اجرای یک رنج عاشقانه

اجرای یک رنج عاشقانه

مهدی نصیری به رابطه میان اشرف و منصور در داستان "مرثیه باد" جان داده و آن را به یک شعر غم انگیز و نوستالژیک عاشقانه تیبدیل کرده است. بی گمان او عشق را بیشتر به داستان تزریق کرده که واژه واژه آن اینقدر عاشقانه و واقعی است.

باشگاه خبرنگاران پویا - علیرضا جمشیدی

جمعه شب نمایش "این قصه را آهسته بخوان" از مهدی نصیری را در تماشاخانه مهر حوزه هنری دیدم. نصیری که بیشتر او را به عنوان یک منتقد می شناسیم، چندی است که طور جدی به سراغ نویسندگی و کارگردانی تئاتر رفته و در این کار هم موفق نشان داده است. دلیل من برای انتخاب و دیدن این نمایش تجربه خوب دیدن نمایش قبلی نصیری "نذار این خواب تعبیر بشه" بود که در تالار سایه تئاترشهر به روی صحنه رفته بود. همچنین می خواستم این نمایش را که شنیده بودم از داستانی اقتباس شده را به عنوان یک اثر اقتباسی ببینم.

نمایش مهدی نصیری خوانشی ارسطویی از یک داستان است. داستانی که عمدتاً براساس دیگر آثار نویسنده‌اش روایتی دوار دارد. از آغاز تا پایانش بی‌ترتیب بازگو می‌شود و اصولاً برخلاف نوع روایتگری است که مدام وجود دارد. این داستان قبل از هر چیز در اقتباس طبق یک الگوی دراماتیک و در ساختاری ارسطویی بیان شده است. اطلاعات طبق یک نظام دراماتیک طبقه‌بندی شده‌اند و نقطه‌گذاری‌ها طبق اصول درام و نمایش انجام گرفته‌اند؛ اما یک چیز هست که از داستان به درام آمده است. چیزی که مهدی نصیری تمام تلاشش را کرده تا حداکثر بهره دراماتیک را از آن ببرد؛ اما در هر صورت خودش به درام و اجرا تحمیل کرده از بین خطوط و سطرهای داستان به میانه طراحی نمایش و دیالوگ‌هایی آن آمده است. آن هم روایتگری داستانی است که در آن توصیف و بیان احساسات و اندیشه و افکار است. نوعی روایت است که ویژه داستان است. این روایت را در درام کنش و واکنش و دیالوگ و ارتباط گفتاری انجام می‌دهد. مهدی نصیری بیشتر جاهای نمایش نمایشنامه و اجرایش توانسته به خوبی عملکرد روایت را از داستان به درام تغییر دهد. از این میان دیالوگ و ارتباط به وجود آمده است؛ اما نه همه جا، بلکه در برخی جاها ادبیات داستانی خودش را از لابلای تار و پود نمایش به رخ می‌کشد و می‌گوید که هستم و جریان دارم. روح نمایشنامه و اجرا هم همین را می‌گوید. روحی که بیان احساس و اندیشه و خواسته های درونی در آن جریان دارد. اقتباس شده "این قصه را آهسته بخوان" نمونه موفقی در این زمینه است؛ لیکن باید دقت داشت که این وفاداری در اقتباس و انطباق روایت داستانی در درام باعث یک چیز شده است. خیلی از بار اجرا و زحمت آن به دوش بازیگران افتاده است.

تکلیف بازیگران درباره اجرای این نمایش روشن و مشخص است. آنها باید بتوانند. آنها باید بتوانند. آنها مجبورند که همه چیز اجرا را بر دوش بکشند. دکور معنایی ندارد. موسیقی شاید فقط به کمکشان بیاید. نورپردازی شاید به تاثیر کنش و واکنش‌هایشان بیفزاید؛ اما زمانی که نمایش شروع شد این سه نفر همه کاره‌اند. باید که کارشان را به سه قسمت تقسیم کرده باشند:

  1. تسلط بر متن
  2. استفاده از زبان بدن و حرکت
  3. به کارگیری درست بیان و صدا

هر سه این موارد هم بستگی شدیدی دارد به درک آنها از فضا و حس و حال نمایشنامه‌ای که نصیری خوب آن را ساخته و پرداخته است. این سه نفر باید بتوانند فضای عاشقانه، رنج ویرانی، غم فراموشی، حسرت زندگی و همه چیزی که نه در گفتن و بیان کردن؛ بلکه در درست و آهنگین گفتن شان وجود دارد را مثل یک اواز عاشقانه روی صحنه بخوانند و به تماشا بگذارند. اگر غیر از این باشد، چیزی به نام داستان در متن وجود ندارد که زور دراماتیک داشته باشد بتواند، تماشاگر را مجذوب خود کند.

مهدی نصیری به رابطه میان اشرف و منصور در داستان "مرثیه باد" جان داده و آن را به یک شعر غم انگیز و نوستالژیک عاشقانه تبدیل کرده است. بی گمان او عشق را بیشتر به داستان تزریق کرده که واژه آن اینقدر عاشقانه و واقعی است. خواب ستاره در مسافرخانه و حس تنها شدن یوسف، شعر عاشقانه ای که در مورد خنده، اشک‌ها و تمام رفتار ستاره می‌گوید عین تغزل عاشقانه در نمایش است. این روایت عاشقانه باید که در صحنه جاری و ساری باشد و هیچکس به اندازه بازیگران نمی‌تواند این کار را بکند. حالا نوبت بازیگران است که هنرشان را در بیان احساسات متن به کار بگیرند و صدا و آهنگ گفتار آنها به موسیقی ای برای بیان عشق در گفتار آنها تبدیل شود. کلمات باید درست بیان شوند. نگاه‌ها باید درست باشند و سکوت‌ها و مکث‌ها برای دیدن و شنیدن باید جای خود را داشته باشند.

همه شعر نمایشنامه را داستان و درام طوری گفته‌اند که به واقعیت تبدیل شده و به بیان در‌آید. حالا این بازیگران هستند که باید آن را درست بیان کنند که هم شعر باشد و هم نمایش و واقعی هم به نظر برسد.

فریبا امینیان تا حد مطلوبی این کار را درست انجام داده است. از خیال زاییده می‌شود و بعد همان قدر که زنی در شمایل یک زن واقعی است در صحنه نمایش زندگی می‌کند. آرام می‌آید. شیرین می‌خندد و می‌خرامد و می‌رود. از ترس‌هایش می‌گوید. از جنگ. از نگرانی‌هایش برای بچه به دنیا نیامده و مادر پیری که بیمار است؛ اما وفادار و مهربان می‌آید تا همسرش را در بیابان ببیند. انگار که در یک دنیای دیگر زندگی می ‌کند و این کار هر شب اوست. فریبا امینیان ستاره این نمایش است. آهنگ شیرین گفتارش حتی بعد رفتن او در سالن می‌ماند و می‌گذارد که اخم و ویرانی صحنه بعد از حضور او را تا آمدن دوباره‌اش انتظار بکشیم. او خوب فهمیده که در صحنه چه کاری باید انجام دهد و کارش را خوب انجام می‌دهد. خوب می‌ایستد. درست حرکت می‌کند و به درستی هم بیان می‌کند.

در مقابل او محمدرضا حیدری نقش اصلی نمایش را بازی می‌کند. بازیگری که چهره مناسبی برای این نقش دارد و با آهنگ صدای خش‌دارش می‌تواند رنج و سوزی که در بازی و بیان یوسف هست را خوب به اجرا بگذارد. حیدری خوب توانسته رنج و ویرانی و وحشت داستان را در بیان و گفتارش به اجرا در آورد و با این چهره و صدا انتخاب خوبی برای یوسف عاشق و ویران نمایش است. شاید تنها اشکال کار او در تسلطش بر متن باشد. جمله‌ها را بعضاً شکسته ادا می‌کند. گاهی یک جمله را ناقص می‌گوید، بعد برمی‌گردد و دوباره اصلاحش می‌کند. ظاهراً او کمتر از بقیه بازیگران تمرین کرده و شاید دیرتر از بقیه به گروه اضافه شده باشد. از جدا جدا کردن جملات و آکسان‌گذاری‌های  بعضاً اشتباه روی کلمات می‌توان فهمید که او علی‌رغم چهره و صدای خوبش هنوز تا به دست آوردن حس و حال جاری در نمایش کمی کار دارد و به هر حال باید که خیلی زود با تسلط بر متن بتواند از صدا و بازی خوبش به نفع هماهنگی استفاده کند.

سومین بازیگر نمایش که انگار راوی این بیابان ویران است. رضا جوشنی اگرچه گاهی مسلط به متن نشان نمی‌دهد و من‌من می‌کند؛ اما نقش مردی را بازی می‌کند که ناامید و شکست خورده است. به عقب بازنمی‌گردد و می‌خواهد که به دوستش بفهماند چه اتفاقی افتاده است. رضا جوشنی بازی روان و یکدستی را ارائه می‌دهد و بی‌تفاوت و آزاد فقط این وضعیت را با واقعیت‌هایش برای قهرمان قصه و مخاطب تفسیر می‌کند.

نمایش "این قصه را آهسته بخوان" را باید آزمونی سخت برای بازیگران دانست که اگر همه در یک سطح  باشند. درست حس و حال و فضا را ایجاد کنند. همه چیز سرجای خودش باشد تا تو را درگیر فضایی خاص و عجیب و غریب کند که می توان از آن به عنوان "رنج مقدس عشق" یاد کرد. رنجی که دیدنش هم در صحنه تأثیرگذار و لذت‌بخش است.

انتهای پیام/ 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران