پاینده: «حریم» به خوبی توانسته است مخاطب را با خود درگیر کند


وی گفت: در هنر ایرانی و زمانی که در نقاشی مینیاتور ایرانی دقت می‌کنیم می‌بینیم که هنر ایرانیان در این بوده است که یک صحنه بسیار بزرگ و بسط یافته را تبدیل به یک تصویر کوچکتر بکنند که تمام عناصر لازم هنر را در خود گنجانده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، نشست نقد و بررسی رمان «حریم» با حضور نویسنده کتاب صادق کرمیار و منتقدین محمدرضا گودرزی و حسین پاینده عصر سه شنبه در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.

در ابتدای این مراسم صادق کرمیار بخش هایی از رمان خود را خواند و سپس حسین پاینده صحبت کرد.

می خواهم که خوانشی از رمان «حریم» نوشته صادق کرمیار به دست بدهم و بحثم را به چند بخش مشخص تقسیم کنم. بخش اول مربوط به نحوه آغاز شدن این رمان است. مطابق با صحبت هایی که در کتاب «گشودن یک رمان» کرده ام. یعنی میخواهم این ایده را بسنجم که صحنه اول هر رمان باید خط و خطوط مضامین اصلی آن رمان و پی رنگ آن را در ابعادی کوچکتر به خواننده ارائه کند. چنانچه یک رمان بتواند این کار را بکند، مخاطب خود را در چنگ گرفته، علاقه مند کرده، او را به جهان داستانی آن رمان دعوت کرده و رمان موفقی است. حال اگر رمانی نتواند با صحنه اول خود با تمام قوا چنین کند و نتواند به ذهن او چنگ بیندازند و بخواهد با زور جلو برود، آن رمان نتواسته است که به هدف خود دست یابد. بخش دوم مربوط به کارکرد راوی در این رمان است که بسیار قابل توجه است. به گمانم اگر این رمان از زاویه دیگری روایت می‌شد و راوی دیگری داشت، چه بسا تاثیری که اکنون در خواننده خود می گذارد، نمی توانست در خود ایجاد کند. بالاخره در بخش پایانی نیز به آن چه می پردازم که تاکنون مجال پیدا نکرده ام که در کارهای خودم بپردازم و این رمان شاید به من کمک کند که بتوانم به سمت انجام آن بروم. صحبت من راجع به فرجام رمان است. من قبلا راجع به نوع گشودن یک رمان حرف هایم را زده ام اما این که رمان چگونه تمام بشود، فوق العاده مهم است و نحوه اتمام یک رمان به صورت غلط می تواند تمام زحماتی را که رمان نویس در چند 100 صفحه کشیده است، بر باد بدهد. بنابراین تلاش میکنم که ببینم آیا می شود بذر اندیشه را در هم چنین جلساتی راجع به یک کتاب در باب اتمام رمان بیان کنم یا خیر.

وی درباره‌ی صحنه آغازین در این رمان گفت: در هنر ایرانی و زمانی که در نقاشی مینیاتور ایرانی دقت می‌کنیم می‌بینیم که هنر ایرانیان در این بوده است که یک صحنه بسیار بزرگ و بسط یافته را تبدیل به یک تصویر کوچکتر بکنند که تمام عناصر لازم هنر را در خود گنجانده است. به نظر می رسد که شاعران کلاسیک ما و به ویژه شاعرانی که روایی می‌سرودند مانند نظامی، تبحر بسیار در خور توجهی در این کار داشتند. آن ها این کار را با اسم دیگری نام می‌بردند چرا که در آن زمان اصلا رمان اختراع نشده بود. آن ها به این کار براعت استهلال می گفتند. بدین معنی که خواننده از ابتدا چیزی راجع به کل روایتی که قرار است بشنود، بداند. اگر رمان نویسی میراث دار فرهنگ خود باشد، با آن چه پیش از این در هنر و ادبیات بوده است، ارتباط خود را قطع نمیکند. به ویژه این نکته را باید به رمان نویسان و داستان نویسان نسل جوان باید گفت. اطلاع از تکنیک و صناعات جدید بسیار خوب است اما آن هنرمندی که ریشه در خاک ادبیات خود داشته باشد، می تواند بازنگری و بازتعریفی از ادبیات کهن خود داشته باشد و از آن استفاده نماید. در حقیقت براعت استهلال و نقاشی مینیاتوری به صورتی در هنر و ادبیات ما بوده است. اگر بخواهیم که این موضوعات را با ژانر رمان که کاملا وارداتی و مصنوع است ارتباط دهیم، باید سعی کنیم در 2-3 صفحه مزه آن رمان را به خواننده بشناسیم. من حال برای این که بسنجم تا ببینم که این رمان موفق به انجام چنین کاری شده است یا خیر، یک صفحه و نیم اول از رمان را می‌خوانم تا جزییات صحنه آغازین کتاب در ذهن همه ایجاد شود.

پاینده بیان داشت: در این جا 2 روایت به صورت موازی با هم پیش میرود. در این رمان نیز به گونه ای همان کار صورت می گیرد و صحنه آغازین آن به جای این که از ابتدا شروع بشود و یک آغاز داشته باشد تا در پایان رمان به فرجام رمان برسیم، به گونه ای از اواسط شروع می‌شود و به جای این که جلو برود، به عقب برمیگردد. نکته بعد این که این رمان دارای یک راوی بسیار خودآگاه است. اصلی در ادبیات کلاسیک حاکم بود و می‌گفت که وقتی داستان به خواننده ارائه می‌شود، تمام نشانه های داستان بودن را باید از داستان حذف کنیم به گونه ای که داستان واقعی جلوه کند و خواننده بتواند آن را به خوبی در ذهن خود مجسم کند. بنابراین در آن اگر چه راوی داستان را تعریف می کرد اما اصلا به خودش اشاره نمی کرد و نمی‌گفت که یک داستان را به شما می‌گویم و فقط داستان را ارائه می نمود. حال در این رمان برعکس است و می‌بینید که از صفحه اول تا آخر، راوی می گوید که من برایتان یک داستان را تعریف می‌کنیم و در خیلی موارد وقوف خود به تکنیک های داستان نویسی و الزامات آن را برای ما برجسته می‌کند. برای مثال در صفحه 29 کتاب با این موضوع رو به رو می‌شویم. در این جا و پس از خواندن داستان به این نکته فکر می کنیم که در مواردی داستان ها به جای این که خطی پیش بروند، گاهگاهی هم به شیوه داستان های مدرن، به عقب برگردند. در صفحات دیگر نیز این چنین مواردی وجود دارد.

حسین پاینده اضافه کرد: برخلاف راویان رمان های کلاسیک که دانای کل بودند و از موضع اطمینان و دانستگی و دانایی کل ما انسان های خواننده را مخاطب قرار میدادند، راویان رمان های معاصر ترجیح می دهند که هم چنین جایگاهی نداشته باشند. آن ها در مواردی خودشان نیز سرگشته هستند و در خطاب قرار دادن ما بیشتر به ما نزدیک می‌شوند. چرا که وقتی ما کسی را می‌بینیم که برای مثال فیلسوف است، فاصله بین خودمان و او احساس می‌کنیم. در حالی که وقتی راوی داستان خود می گوید که من هم نمی‌دانم و باید با شخصیت ها جلو بروم تا ببینم داستان چگونه است، برای ما انسان های معاصر که سرگشتگی زیادی در این دنیای عجیب و غریب داریم، بسیار جذاب تر و دل نشین تر است. بنابراین ما با راوی که به صراحت می‌گوید من هم نمی دانم ، بهتر ارتباط می‌گیریم. داستان های عامه پسند با تصادف ها رقم می خورد و پیش میرود در حالی که داستان هایی که ما را به ژرف اندیشی سوق می دهد، این گونه نیست که هر اتفاقی برای ما قابل قبول باشد. در این جا راوی با بیان جمله «حالا همه تان به من خرده بگیرید که اتفاق در داستان جز نقاط ضعف نویسنده است که نشان می‌دهد نویسنده نتوانسته است از امکانات دراماتیک داستان به صورت صحیح بهره ببرد» خود اگاهی خود را نسبت به جهان داستان بیان می‌کند. استفاده از لغاتی مانند ساختار، دراماتیک و ... مربوط به جلسه نقد است و این نشان می‌دهد که خود راوی دارای علم است و آن ها را برای ما برجسته می‌کند. حال با بیان نمونه ها می‌خواهم این را اثبات کنم که در صحنه آغازین این رمان، اولین چیزی که نویسنده برای مخاطب برجسته می کند، خودآگاهی خود او و تصنع داستان است. در این جا با خود داستان مواجه هستیم نه با گزارش واقعیت یا خود واقعیت. این موضوعات در سرتاسر رمان ادامه پیدا می کند. بنابراین به یک عبارت، صحنه آغازین از نظر نوع زاویه دید و کارکرد راوی، بیان کننده ماهیت کلی این رمان است. می‌بینید که در داستان بحث دروغ را مطرح می‌کند و میگوید که «شاید بعضی از خواننده های کتاب فکر کنند که داستان یعنی دروغ، اغراق و ... اما باور بفرمایید که داستان آقای شمس به طرز غیر قابل باوری اتفاق افتاده است». می‌بیند که نویسنده از پارادوکس استفاده کرده است. اگر فکر کنید که ما چیزی به نام واقعیت و غیر واقعیت داریم، مرز بسیار باریکی بر این دو در این داستان حاکم است. این موضوع خاصیت ادبیات است. دقت کنید که یک رمان همیشه تخیل است، چه مدرن باشد، چه سورئالیستی باشد و چه مدرن باشد و... اما پارادوکس ادبیات این است که به رغم این که از تخیل برمی‌آید، ما را به واقعیت نزدیک تر می‌کند. البته فیزیک هم یک راه فهمیدن واقعیت است. فیزیک علمی است که قوانین طبیعت را کشف می کند. حال قانون جاذبه است، سرعت است و ... درست است که فیزیک هم یک راه پی بردن به واقعیت است اما ارزش ادبیات به هیچ وجه از ارزش فیزیک برای فهم جهان پیرامون ما کمتر نیست. ای بسا که تخیل جنبه های ناپیدای جهان ما را نشان بدهد. در حالی که فقط فیزیک جنبه های مشهود دنیای پیرامون ما را کشف می‌کند و به ما نشان می دهد. در حقیقت در روابط انسانی آن چه ناپیدا است را در ادبیات بهتر بتوان فهمید. نویسنده در داستان شخصیت شمس را معرفی می کند. شخصیت اصلی رمان که تمرکز ما بر روی آن است و در ادامه اشاره به مکان دارد. اشاره به مشهد بسیار مهم است و من فکر نمی‌کنم که در این رمان با این مضمون که دارای محتوای مذهبی است، در هیچ شهر دیگری نمیتوانست رخ بدهد. البته منظور من این نیست که شهرهای دیگر از دین به دور هستند اما برای ما ایرانیان، مشهد از قرن ها پیش، یک مکان مقدس به حساب می‌آمده چرا که یکی از امام شیعیان در آن دفن شده است. بنابراین اگرتم رمان این باشد که از هر دستی بگیری، از همان دست می‌گیری، مشهد انتخاب خوبی بوده است. از جمله توانایی های یک رمان نویس علاوه بر زاویه دید، باید به انتخاب مکان و انتخاب چارچوب زمانی داستان اشاره نمود.

حسین پاینده در بخش دوم صحبت های خود به مضامین این داستان اشاره کرد و گفت: در صفحه 84 جمله ای داریم که به نظر من مضمون اصلی داستان را بیان می‌کند. آن این است «صیاد خوش صید شد. طلبکار حالا بدهکار شد» این جملات کوتاه و پر مغز هستند و البته پاردوکس دارند. زندگی نیز همین است. فکر می‌کنی که میتوانی به کسی ظلم کنی و عدالت خداوند نباشد؟ پیامبر فرمود: «یک کشور ممکن است که با کفر باقی بماند اما با ظلم باقی نمی‌ماند». اگر در زندگی به کسی ظلم کنی باید آماده باشی که مشابه آن ستم برای خودت رخ بدهد. این موضوع به شکل دیگر نیز در صفحه 105و 121 داستان تکرار شده است. «در این دنیا همه چیز به همدیگر ربط دارد». این گونه نیست که به کسی ظلم کنی و برای خودت هیچ رخدادی نباشد. اصلا این گونه نیست. ممکن است که انسان نقابی از عدالت خواهی بزند اما انسانی واقعا عادل است که هنگامی که موقعیتش پیش می‌آید، ظلم نکند نه این که چون تاکنون موقعیت ظلم کردن برایش پیش نیامده است، بگوید که من آدم اهل عدالت هستم.

او در بخش سوم صحبت های خود به فرجام داستان پرداخت و گفت: همان زمان که کتاب «گشودن رمان» را نوشتم، این فکر به ذهن من آمد که همان قدر که آغاز شدن یک داستان مهم است، پایان یافتن رمان نیز باید صناعی و تکنیکی باشد. در این جا می‌خواهم چند پرسش را مطرح کنم. وقتی رمان مینویسید به این پرسش ها پاسخ بدهید و سپس فرجام و پایان رمان را بنویسید. اول، این رمان چگونه تمام می‌شود؟ دوم، این نحوه اتمام رمان چه معنایی را القا می کند؟ سوم، در پایان رمان خواننده چه شناختی از وقایع و دلیل آن وقایع پیدا کرده است؟ چهارم، پایان بندی رمان را ذیل کدام مقوله میتوان طبقه بندی کرد، پایان بندی ناگهانی، غافلگیرکننده، اجتناب ناپذیر، آخر الزمانی، ترحم انگیز و... پنجم، چرا رمان این گونه فرجام می یابد؟ این سوال بسیار مهم است. همان طور که صحنه آغازین از دل ضرورت های پی رنگ باید نوشته شود، نحوه پایان یافتن رمان نیز باید دلیل داشته باشد. ششم، آیا این رمان پایان گشوده یا نامعین دارد؟ و هفتم، آیا پایان رمان مبهم و واجد بیش از یک دلالت معنایی است؟ من فکر می کنم که با توجه به تم رمان، پایان بندی کم و بیش مناسب است. بدین معنی که شخصیت اصلی به وقوفی نسبت به ساز و کار جهان هستی می رسد، شمس روالی را تا آن زمان در زندگی خود در پیش گرفته بود، تجدید نظر می کند و خواننده متقاعد میشود که این نوع پایان بندی برای این چنین داستانی ضرورت دارد.

او در بخش پایانی صحبت های خود گفت: هر وقت که ما به پایان بندی یک رمان فکر می‌کنیم، در واقع دست به بازیابی کل رمان زده ایم. چرا که کل سیر آن واقعه تکرار شده است و میخواهیم ببینیم که آن وقایع چگونه به این جا رسید. پایان بندی ارتباط مستقیمی با وقایع منتهی به فرجام دارد بنابراین باید برآمده از دل ضرورت های خود جهان داستانی باشد. در این پایان بندی، سرنوشت زینت خیلی معلوم نمی شود و نمی‌فهمیم که او با آن پول کمی که داشت چگونه شد. این موضوع من را به یاد فیلم درباره‌ی الی انداخت. چرا که در پایان آن فیلم هم خیلی مشخص نیست که الی غرق شد، خودکشی کرد، به تهران برگشت یا ... پایان گشوده نیز یکی از تکنیک های رمان مدرن است. راوی خودآگاه برای رمان های پست مدرن است که البته مدرنیسم جدا از پسا مدرنیسم نیست. تصور میکنم که بهتر شد که سرنوشت زینت در هاله ای از ابهام ماند چرا که قرار نیست رمان نویس مثل یک حل کننده مساله ریاضی یا فیلسوف، جواب های دقیق و منطقی بدهد. چه بسا ابهام ما را وادار به فکر کند. وضوح و روشنی امکان و ضرورت فکر کردن را از ما بگیرد. فیلم درباره ی الی بخش اعظمی از دراماتیک بودن خود را مدیون الی است که در 20 – 30 دقیقه فیلم حضور دارد و در بقیه فیلم نیست. پس من بیننده فکر می‌کنم که چرا اسم این فیلم درباره ی الی است. او که نقش زیادی در فیلم ندارد. زینت هم از ابتدای این رمان در داستان است و همراه با دخترش مرجان حضور دارند. زینت نقش بسیار مهمی دارد اما محو شدن او در پی رنگ، تمهید خوبی از خواننده است که در درباره ی داستان به تفکر بپردازد

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط