بازگشت یوسف و نبود یعقوب

بازگشت یوسف و نبود یعقوب

نمایش «خنکای ختم خاطره» قرار است توسط گروهی جوان در تهران روی صحنه رود، نمایشی در زمان اجرای نخستینش با حواشی بسیاری روبه‌رو بود و مخالفت برخی آن را به اعماق تاریک اذهان سوق داده بود.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

در 1389 خنکای ختم خاطره نمیا دهقان که قرار بود در جشنواره سیزدهم تئاتر ملی مقاومت در آبادان، در بخش غیر رقابتی اجرا شود، با حمله موتورسوارها و قطع برق متوقف شد. پس از اجرای روز اول و استقبال مردم، مخالفان واکنش‌های مختلفی نشان دادند و افراد ناشناس با ارسال پیام‌هایی گروه را تهدید کردند که در صورت ادامهٔ اجرا با گروه برخورد می‌کنند. شب دوم نمایش با مقداری تأخیر به صحنه رفت و در نیمهٔ اجرا با خاموش شدن ناگهانی چراغ‌های سالن و حمله نیروهای لباس شخصی اجرا متوقف شد و این مسئله سبب اعتراض تماشاگران شد.

خاطره به وجود آمده از نمایش مشترک نیما دهقان و حمیدرضا آذرنگ زمانی تلخ می‌شود که این نمایش جوایز نویسندگی و کارگردانی فجر را از آن خود می‌کند و حتی در ایرانشهر به شکل عمومی اجرا می‌شود. به نظر می‌رسید متن حمیدرضا آذرنگ در محاق فراموشی سپرده می‌شود و دیگر کسی به سراغش نمی‌رود؛ اما این متن شناخته شده حوزه دفاع مقدس هنوز هواداران خودش را دارد. گویی پس از موفقیت خوب «ترن» آذرنگ، می‌توان بار دیگر به متون او نگاه کرد. اکنون گروهی جوان به کارگردانی حامد ادوای قرار است در تالار حافظ متن آذرنگ را دوباره زنده کنند.

آنان که قرار است از روز دوشنه جایگزین نمایش نسبتاً موفق آمادئوس در تالار حافظ شوند، در طبقه هفتم تالار وحدت آخرین اتودهای اجرایی را تمرین می‌کنند و به میزانسن نهایی نزدیک می‌شوند.

ساعت حوالی دو بعدازظهر است. اطراف تالار وحدت کمی شلوغ است. هر کسی در پی یافتن جایی برای پارک کردن خودرویش، وحدت میزبان جشنواره موسیقی نواحی است و مخاطبانش در پی شنیدن چند قطعه تنبور و دو تار. ما مقصدمان بالاتر است. سوار آسانسور می‌شویم و می‌فهمیم از سه ماه پیش تا به امروز هنوز یکی از آسانسورهای وحدت خراب است و کار نمی‌کند. روزگار به کام آسانسور نیست تا سازها نوازندگان را به دوش کشد.

از درهای پی‌درپی سالن تمرین عبور می‌کنیم. هنوز اجرای جنرال آغاز نشده است. همه در حال تمرین‌اند؛ البته به شیوه خود. پسرها توپ بازی می‌کنند و لی‌لی به دخترها رسیده است. هستند کسانی که نشسته ماجرا را دنبال می‌کنند. توپ زرد رنگ تنیس میان پسرها ردوبدل می‌شود. بازیشان چیزی شبیه اسکواش است؛ بدون راکت. یک دیوار و یک توپ و هفت هشت دست که بر سر توپ نواخته می‌شوند. ضربات محکمی که عامل برنده شدن را تعیین می‌کنند.

بازی با هیجان همه بازیگران دنبال می‌شوند. سیستم امتیازدهی نیز در میان است. زمان نگارش این جملات دو بر صفر تیمی پیشه گرفته است و مشخص نیست تا بدین جای کار چه کسی برنده است و اصلاً چه زمانی بازی به پایان می‌رسد. تنها قانون بازی مشخص است. به نوبت ضربه بزن و کسی که نتواند ضربه بزند یک امتیاز به حریف تقدیم کرده است. همه چیز به یک مبارزه می‌ماند، مبارزه‌ای که به نحوی در رگ‌های «خنکای ختم خاطره» نیز جاری و ساری است.

همه جوان هستند، کمتر کسی را می‌توان یافت اندکی از سی سال سنش فراتر باشد؛ در حالی که قرار است نقش والدین را ایفا کنند که فرزندانشان را سی سال پیش از دست داده‌اند. مردان و زنانی که چشمشان به در مانده است تا شاید برای بار دیگر رخسار فرزندشان را ببینند. پسرانی که کوتاه یا بلند، سیه‌مو یا سرخ‌رو، مژگان بلند یا مجعد مو، رفته‌اند و بازنگشته‌اند. آنان قرار است نقش پدرانی را بازی کنند که تا به امروز یعقوب زمانه بوده‌اند. چشم‌انتظار عزیز کرده‌ای که سال‌ها خبری از او نیست.

چهار به سه می‌شود، بازی را می‌گویم. گروهی که بدجور عقب افتاده بود خود را به رقابت نزدیک می‌کند. جدال در وحدت، طبقه هفتم، جرزنی‌ها نیز آغاز می‌شود. تمام. برنده‌ها جیغ می‌کشند. کارگردان آنان را به آرامش تشویق می‌کنند. تمام اعضای گروه نیز از راه رسیده‌اند. بازیگران که از ابتدا بودند. مانده بود عوامل فنی، طراح لباس و عکاس و ... .

به دستور کارگردان برخی صندلی‌ها را می‌چینند. چیدمان مدور است. پس از پایان جنرال از حامد ادوای می‌پرسم که چرا چیدمان گرد است و او نمایی از طراحی صحنه نشانم می‌دهد. فضا نسبتاً انتزاعی است. جایی مملو از پست و بلندی که شخصیت‌های نمایش در آن غرق شده‌اند. آنان در گذر زمان شکسته حال، شده و غمی مملو از زخم در دل خود حفظ کرده‌اند که پیام آمدن یوسفشان، درد آنان را التیام نمی‌بخشد.

تمرین که در واقع یک اجرای جنرال است آغاز می‌شود. آغاز تمرین با یک گوشزد درباره ترتیب صحنه‌ها و شمارش معکوس کلید می‌خورد. بازیگری سرنگون می‌شود. این روشن شدن چراغی است که باید تا 90 دقیقه دیگر آن را دنبال کنیم. این آغاز نمایشی است که با سکوتی مطول دنبال می‌شود و با برخاستن بازیگر سکوتش شکسته می‌شود. او یوسف گمگشته‌ای است که به کنعان بازگشته است، به یک شرط. او نباید حرف بزند؛ وگرنه باز می‌گردد. همه بسیج می‌شوند تا یعقوب این یوسف را بیابند.

چند اپیزود در باب یعقوب‌ها. آغازین کمی سرد است. بازیگران هنوز گرم نشده‌اند. هر بار یک گروه وارد معرکه می‌شود که با رفتن و آمدنشان همه چیز تغییر می‌کند. تغییر در صحنه نیست، در نگرش اجراست. یک مرد کرد، یک زوج ترک، یک ارمنی لجوج، یک پیرمرد آلزایمری، یک دختر شهید گلایه‌مند. اینها گروه‌های درگیر با مأموران بنیاد شهید است. مأمورانی که در مسیر یافتن یعقوب‌ها به سلوکی می‌رسند که مهم رساندن نیست. مهم چیز دیگری است که مخاطب از تماشای نمایش در می‌یابند.

نمایش به پایان می‌رسد. یک پایان و تشویق. یک ربع استراحت و همه چیز از هم می‌پاشد. هر کسی بهر کاری به گوشه‌ای می‌رود. قرار است بار دیگر اجرا روند و ما نیز مجالی برای ماندن نداریم. اندکی با کارگردان خوش بش می‌کنم و می‌روم. منتظر می‌مانیم تا دوشنبه. روزی که از این نمایش برای سی شب اجرا پرده‌برداری می‌شود. نمایشی که روزی سفارش بنیاد روایت بود و امروز از آن حمایت نمی‌شود. گویی خنکا این روزها به گرما بدل شده است. همانند نثر تندی که در آن آشکار می‌شنویم.

انتهای پیام/

تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
تمرین نمایش خنکای ختم خاطره
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران