«اذان نواب» بر فراز همه گلدسته‌های عالم

بار دیگر ۲۷ دی ماه فرا رسید و ذهن و دل مشتاقان جهاد و شهادت را به مهمانی یکی از پاکبازترین نمادهای حق‌طلبی و عدالت‌خواهی در دوران معاصر مهمان ساخت.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، بار دیگر 27 دی ماه فرا رسید و ذهن و دل مشتاقان جهاد و شهادت را به مهمانی یکی از پاکبازترین نمادهای حق‌طلبی و عدالت‌خواهی در دوران معاصر مهمان ساخت. شهید سید مجتبی نواب صفوی و یارانش بیش از یک دهه پس از شهریور20، با غریو غیرت بر وابستگی و سرسپردگی حاکمان ایران تاختند و از این رهگذر نام خویش را بر تارک تاریخ جاودانه ساختند و اینک آنکه در این نوشتار توصیف و خاطره‌اش از نواب، مورد استناد ما قرار گرفته، خود از منادیان عدالت و حق‌طلبی در دوران معاصر یعنی استاد محمدرضا حکیمی خراسانی است. شاید بی‌اغراق نباشد که توصیف وی از شخصیت و منش نواب و یارانش را در عداد بهترین‌ها بدانیم. امید آنکه مقبول افتد.

  
  «نواب» مجسمه حقیقت و ایمان و غیرت اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران مواجه بود با احزاب دیرپا و زودپایی که خود و نشریاتشان یکی پس از دیگری، قارچ‌گونه درگستره سیاست و فرهنگ ایران سربرمی‌آوردند. شاید بتوان وجه مشترک بسیاری از این گروه‌ها و نحله‌ها را، نفی پیشینه فرهنگی و سیاسی جریان دینی پس از شهریور20 یا دست‌کم مغفول نهادن آن قلمداد نمود. یکی از محورهای شاخص این حرکت تحریف‌آلود، تخطئه یا به هیچ گرفتن نقش شاخص و تعیین‌کننده فدائیان اسلام از بدو شکل‌گیری تا اعدام رهبران، در دوران پس از شهریور20 بود. در این فضا عده‌ای معدود و البته اندیشمند و منصف به مصاف این رویکرد ناسالم رفتند که آیت‌الله سید محمود طالقانی (با سخنرانی بر مزار دکتر محمد مصدق در14 اسفند 1357) و استاد علامه محمدرضا حکیمی (با تألیف کتاب تفسیر آفتاب) در زمره شاخص‌ترین آنان به شمار می‌روند. استاد حکیمی - که خویش نواب صفوی و جذبه، شور و حرارت او را از نزدیک لمس نموده بود- با اختصاص فصلی به کارکرد و کارنامه او و یارانش در این کتاب، آنان را به تفسیر نشست و لمعه‌ای از خصال نظری و عملی آنان را پیش روی همگان نهاد. استاد در فصل نخست نگاشته خویش در این باره، نخستین دیدار خود با رهبر فدائیان اسلام را اینگونه روایت کرده است:
«سید مجتبی نواب صفوی، در نیم سده اخیر، از گرامی‌ترین چهره‌های فداکار تاریخ اسلام بود. در کنارش که می‌نشستی و سخنان به حقیقت آتشینش را که می‌شنیدی، می‌پنداشتی که در کنار یکی از مؤمن‌ترین و خروشنده‌ترین مردان صدر اسلام نشسته‌ای؛ مردانی همدم پیامبر(ص) و علی(ع) و همسنگ مقداد و ابوذر. نواب مجسمه حقیقت و ایمان و غیرت اسلامی و شور انقلابی بود. او چنان بود که گویی همه بشارت‌های دین را به چشم دل دیده و امور معنوی را به‌تمامی به تجربه نشسته است.
هرگز روزی را فراموش نمی‌کنم که او به هنگام سفر به مشهد، برای دیداری از طلاب مدرسه نواب به آنجا آمد. روزی بسیار ویژه بود. مردم دانسته بودند که رهبران فدائیان اسلام به مدرسه ما می‌آیند و آمدند و ازدحام بزرگی برپا شد. رهبر فدائیان، در میان یاران باصلاحیت و مؤمن خود، به مدرسه آمد و در کنار پایه طاق بلند جلوی مدرسه، رو به قبله ایستاد و به دیوار تکیه داد و با حضار سخن گفت، سخنی در باب توحید و توجه به ذات اقدس الهی. کلمات شورانگیزش، جان مخاطب را تسخیر می‌کردند و باورها را در برابر انسان، مشهود می‌ساختند. او چنان از حتمیت آفریدگار عالم، خدای آغازها و انجام‌ها، سخن می‌گفت که گویی آدمی، خدا را به چشم سر می‌بیند. سخنان نواب در حال و هوایی اثیری که از شعاع معنویت او پدیدار شده بود، به پایان رسید. پس از لحظاتی تصمیم گرفت بازگردد. از کنار حجره‌های مدرسه به راه افتاد، با همه خداحافظی کرد و معانقه. هنگامی که به ضلع شمال‌غربی مدرسه رسید، مؤذن از گلدسته مدرسه اذان می‌گفت. او نیز همراه با او و با صدای گیرای خود اذان گفت، آنگاه روی زمین به نماز ایستاد. چند تن پشت سرش به او اقتدا کردند و صفی تشکیل شد. نواب در نماز حالتی عجیب داشت. ذکر رکوع و سجده‌اش و کلمات تشهدش را بارها شنیده بودم. گویی یکی از پیامبران بود که نماز می‌خواند. به هنگام ادای کلمات نماز، لرزه بر اندام مردانه‌اش می‌افتاد، شور استخوان‌سوزی در درون جانش می‌توفید و چنان حالت معنوی شگفتی در سیمای قدیس‌وارش پدید می‌آمد که برای لحظاتی، آدمی را از عالم ماده و ابعاد، بیرون می‌برد. نماز تمام شد و او باز به راه افتاد. با مردم صمیمانه خداحافظی کرد. دم در مدرسه رسید و از پله‌هایی که مدرسه را به خیابان نادری وصل می‌کرد، بالا رفت. انبوه جمعیت، از جمله طلاب، گرداگرد او، در راهرو مدرسه موج می‌زدند. همانگونه که رو به خیابان و پشت به مدرسه، از پله‌ها بالا می‌رفت، برگشت و گفت: نواب خاص امام زمان(عج) باشید!... و به این ترتیب، طلاب را به عظمت راه و کاری که در پیش داشتند، متوجه ساخت. سپس چند پله دیگر بالا رفت و باز چهره ملکوتی خود را رو به طلاب برگرداند و گفت: در تهجدها دعا کنید!... و این سخن را به گونه‌ای گفت که گویی بنا را بر این نهاده بود که همگان اهل تهجدند و نیکوست که در تهجدها دعا کنند. این هم نکته تربیتی و سازنده دیگری از سوی او بود. نواب در آن سفر، 9 روز در مشهد ماند. آخرین شب، جمعه شبی بود. در آن ایام، حرم مطهر را چند ساعتی در اواخر شب می‌بستند. او خواست تا آن شب را به او اجازه دهند که تا صبح در حرم بماند. چنین کردند و او در آن شب تا صبح در حرم ماند و به عبادت و تجهد پرداخت.»

 

عالمان سالمند قداست و ایمان و شجاعتش را بزرگ می‌داشتند

استاد حکیمی در بخش دیگری از توصیفات و یادمانده‌های خویش از رهبر فدائیان اسلام، به مکانت وی نزد عالمان کهنسال ایران و خراسان اشاره کرده و آورده است:
«با آنکه نواب، سن زیادی نداشت، عالمان سالمند نیز به او احترام می‌گذاشتند و قداست و ایمان و شجاعتش را بزرگ می‌داشتند. عالمانی چون شیخ هاشم قزوینی (متوفی به سال 1380 هـ. ق)، شیخ مجتبی قزوینی (متوفی به سال 1386 هـ. ق) و شیخ علی‌اکبر الهیان تنکابنی (متوفی به سال 1380 هـ. ق) نام او را به گرمی می‌بردند. شیخ علی‌اکبر الهیان از علمای بزرگ و اهل علوم باطنی و مشاهدات و کرامات بی‌شمار بود. حدود 70 سالی عمر داشت و پیکری نحیف و تحلیل رفته از عبادات و ریاضات. یک بار از او شنیدم که گفت: اگر نواب را حضوراً دیده بودم، چه بسا جزو افراد و دسته او می‌شدم! و با این سخن، به اهمیت فوق‌العاده دفاع مسلحانه از دین خدا در آن روزگار، اشاره داشت. نواب صفوی، تلاش‌های بی‌امان خود را در دفاع از اسلام و مقدسات اسلامی، از سال‌های 1323 و 1324 آغاز کرد. چنانکه واگویه‌کنندگان حماسه او اینگونه گفته‌اند:قیام یک‌تنه و دلیرانه ذریه رسول، مسلمانان معتقد را سرشار از شوق و شور ساخت. نطفه مقدس نهضت اسلامی و ضد اجنبی ایران بسته شد و جمعیت فدائیان اسلام به وجود آمد. تشکل مسلمانان در راه مبارزه با صهیونیسم و یاری به برادران فلسطین، اعدام نوکر سرسپرده بیگانه، وزیر دربار منحوس، عبدالحسین هژیر به دست نخستین شهید فدائیان اسلام، حضرت سید حسین امامی بود که لغو انتخابات قلابی دوره شانزدهم را به دنبال داشت و سپس انتخابات نمایندگان جبهه ملی با رأی ملت، اعدام سپهبد رزم‌آرا، نخست‌وزیر خائن و ضد ملی به دست حضرت خلیل طهماسبی که اعلام ملی شدن صنعت نفت را به دنبال داشت، به روی کار آمدن مرحوم دکتر مصدق، هدف قرار دادن حسین علاء جنایتکار، به منظور لغو پیمان بغداد و سرکوبی قدرت شاه و اربابانش، از جمله مبارزات بی‌امان افراد جمعیت دلیر و غیور و از جان گذشته فدائیان اسلام به رهبری حضرت سید مجتبی نواب صفوی بود.»

 

هیچ محکومی از مرگ، با این همه دلیری و بی‌اعتنایی، استقبال نکرده است

خامه استاد حکیمی در پایان مقال، واپسین فصل از جانبازی آنان را به نیکی رقم زده است. سخن وی در این فراز ما را از هر توضیح دیگری مستغنی می‌دارد:
«مرد بزرگ دیگر فدائیان اسلام و در واقع مرد شماره دو آنها، سید عبدالحسین واحدی بود. برادر وی، سید محمد واحدی نیز از افراد برجسته این جمعیت مبارز بود. اینان همه شهید شدند. نواب صفوی، سیدعبدالحسین واحدی، سید محمد واحدی، سید حسین امامی، خلیل طهماسبی و... به دست دژخیمانی چون تیمور بختیار و سپهبد آزموده. این فرزند گرامی علی (ع) و فاطمه (س) و دیگر سادات و یارانش، به سال 1334، به دستور شاه خائن به اسلام و دشمنان اولاد علی (ع) و حامیان اسلام، به اعدام محکوم شدند و به شهادت رسیدند. رهبر دلیر فدائیان اسلام، هنگام وضو، در خانه یکی از برادران، به اتفاق حاضرین، به چنگ دژخیمان تیمور بختیار افتاد. آزادمردان ضد استبداد و مسلمانان ضد بیگانه، یکی پس از دیگری، به زندان‌های قرون وسطایی قزل‌قلعه و لشکر 2 زرهی روانه شدند. سپهبد آزموده، خونخوارترین و سفاک‌ترین شیطان مجسم، در لباس مقدس قضاوت، شخصاً شکنجه، اخذ اقرار، پرونده‌سازی و تقاضای اعدام را به عهده گرفت. کارها، حسب‌الامر و برق‌آسا انجام شدند. برای توشیح حکم اعدام، حتی صبر نکردند ذات ملوکانه از عشرتکده آبعلی به تهران بیاید. در نتیجه در شبی سرد و تاریک، جلادهای آزموده، در سلول‌های رهبر فدائیان اسلام، خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و ذوالقدر را گشودند. تنها تقاضای رهبر و پیروان او، انجام غسل شهادت بود... تمام افسران، درجه‌داران و افراد لشکر 2 زرهی که در میدان تیر لشکر، شاهد شهادت رادمرد از جان گذشته اسلام و دیگر فدائیان بودند، بعدها متفق‌القول گفتند که از شهامت، شجاعت و دلیری و مردانگی نواب صفوی متحیر بوده‌اند و هیچ محکومی از مرگ، با این همه دلیری و بی‌اعتنایی، استقبال نکرده است. دشمن احمق، امیدوار بود که با اعدام این بزرگ مدافع حق و عدل و انسانیت، می‌تواند کاخ رفیعی را که با فداکاری فرزندان اسلام و ایران، سر به فلک کشیده است، در هم بکوبد، غافل از اینکه درختی که با خون پاک این عزیزان ملت مسلمان ایران آبیاری شود، در اثر هیچ توفانی از پای نمی‌افتد، همچنان که توفان حرص و شهوت و خیانت اجنبی و سرسپردگانش نتوانست کوچک‌ترین لطمه‌ای به آن وارد آورد. آنان، دعوت حق را لبیک گفتند، ولی فدائیان دلیر و غیرتمند دیگری، راه خدایی آنان را تعقیب کردند. مهلک‌ترین ضربت، با شلیک گلوله‌های محمد بخارایی به سینة کثیف حسنعلی منصور، خائن و خائن‌زاده، در جلوی مجلس و با به درک فرستادن او، بر پیکر استعمار وارد آمد. باز هم یک توقیف دسته‌جمعی... صادق امانی، محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک‌نژاد، حاج مهدی عراقی و... به اعدام محکوم شدند که چهار نفر اول به دست جلادان محمد رضای خائن، شربت شهادت نوشیدند، ولی آقای حاج مهدی عراقی، حاج حبیب‌الله عسکر اولادی و حاج هاشم امانی، به مشیت الهی زنده ماندند تا پرچم پیروز و پرافتخار پاک‌ترین، شریف‌ترین و مؤثرترین قدرت‌های ضد بی‌دینی، ضد بیگانه و ضدبیگانه‌پرستی را در اهتزاز نگه داشته، پیکار خونین خود را به مرحله نهایی برسانند و جنگیدند، بی‌امان جنگیدند تا آخرین اثرهای ظلم و ستم و بیگانه‌پرستی و فسق و فجور را در هم فرو ریختند. امروز، سال‌ها از شهادت جانگداز حضرت سیدمجتبی نواب صفوی، رهبر عزیز فدائیان اسلام و فدائیان دلیر و از جان گذشته‌ای که در آن قتل‌عام وحشیانه، شربت شهادت نوشیدند، می‌گذرد. نواب و یارانش را بارها گرفتند و به زندان افکندند و شکنجه‌های سهمگین کردند. اینها همه باید ثبت و درباره آنها کتاب‌های فراوان تألیف شود.»

 

  چرا کسی خون نواب را فریاد نمی‌کند؟

خاطره حکیمی از شهادت نواب و یارانش و انعکاس آن در مشهد و از آن گذشته احساسات سرشار نویسنده در آن روزگار، قبل از هرچیز نمایانگر قدرت نفوذ آن جهادگر دوران در جان و ضمیر جوانان مستعد این دیار در آن دوره است. نویسنده این تعلق روحی و عاطفی را چه نیکو توصیف کرده است:
«شهادت نواب با ایام فاطمیه مقارن بود. خبر اعدام او همه جا پیچید. آن روز غروب، من به مسجد گوهرشاد رفتم. غم سنگینی در هوا موج می‌زد. از در بازار، وارد مسجد گوهرشاد شدم. پشت به غرفه‌های شمالی مسجد دادم و رو به ایوان مقصوره و گلدسته‌ها ایستادم. مغرب دردناکی از راه می‌رسید. نیمی از آسمان رو به سیاهی رفته بود و نیمی دیگر، خون شفق را مزمزه می‌کرد. اندک اندک بانگ اذان بلند شد. نواب کشته شده بود. دریغا! مردم آمدند و رفتند و نمازهای جماعت، مثل دیگر ایام، برپا شد. چرا کسی برای خون نواب فریاد نمی‌زند؟ در آن لحظات، روح نواب را در همه مسجدها و شبستان‌ها می‌دیدم. جملات اذان گفته می‌شدند و در میان خون شفق و سیاهی شب، راه می‌گشودند. تاریکی مغموم مغرب، تیره‌تر می‌شد و نخستین شب نبودن نواب از راه می‌رسید. به گلدسته‌ها نگریستم و به آسمان فکر کردم. این فریاد فدایی بزرگ اسلام بود که از حنجره مؤذنان بیرون می‌آمد. آری! این او بود که نام خدا را به بزرگی یاد می‌کرد. نام خدا، همواره با جانبازی فداکاران، برقرار مانده است. این نواب است که از همه گلدسته‌های عالم اذان می‌گوید. در همه مغرب‌ها و در همه ظهرها و در همه فجرها. این فریاد خونبار نواب است: الله اکبر، لا اله الا الله... .»  

منبع: جوان

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها