بوی عود و گل و نوحه

بوی عود و گل و نوحه

سومین سوگواره هنرهای نمایشی خمسه در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) گشایش یافت. این برای نخستین بار است که گشایش یک رویداد فرهنگی میان مردگان و زندگان چنین تقسیم می‌شود.

باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم

نه سوزش، سوز است و نه گرمایش هرمی سوزان. اینجا شبیه جای دیگری نیست. دل آدمی می‌لرزد آنگاه که می‌نگرد به عکسها، سنگها، قابها و حتی درختانی که رنگشان را باخته‌اند. اینجا همان جایی است که بازنده و برنده بازی مشخص می‌شود؛ اما نه برای من، برای تو و نه برای هیچ کسی. امتیاز کسب شده این جهان برای دیگری محفوظ است و ما را از دانستنش عجز. تنها شاید به توان از میان میلیونها خفته در خاک، اندکی را با انگشت نشان دهیم که اینان برندگان نهاییند و بس. اینان رفته‌اند که دیگران بمانند. اگرچه دیگری را رفتن لازم است؛ ولی خون داده شده می‌خرد چند صباحی برای دیگری. اینجا دیگری‌ها مستأصل در میانشان می‌چرخند، اشک می‌ریزند و افسوس می‌خورند. اینان با خود فکر می‌کنند که بازنده هستد؛ وقتی در برابرشان برنده خفته را می‌بینند.

اینجا بهشت زهراست. قطعاتی که شمارگانش میان سی تا پنجاه است میزبان جمعی بود که آمده بودند برای تجلیل و تکریم یا شاید ستایش و ستودن و یا شاید رهایی از خستگی تن که جانش به عذاب آمده است. سکون و سکوت حفره‌های سربسته‌ای که آرامشگاه می‌نامیم، مرهمی بر روزهای جانگاهمان می‌شود. 

 

قرارمان فرهنگسرای رضوان است. از مینی‌بوس سفیدرنگ پا بر زمینی می‌نهیم که یک میلیون و 300 هزار پیکر را در آغوش خود نگاه داشته است. مهم نیست که هستند یا چه کردند. همه آدمهایی بودند که منشائشان علقی بوده است ناتوان و اکنون ناتوان‌تر از علقی که بودند. در میانشان قدم می‌زنیم. یک پیاده‌روی از فرهنگسرا تا گلزار شهدا. آرام آرام دیگران به ما افزوده می‌شوند. چند هنرمند حوزه تئاتر همپایمان هستند و در مسیر با عبور از قطعه 25، 26، 27... تعدادمان دو برابر می‌شود. صدای نوحه و عزا از گوشه کنار بهشت‌زهرا برمی‌خیزد. جعبه‌های شیرینی و ظرفهای میوه به سویت می‌آیند تا با ذکر فاتحه‌ای بدرقه کنی غمگینی را. همه چیز در این خلاصه می‌شود که سکوت و سکونش تو را گرفته است. نمی‌توانی حرفی بزنی. نمی‌توانی کاری کنی. نمی‌توانی به شیطنتهایت فکر کنی. قفلِ قفلی. اینجا هوا سنگین است. فقط راه می‌روی. چیزی افراد را به سوی خود می‌کشاند.

نمی‌دانیم چه در انتظارمان است. گفته‌اند قرار است افتتاحیه باشد. افتتاحیه در فضای باز دیده بودیم؛ اما در میان مردگان و خفتگان نه. افتتاحیه گویا زنده می‌خواهد. این بار دیروز و امروز کنار هم قرار است آغاز کنند یک رویداد را: سومین سوگواره خمسه. سکوت را با دمام می‌شکنند. همان ریتم و همان هارمونی. چند دمام‌زن می‌کوبند بر پوسته کشیده شده. طبالی می‌کنند در میان مردگان و زندگان. مارش حرکت است از اینجا تا بدآنجا.

عبداله باقری,مسعود عسگری, محمد حمیدی, احمد  اعطایی,علی امرایی, سید مصطفی موسوی,محمد هادی ذوالفقاری, حسن غفاری, اکبر شهریاری, علی اصغر شیردل, شهید امیر لطفی, مهدی عزیزی, علیرضا مشجری, حمیدرضا زمانی, سید مهدی حسینی و سید علی حسینی میزبانان این رویداد بودند. با آنکه سوگواره از آن شهرداری است میزبانانش شهدای مدافع حرم بودند. آنانکه نه در خاک خود که در خاک غریب بر خاک سجده نهایی را زدند به امید چند صباح بیشتر ماندن ما. آنان طعم خاک را پیش از خاک شدن چشیدند تا خاک بر لبان ما ننشیند. حال بر سر خاکشان قدم نهاده‌اند تا نه بگرییم و نه بخندیم. اینجا سکوت لازم است. نگاهی به سنگی سنگین که بر نگاهمان سنگینی می‌کند. بازیگران، جوان و پیر زانو می‌زنند و زل می‌زنند بر آنچه زیرش کسی خفته است.

گلی می‌گذارند، تندیسی اهدا می‌شود و قابی عظیم تقدیم می‌شود به آنان که پذیرفتند پر کشند این میزبانان و می‌پرسم که ما نیز پذیرفته‌ایم. جواب غامض است. در میان سنگها می‌چرخیم و می‌چرخیم. شهیدی از دیروز، شهیدی همین امروز. شهید شهید است. شهید همیشه شهید است و زمان هماره شهید می‌طلبد. دقایقش با شهیدهای اهدایی طی می‌شود و ما سکوت می‌کنیم.

چند سفیدپوشِ قلم به دست، پشت به بوم، نشسته در یک ردیف، نگاره می‌کشند از چهره‌هایی که دعوتشان هستیم. می‌کشند مرقومه‌هایی از چشمان و ابروان و دیگر اجزایی که صورتشان را می‌سازد. شاید هم در نگاهشان بتوان سیرتشان را یافت. قرار است در میان این صورتها بیابند سیرتها. کنارشان می‌نشینند و دری گشوده نمی‌شود. در می‌زنند با سنگ و کلید و یا سر انگشتی از سردی این سکون. , رضا رویگری, فرهاد بشارتی, محمد حاتمی, هادی قمیشی, رسول نجفیان, جعفر دهقان, جلیل فرجاد, سیروس همتی, بهرام کرمی, حسن جوهرچی, ابراهیم آبادی و جمعی از هنرمندان تئاتر,سینما و تلویزیون آنانند که آمده‌اند در این ضیافت.

آن سوتر تعزیه به پاست. یکی تبرزین به دست و محاسن تا به ناکجا، دیگری شمشیر دمشقی به دست یورش می‌برد بر آنانکه در کفن خود را فدا می‌کنند. این تعزیه مدافعان حرم است که پرچم و علمشان سلاحشان است و اعتقاد شاید مهماتشان. یورش می‌برند و می‌جنگند. برخی می‌افتند به دست شبیه داعشیان و برخی غلبه می‌کنند بر دشمن بدصورت که سیرتش آزار می‌دهد حتی در پوسته شبیه.

دمدمای غروب است. فلق را در این آرامستان ندیده، لیک به شفقش می‌نگریم. آرام‌تر از چند دقیقه پیش. سوار می‌شویم تا برویم. این یک افتتاحیه بود. میان آنان که رهایمان کردند تا بمانیم و ما چند دقیقه ماندیم در کنارشان. برایشان سرودیم، نواختیم، شبیه‌شان را اجرا کردیم، کمی اشک ریختیم و بدون شعار و فریاد و تعریف از خود حرکتی را آغاز کردیم. و حال ترکشان کردیم؛ آنان که در میان عود و گل و عزا نمی‌گویند ماستمان ترش نیست. آنان عمل کردند و رفتند و برنده کسی است که عملش را به جای گذارد. آنان خاک را به هنر کیمیا شاید نکرده باشند؛ اما خاک را بدهکار ابدی خویشتن کرده و رفته‌اند.

این یک آغاز است...

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران