میکرد و در اختیار سایر اسرا قرار می داد ضمن اینکه از روحیات عراقی ها هم می توانستیم از برخی اخبار اطلاع پیدا کنیم.
تسنیم: در دوران اسارت موفق به زیارت عتبات عالیات هم شدید؟
آبسالان: بله پس از پذیرش قطعنامه عراقی ها می خواستند که وجه خود را بازسازی کنند بنابراین به ما گفتند که می خواهیم به زیارت عتبات عالیات شما را اعزام کنیم که بچه ها مخالفت کردند و این مخالفت برای آنها که بیشتر بچه ها را در حال ذکر امام حسین(ع) دیده بودند تعجب آور بود بنابراین علت را جویا شدند و اسرا اعلام کردند به شرطی به زیارت می رویم که بر روی اتوبوس ها عکس صدام نصب نشود و رسانه ای نشود و از اسرا مصاحبه گرفته نشود که پس از پذیرش شروط اسرا به زیارت نائل شدند زیارتی در عین مطلومیت ولی باوقار و صلابت خاص, به طوری که اسرا بغض خود را فروخورده بودند تا حمل بر ضعف اسرا نشود.
تسنیم: چطور از آزادی تان مطلع شدید؟
آبسالان: سه چهار روز قبل از آزادی اعلام کردند که قرار است اسرا آزاد شوند و توافق برای تبادل اسرا انجام شده است که در روز آزادی من چون در دوران اسارت خود را حمزه معرفی کرده بودم و در لیست اعلامی از ایران به نام منوچهر بودم این موضوع موجب شد من بگویم قبلاً برادری به نام حمزه داشتهام و فوت شده و چون پدر و مادرم او را خیلی دوست داشته اند اسم حمزه را روی من گذاشته اند و به همین خاطر من دو تا اسم دارم و اینگونه توانستم ثابت کنم که من همان منوچهر آبسالان هستم و چون ما از اسرای قدیمی بودیم از گروه های اولی بودیم که آزاد شدیم.
تسنیم: در پایان خاطره ای از دوران اسارت را ذکر بفرمایید؟
آبسالان: هنگامی که ما را در روزهای اولیه اسارت برای بازجویی به العماره بردند من و همان دوستم که با هم اسیر شده بودیم را در دو اتاق جداگانه گذاشتند شب ساعت 11 بود که عراقی ها با سروصدای زیاد آمدند و در را باز کردند و گفتند که این دو نفر هر دو پاسدار هستند و ما را به جای دیگری منتقل کردند و در مکانی که تاریک بود و ارتفاع کمی هم داشتند گذاشتند, چند نفر در آنجا بودند و گفتند که شما پاسدار هستید و باید اعدام شوید و ما گفتیم که نه پاسدار نیستیم ولی آنها قبول نکردند و خط آتش برای ما تشکیل دادند که ما را تیرباران کنند ما هم تنها درخواستی که به ذهنمان رسید این بود که ما می خواهیم شهادتین را بگوییم آنها هم گفتند سریع ما به آرامی ابتدا چند تا سوره کوچک قرآن خواندیم تا زمان بیشتری در اختیار داشته باشیم در این حین یکی از افسران عالی رتبه که مدال هایی هم روی سینه اش آویزان بود داخل شد و همه به احترامش ایستادند از بازجوها پرسید اینها کی هستند و چرا می خواهید اعدامشان کنید که بازجوها گفتند اینها پاسدارند ولی آن افسر به ما نگاه کرد و گفت نه اینها پاسدار نیستند پاسدارها بلند قد, هیکلی و ریش بلند دارند اینها چهره شان به پاسدار نمی خورد و همین باعث شد ما از اعدام نجات پیدا کنیم.
گفتوگو از روحالله کرمی
انتهای پیام/