جشنواره تئاتر شهر|نگاهی به نمایش فیگوراتیو مرگ

جشنواره تئاتر شهر|نگاهی به نمایش فیگوراتیو مرگ

فیگوراتیو مرگ نمایشی گیرا و با تعلیقی مناسب است که هم داستانش مخاطب را درگیر می‌کند هم شخصیت‌هایش که می‌توان هر کدام‌ را در جامعه کنونی هر کشوری به گونه‌ای دید.

باشگاه خبرنگاران پویا - کیانوش احمدی

فیگوراتیو مرگ با ترسیم فضایی که متعلق به قشری حاشیه‌نشین است سعی دارد به گونه‌ای زندگی آدم‌هایی را به تصویر بکشد که در جامعه‌ای متناقض و پر از تناقض هستند.

دو برادر که حتی به خاطر اینکه هیچوقت همدیگر را به اسم صدا نمی‌زنند، نام‌هایشان مشخص نیست و در حاشیه شهر  کنار قبرستانی دورافتاده زندگی می‌کنند.

یکی‌شان از راه خلاف، قاچاق مواد مخدر و... زندگی می‌کند و در عین حال عقاید مذهبی دارد و‌مناسکی همچون عاشورا و... برایش مهم است و دیگری شخصی عاشق نقاشی و شعر و هنر که به پوچی رسیده که نقاشی را دنبال کرده‌و سر از دانشگاه درآورده و درگیر ماجراهایی شده که یک سال دستگیر می‌شود و هیچ خبری از او نیست.

نمایش از جایی شروع می‌شود که برادر نقاش از حبسش بیرون آمده، او که پیش از دستگیری با یکی از شاگردانش «بارون» ازدواج کرده حالا می‌فهمد بارون با دوست کارگردانش از کشور فرار کرده است.

او شیفته و عاشق بارون بوده و هست و با وجود اینکه می‌داند بارون با دوستش که زن و بچه دارد از کشور گریخته اما باز در انتظار بازگشت است و در فضای متوهم ذهن خود‌‌ با تصور گذشته‌هایی که برایش پراهمیت بوده‌اند با بارون روبه‌رو می‌شود.

اینجاست که مشخص می‌شود با وجود اینکه بارون عشق ایده‌آل او نبوده و‌ نیست ولی او چشم بسته عاشق او بوده و حالا با وجود رفتنش عشقش بیشتر شده و او را به جنون کشانده است؛ جنونی که او را به این تفکر می‌رساند که با کشتن بارون او همیشه کنارش خواهد بود و در این بین  اسلحه‌ای که برادرش برای یکی از مشتریانش تهیه می‌کند ابزار لازم را برایش مهیا می‌کند. بارون برمی‌گردد پشیمان از کارش و مورد استقبال برادر نقاش قرار می‌گیرد. در ظهر عاشورا به خواسته‌اش می‌رسد و بارون را می‌کشد.

در واقع تلاقی این حادثه با ظهر عاشورا و ایام محرم بیشتر گویی تلاشی‌ست تا جامعه‌ای ترسیم شود که مذهب در آن از اهمیت به سزایی برخوردار است و‌ گویی نویسنده به گونه‌ای وامدار عباس نعلبندیان و نمایشنامه «ناگهان هذا حبیب الله مات فی حب الله ، هذا قتیل الله مات بسیف الله» اوست و‌ نوع ارتباطی که بین دو برادر وجود دارد و‌ حادثه‌ای که منجر شده به دستگیری برادر و شاید اگر به فضای متوهم برادر نقاش و‌ نقب‌های ذهنی او به گذشته بیشتر می‌پرداخت متن می‌توانست استحکام بیشتری داشته باشد.

شخصیت برادر خلافکار به شدت دور از کلیشه‌های مرسوم پرداخت شده و‌ کارگردان هم با هوشیاری بیشتر سعی دارد شخصیتی را نشان بدهد که کلیشه نیست و‌ هویت خاص خود را دارد، قابل باور است و می‌توان نمونه عینی‌اش رت در جامعه امروز به وفور یافت‌.

در واقع متن بستری رئالیست دارد؛ رئالیستی کثیف که در صحنه‌های ذهنی سراسر توهم، گریزی به سورئالیست می‌زند کاری که کارگردان از انجام و‌ پرداخت آن به خوبی برمی‌آید.

استفاده از ترجیع‌بند شاعرانه‌ی حواس مرا تنت کن که قطعه‌هایی از شعر برادر نقاش است برای بارون در بین صحنه‌ها تکنیکی ناب است که به درک نوع نگاه برادر به عشقش کمک به‌سازیی می‌کند.

اشاره برادر عاشق به داستان سه پروانه عطار به نوعی نوع نگاه و فلسفه‌ی برادر نقاش را نشان می‌دهد؛ گویی برادرش پروانه اولی‌ست که به دانستن اینکه شمع فقط یک شمع است قانع شده، خودش پروانه سومی که دارد به سوی شمع می‌رود تا بسوزد اما هر زمان به سوی شمع که زعم او همان مرگ است، می‌رود به گونه‌ای عجیب نجات می‌یابد.

جنونی که در شخصیت بردار نقاش دیده می‌شود یک‌ شیفتگی محض است، شخصیتی که به لحاظ روانی هویت خویش را گم کرده و گویی به دنبال هویتش در معشوقش «بارون» است.

بازیگران به خوبی نقش‌های خود را درک کرده‌اند برادر خلافکار (سیامک زین‌الدینی) چهره‌ی جدیدی از خلافکاری امروزی و واقعی را نشان می‌دهد که اصلا کلیشه نیست و‌ نمونه‌اش را کمتر می‌توان در آثار نمایشی پیدا کرد. یک بازی قابل باور، روان و منسجم و قوی که تماشاگر را درگیر خودش می‌کند.

برادر نقاش (فرزاد آیتی) نیر تلاش می‌کند شخصیت منزوی و به پوچی رسیده برادر را به خوبی به نمایش بگذارد اما در صحنه‌هایی که درگیر توهمات ذهنی‌اش در گذشته ‌می‌شود، اغراقش بیش از حد است که نیار به کمی تعادل دارد. اما حسش قابل درک و باور است.

بارون (صدف فتحی) به عنوان شخصیتی که بیشتر در توهمات ذهنی برادر نقاش دیده می‌شود دقیقا چهره‌ی زنی را نشان می‌دهد توهم‌وار که در ذهن برادر است. در صحنه بازگشتش با وجود کوتاهی صحنه به خوبی از ایفای نقشش برمی‌آید و مرگش بسیار قابل باور و دراماتیک بازی و کارگاردانی شده است.

طراحی صحنه، لباس و موسیقی هم در راستای کارگردانی به خوبی فضای رئالیست خشن موجود در متن را نشان می‌دهند و در دل این رئالیست به ترسیم فضای متوهم ذهنی برادر نقاش هم کمک می‌کنند. نشان دادن فضایی که گویی بخشی از قبرستانی‌ست که هر روز سگ‌ها را در آن می‌کشند.

شاید اگر متن بیشتر به روابط برادر نقاش و بارون می‌پرداخت و بارون را به عنوان شخصیتی که مسبب فوران احساس برادر نقاش است بیشتر نشان می‌داد، زیباتر و‌جذاب تر هم می‌شد.

سیامک زین‌الدینی به عنوان کارگردان با ترسیم میزانسن‌هایی هوشیارانه که زیرلایه‌های پنهان متن را نشان می‌دهند توانسته به خوبی از پس کارش بربیاد. نواقصی در تعویض صحنه‌ها و... وجود دارد که مسلما برمی‌گردد به تعجیل و‌ مصایبی که در جشنواره‌ها همیشه وجود دارند.

در واقع نمایش با اشاره به موضوع اعدام، سگ‌کشی، فقر و‌ حاشیه‌نشینی سعی دارد منتقد بخشی از جامعه باشد که شاید دلیل وجودش خود ما هستیم. گوشه‌ای از جامعه که فقر در آن چون ویروسی نسل به نسل پخش می‌شود و آدمهایش یا درگیر خلاف می‌شوند یا با وجود تلاش و‌ ذسیدن به درجات عالیه به گونه‌ای از جامعه رانده می‌شوند.

عشق برای برادر خلافکار بی‌معنا و پوچ است ولی برادر نقاش بیشتر عشق را جنونی می‌پندارد که تمام عقل و‌ منطقش را آلوده ساخته است. شاید به گونه‌ای هر دو نگاهی افراطی و تفریط‌وار به این قضیه و حتی زندگی دارند.

فیگوراتیو مرگ نمایشی گیرا و با تعلیقی مناسب است که هم داستانش مخاطب را درگیر می‌کند هم شخصیت‌هایش که می‌توان هر کدام‌ را در جامعه کنونی هر کشوری به گونه‌ای دید. نمایشی که با پخته شدن می‌تواند به عنوان نمایشی پر کشش و‌ جذاب تماشاگر را با سالن‌های تئاتر آشتی دهد. البته تلخی فضای نمایش و پایان تراژیکش می‌تواند کمی آزاردهنده باشد اما خوبی نمایشنامه این است که این تلخی را به تمام‌جامعه بسط نمی‌دهد و شاید می‌تواند هشداری باشد به اینکه بی‌توجهی به بخشی از جامعه، بخشی که همیشه در حاشیه مانده‌اند آسیبی‌ست که بسیار برای هر جامعه‌ای مخرب است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران